به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، سرهنگ پاسدار «جواد کرمانی» پیشکسوت دفاع مقدس و فرمانده گردان سیفالله لشکر ۵ نصر با بیان خاطرهای از دوران دفاع مقدس، به بیان جزئیاتی در خصوص این گردان از رزمندگان اهل سنت خراسانی پرداخته است.
به مناسبت چهلمین سالگرد دفاع مقدس و گرامیداشت یاد و خاطره شهدای اهل سنت، این خاطره را میخوانیم.
بهعنوان فرمانده، جزو معدود شیعیانی بودم که در گردان حضور داشت. گردان من بنام سیفالله عبارت بود از حدود ۴۰۰ رزمنده اهل سنت که از شهرستانهایی نظیر تربتجام، تایباد و باخرز به مناطق عملیاتی اعزام شده بودند و اساساً مسئولیت جذب و سازماندهی این عزیزان هم با من بود. گرچه به خاطر تفاوتهای مذهبی در حوزههای تبلیغات و سخنرانیها، شرایط برگزاری مراسم ادعیه و زیارات را نداشتیم اما مظاهر دلدادگی این برادران اهل سنت به انقلاب اسلامی و امام خمینی (ره) عمدتاً به شیوههایی متفاوت و تا حدی بروز و ظهور مییافت که به هیچ عنوان این تفاوت مذهبی به چشم نمیآمد.
روحانی گردان، شیخ فرزانه و حکیمی بنام ملافرقان از علمای سرشناس اهل سنت تایباد بود که در هنگام تبلیغ و جذب نیرو پشت جبهه هم با من همراه میشد و خطابههای محکم و انقلابی او در تبیین لزوم حمایت از امام خمینی (ره) بهعنوان حاکم اسلامی مشهور بود. علیرغم جایگاه و مرتبه این عالم اهل سنت، هنگام نماز از جلو ایستادن کراهت داشت و مرا که آن زمان تنها ۲۳ سال داشتم، بهعنوان پیشنماز قرار میداد و به همه اظهار میکرد که باید در همه حال به فرمانده اقتدا کرد.
پیش از تأسیس این گردان، رزمندگان اهل سنت در هر گردان از نظر تعداد و هویت مشخص بودند اما پس از ابلاغ دستور قالیباف فرمانده وقت لشکر ۵ نصر مبنی بر اجماع همه رزمندگان اهل سنت و حضور در عملیاتها در قالب یک گردان متحد، گردان سیفالله تشکیل شد و مسئولیت فرماندهی آن در جبههها و تأمین نیروی آن از پشت جبهه را هم بر عهده من گذاشتند. قبل از عملیاتها منطقه به منطقه در شهرستانهای اهل تسنن استان خراسان در سفر بودم و در مساجد برای جذب نیروی رزمی در گردان سیفالله تبلیغات و سخنرانی داشتم.
به یاد دارم که در جریان همین سفرهای تبلیغی، روزی در مسجد یک روستا حضور پیدا کردیم که حتی یک شیعه نداشت و همه اهالی از برادران اهل تسنن بودند. درمانده بودم از اینکه چه بگویم. سراسر مجلس پر از اهالی روستا بود و همه ساکت بودند تا اینکه ملافرقان خود پشت تریبون رفت و بهقدری کوبنده و اثرگذار صحبت کرد که همه مردان روستا برای حضور در جبههها ثبتنام کردند.
ارتباط و اعتماد متقابل من و نیروها همواره موجب شگفتی رزمندگان و فرماندهان گردانهای دیگر میشد و آنها را به تحسین وامی داشت اما واقعیت آن بود که این اعتماد متقابل نه فقط در جبههها بلکه از همان زمان تبلیغات و جذب نیرو به وجود آمده بود.
در یک نمونه از این اقدامات اعتمادساز میتوان به ماجرای سفرهای منطقهای اشاره داشت که عمدتاً به همراه شیخ فرقان، عالم اهل سنت گردان انجام میشد و در این سفرها، همسر من نیز با ما همراه بود و گاهی اوقات مجبور بودیم که چند روز در منزل یکی از علمای اهل سنت در آن بخش مستقر باشیم، روزها من به سفر در مناطق پیرامونی بروم و همسرم در منزل عالم اهل سنت و در معیت خانواده او باشد. ماحصل همین مراودههای خانوادگی، ارتباط صمیمانهای بود که باعث میشد حتی خانوادههای رزمندگان اهل سنت گردان، بهخوبی از من که فرمانده گردان بودم شناخت داشته باشند و کرمانی فرمانده گردان را بنام «جواد آقا» بشناسند.
شیوه رزم این نیروها در تمام عملیاتها سرشناس بود. در هر کجا که وارد عمل میشدند، با غیرت و اقتداری چشمگیر به خط میزدند و روحیه مخصوصی داشتند. میتوان عملکرد و انگیزه رزمندگان اهل سنت گردان سیفالله را برای کسانی که تلاش دارند تا انگیزه رزمندگان دفاع مقدس برای حضور در جبههها را تنها به موضوعات ناسیونالیستی و وطنپرستانه محدود بدانند، نمونه آورد؛ بهخصوص مصادیقی از سخنرانیهای محکم و کوبنده ملافرقان را که درباره اهمیت و ضرورت دفاع از جمهوری اسلامی بهعنوان یک حکومت اسلامی ایراد میشد و مخاطبان اهل سنت این سخنرانیها، پرشمارترین گردان اهل سنت در دوران دفاع مقدس را با چهار گروهان کامل تشکیل میدادند.
در جریان عملیات خیبر یکی از تلخترین خاطرات من مربوط به زمانی است که باید نیروها را از یک جاده به عرض ده متر عبور میدادیم و این در حالی بود که از چپ و راست کاملاً بدون دفاع و در معرض تیراندازی مستمر بعثیها قرار داشتیم.
الزام عبور از آن جاده و خطرناک بودن آن، شرایط را بهگونهای رقم زد که اگر رزمندگان یکبهیک عبور میکردند قطعاً مورد اصابت قرار میگرفتند لذا با تلخکامی تدبیر کردیم که نیروها در دستههای شش نفره عبور کنند که اگر یک نفر مورد اصابت قرار گرفت، بقیه عبور کرده باشند. در انتها رزمندگان اهل سنت مخلص گردان سیفالله بهقدری در آن جاده تلفات دادند که علیرغم فتح موقعیت و موفقیت نهایی، جاده با ابدان مطهر آنها پوشیده شده و سطح جاده مشخص نبود.
پس از فتح منطقه به موقعیت جاده برگشتم تا شخصاً در جمعآوری و انتقال پیکرها به پشت جبهه مشارکت داشته باشم. با چشمانی اشکبار شاهد بودم که بخشی از نیروها به خاطر تیراندازی بعثیها از دو طرف جاده، از ناحیه پهلوی چپ و راست و بخش دیگری از ناحیه سر و صورت با گلولههای کالیبر بالگردهای بعثی مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسیده بودند و این تصاویر تلخ را هیچگاه فراموش نمیکنم.
انتهای پیام/