به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، تقویم این سرزمین همیشه با عطر شهادت همراه بوده است؛ از «باکری»، «خرازی» و «همت» گرفته تا «حجتالله رحیمی» که همگی مردان نامآشنای عاشقی در راه معبود هستند.
جنگ که باشد، فرقی نمیکند که آخر سال است یا اول آن، زمستان است یا تابستان؛ دشمن که راه خانه را بست، قهرمانانی از راه میرسند تا با غیرت و نثار خون خود، رویای هر اهریمنی را که قصد وطن ما کند، به کابوسی پریشان تبدیل کنند.
روزهای آخر اسفند، سالروز یادآوری برخی از این حماسههاست؛ حماسههای قهرمانانی که مردانه ایستادند و تاریخ این سرزمین تا ابد مرهون ایثار آنهاست. یکی از این قهرمانان «حمید باکری» نام دارد، سردار گمنام دفاع مقدس که خستگی را خسته کرد.
آذر سال ۱۳۳۴ «حمید» بهعنوان ششمین فرزند خانواده «باکری»، در ارومیه بهدنیا آمد. پدرش کارمند کارخانه قند و مادرش هم خانهدار بود. ۱۸ ماه بیشتر نداشت که یک تصادف، او را برای همیشه از مهر مادری محروم کرد. «حمید» سالهای درس و مدرسه را در کارخانه قند ارومیه گذراند و پس از اخذ دیپلم ریاضی، به خدمت سربازی رفت.
سالها بعد، داغ از دست رفتن مادر تنها غمشان نشد؛ بلکه برادر بزرگترش «علی باکری» نیز توسط «ساواک» دستگیر و در زندان به شهادت رسید. شاید همین امر سرآغاز فعالیت سیاسی «حمید» و برادرش «مهدی» شد؛ بهطوری که راهی تبریز شدند و به پخش اعلامیهها و سخنرانیهای امام خمینی (ره) در این شهر پرداختند.
«حمید» چندی بعد یعنی در سال ۱۳۵۵، با مشورت برادرش «مهدی» تصمیم گرفت تا برای فراهمشدن امکان بیشتر مبارزه علیه رژیم پهلوی، برای ادامه تحصیل راهی خارج از کشور شود؛ بنابراین ابتدا به ترکیه سفر کرد؛ اما بهدلیل اینکه شرایط محیطی مغایر با عقایدش بود، از آنجا راهی آلمان شد. بعد از هجرت امام خمینی (ره) به پاریس، «حمید» هم راهی فرانسه شد تا از نزدیک و بدون واسطه، گوش جان به سخنرانیهای امام خمینی (ره) بسپارد؛ این سفر، فصل جدیدی از مبارزات او را بههمراه داشت و در آنجا مأموریت پیدا کرد تا عازم سوریه و لبنان شده و آموزشهای چریکی را فرا گیرد.
در همان روزها، مسئولیت حمل اسلحه از مرز ترکیه به ایران را برعهده گرفت تا اینکه بعد از شنیدن خبر ورود امام خمینی (ره) به ایران، به کشورش بازگشت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به عضویت سپاه پاسداران ارومیه درآمد و بهعنوان نیروی واحد عملیات، در این نهاد انقلابی مشغول به خدمت شد.
همزمان با صدور فرمان تاریخی تشکیل بسیج مستضعفین توسط امام امت (ره)، «حمید باکری» مسئولیت بسیج ارومیه را برعهده گرفت و برای رفع محرومیتهای روستاها، در جهاد و سازندگی فعالیت کرد. غائله کردستان که فرا رسید، وی مانند دیگر سپاهیان غیور، راهی این دیار شد و در عمليات پاکسازی منطقه «سرو» و آزادسازی «مهاباد»، «پيرانشهر» و «بانه»، نقش بهسزایی ایفا کرد.
پس از آغاز تجاوز ارتش بعث عراق به میهن، اینبار «حمید باکری» راهی جبهههای نبرد حق علیه باطل شد و ضمن برعهده گرفتن فرماندهی خط مقدم ایستگاه «هفت» آبادان، به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت و پس از مدتی، عهدهدار مسئوليت پاکسازی مناطق آزادشده كردنشين در منطقه «سرو» و سپس بهعنوان مسئول كميته برنامهریزی جهاد استان آذربایجان غربی، منصوب شد.
عملیات «فتحالمبین»، آغازی بود بر حضور دائمی «حمید باکری» در جبهههای نبرد حق علیه باطل؛ همچنین عملیات «بیتالمقدس» نیز شاهد حماسههای این رزمنده دلاور بهعنوان فرمانده گردان در تیپ «نجف» بود که بههمراه دیگر رزمندگان اسلام، نقش مهمی را در آزادسازی «خرمشهر» ایفا کرد.
عملیات موفقیتآمیز «مسلم بن عقیل» بخشی دیگر از رشادتهای «حمید باکری» را به تصویر کشید؛ بهطوری از طرف فرماندهی کل سپاه، او را بهعنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل (ع) منصوب کردند؛ اما شایستگیهای «حمید باکری» به اینجا نیز ختم نشد؛ چراکه بعد از عملیات «والفجر مقدماتی» مسئولیت معاونت لشکر ۳۱ عاشورا را به وی سپردند.
«حمید باکری» سپس در عملیاتهای «والفجر ۱»، «والفجر ۲» و «والفجر ۴» در کنار رزمندگان تحت امر خود، در خطوط مقدم جبههها حضور پیدا کرد؛ او در حالی که در عملیات «والفجر ۱» از ناحیه پا مجروح شده و زانوی وی تحت عمل جراحی قرار گرفته بود، اما در عملیاتهای بعدی، با وجود اینکه از درد پا رنج میبرد، این درد را هیچوقت بر زبان نمیآورد.
عملیات «خیبر» نقطه پایان حماسههای «حمید باکری» در دفاع مقدس و نقطه آغاز جاودانگی وی در تاریخ ایران است. قبل از عملیات، برادرش، شهید «مهدی باکری» در جمع فرماندهان گفت: «ما باید در این عملیات ابولفضلوار بجنگیم و هرکس آماده شهادت نیست، پا پیش نگذارد و حمید آرام گفت که برادران دعا کنید من هم شهید شوم»؛ این جمله «حمید»، همه را به گریه انداخت.
«حمید باکری» در عملیات «خیبر» توانست با نیروهای خود، در ساعت ۱۱ شب روز سوم اسفند سال ۱۳۶۲، پل مجنون را در عمق ۶۰ کیلومتری خاک عراق تصرف کند و سپس تا پای جان، در این منطقه به نبرد با دشمن بعثی بپردازد و به دیدار معبود خوبش بشتابد.
سردار «جمشید نظمی» یکی از همرزمانش، در خصوص آخرین دیدار خود با «حمید باکری» گفته است: «آخرین باری که حمید را دیدم، بعد از تصرف پل «شیتات» بود و حدود عصر. من مجروح شده بودم و مرا گذاشته بودند آنجا. «حمید» داشت نیروها را هدایت میکرد که یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده است. سریع رفت وضو گرفت و آمد، جایی قامت بست و نماز خواند که در تیررس بود. هر لحظه امکان داشت فاجعه اتفاق بیافتد؛ اما او با طمأنینه و آرامشی نمازش را میخواند که من دردم را فراموش کردم و فقط به او خیره شدم. حتی وقتی بلندم کردند که ببرندم، برگشته بودم به آرامش نماز خواندن حمید نگاه میکردم».
انتهای پیام/ 113