توسط کاروان زینبی صورت گرفت

دیدار در اولین ماه بهار با مادر شهید رمضان‌پور

یازدهمین دیدار آسمانی کاروان زینبی امور زنان بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان گیلان در شهرستان رشت برگزار شد.
کد خبر: ۴۴۴۳۱
تاریخ انتشار: ۲۲ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۹ - 11April 2015

دیدار در اولین ماه بهار با مادر شهید رمضان‌پور

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از رشت، این دیدار معنوی که با مادر بسیجی شهید مهرداد رمضان پور انجام شد، وی با بیان خاطراتی از دوران کودکی و جوانی تنها فرزند زندگی خود اشاره کرد و گفت: مهرداد متولد سال 1341در شهرستان رشت است که در یک سالگی  سایه پدر از سر زندگی  اش کوتاه گردید و من با وجود سختی ها که خانمی بیست ساله بودم علاوه برکارهای منزل و نگهداری از تنها فرزندم در بیرون از خانه با گرفتن روز مزد کار می کردم تا فرزندم را با آبرومندی  بزرگ کنم  و محتاج به دیگران نباشم.

حاجیه خانم صغری طالب پور در ادامه خاطرات خود گفت: نگهداری از فرزند و اداره کردن محیط خانه و تهیه مایحتاج زندگی به گونه ایی شد که مادرم از من خواست تا من و پسرکوچکم  با او  زندگی کنیم و از آن زمان بود که مهرداد با مادرم زندگی خود را آغاز نمود. درآمد ناچیز هیچ گاه باعث نشد که من از درس و مدرسه فرزندم غفلت کنم و من هم که تا کلاس ششم ابتدایی سواد داشتم حواسم به درس و مدرسه پسرم بود تا او درس بخواند که به خاطر شروع جنگ تحمیلی تا کلاس سوم دبیرستان در رشته فنی درس خواند.

مادر در ادامه خاطرات از حضور عاشقانه و بی باکانه مهرداد در درگیری  با منافقین و حفظ و حراست از  مسجد خمیران زاهدان رشت گفت: پسرم بسیار فعال بود، حتی شبها که من و مادرم  در خانه تنها بودیم، پسرم برای کمک به مردم، نگهبانی از مسجد به خانه نمی آمد و وقتی به او می گفتم: پسرم ما تنها هستیم. می گفت: مادر شما خدا را دارید من باید به کمک مردم بی بضاعت بروم و در کنار دوستانم یاری گر انقلاب باشم.

مادر از او به عنوان مهربان ترین و بامحبت ترین فرد در زندگیش نام برد و گفت: مهرداد با وجود خستگی و سختی در فعالیت هایش هر گاه به خانه می آمد مرا در آغوش می کشید و می بوسید و دو عدد شکلات  نذری از جیبش بیرون می آورد و می گفت: مادرم بهترین مادر دنیا است. هر گاه من از سرکار به خانه بر می گشتم به استقبالم می آمد و به مادر بزرگش می گفت:  مادرم آمد، عزیزم آمد. عشق و علاقه من به تنها امید زندگی ام آن قدر زیاد بود که لحظه ایی از او جدا نمی شدم. او دایم به کارهای خیر و خداپسندانه  علاقه داشت. هر وقت اعلام می کردند که نیاز به خون است بدون لحظه ایی درنگ در صف اول خون دادن بود. با جهاد سازندگی به روستاها می رفت و در ساخت خانه، مسجد و کارهای کشاورزی کمک می کرد.اهل نماز اول وقت، نماز شب، شرکت در نماز جمعه، دعای کمیل و توزیع نفت و چادر مشکی، روغن و شکر در بین مردم بود. شبها حتی اگر در مسجد نفت نداشتند می آمد از خانه همان یک مقدار نفت خانه را  می برد و می گفت: بچه ها در مسجد نگهبانی می دهند سردشان می شود.

مادر می گوید: با آنکه مهرداد تنها فرزند زندگی من بود هیچ گاه از من توقع خاصی در زندگی نداشت و همان  مقدار پولی را که ماهها پس انداز می کرد برای خودش خرید می کرد و بسیار منظم و با اخلاق بود.

وی در ادامه خاطرات شیرین از حضور فرزندش برای شرکت در جبهه یاد کرد و گفت: من از مهرداد خواستم تا به جبهه نرود چرا که ما دو زن بودیم و سرپرستی نداشتیم، اما او با همه احترامی که به من و مادربزرگش می گذاشت گفت: مادرجان، اسلام به ما نیاز دارد. امام خمینی امیدش به ما جوانان  است. به وجود من در جبهه نیاز است. من نمی توانم بمانم ، انشاالله بروم و برگردم دیگر اجازه نمی دهم شما سختی بکشید و سرکار بروید و من ازدواج می کنم و از شما نگهداری می کنم. اجازه دهید که من بروم.

 مادر از آخرین بدرقه او یاد می کند و می گوید تا جاده تهران  و تا جلو اتوبوس ها به بدرقه اش رفتم، طاقت دوری او را نداشتم اما او برای اولین و آخرین  بار به جبهه رفت و دیگر برنگشت و در عملیات والفجر 9 در سال 64 در سلیمانیه عراق به مقام والای شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از دو ماه به زادگاهش برگشت و در گلزار شهدای رشت آرام  گرفت.

مادر در پایان خاطرات خود از همه جوانان خواست که ادامه دهنده راه و سخنان مهرداد شهیدش و همه شهدای انقلاب اسلامی باشند.

 مادر می گوید: از درگاه خداوند صبر و مقاومت و الگو گرفتن از زندگانی حضرت زینب سلام الله علیها را همیشه در زندگی خود خواستارم و حال با نبود پدر و مادر و فرزند به زندگی دنیایی خود ادامه می دهم  و شاکر خداوند متعال هستم.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها