سفرنامه‌ی خبرنگار دفاع پرس از اردوی جهادی "احمد فداله"- بخش نخست

صبحگاه "منتظران خورشید" در دوکوهه/ زنی که وقت زا در سیل گرفتار شد

حال یکی از زنان روستا وخیم است. نه ماهه باردار است و باید هرچه سریعتر به شهر منتقل شود اما سیلی که به خاطر بارش‌های چند روز گذشته جاری شده امکان رفت و آمد به شهر را سخت کرده. حتی گروه جهادی هم به سختی می‌تواند به شهر برگردد.
کد خبر: ۴۴۸۲۶
تاریخ انتشار: ۳۱ فروردين ۱۳۹۴ - ۱۰:۴۳ - 20April 2015

صبحگاه

سرویس حماسه و جهاد دفاع پرس، فاطمه سادات کیایی: اگر به حساب قسمت بگذاریم، باید بگویم قسمت بود که سال 94 را متفاوت از سالهای دیگر در روستاهای دور افتادهی کشورم آغاز کنم. مسیری طولانی با سختی فراوان که لحظه لحظهاش خاطرات ناب همراهی با دوستان جهادگر را رقم زد و محاصره شدن گروه در بین سیلاب که متفاوت از هر سفر دیگر باعث شد تا بیشتر به حکمت خدا در تجربهای که پیش روی ما قرار گرفته بود پی ببریم. دست نوشته زیر بخش کوتاه و گذرایی از سفر گروه جهادی "منتظران خورشید" به منطقه محروم "احمد فداله" دزفول است.

صبحگاه گروه جهادی در دوکوهه به یاد رزمندهها

چیزی به طلوع آفتاب نمانده است. با این حال حیاط صبحگاه دوکوهه در دو روز مانده به عید شلوغ است. انگار مردم نمیخواهند صبحگاه زیبای دوکوهه را به یاد قدیم از دست بدهند. بچههای گروه جهادی هم از راه میرسند. خسته از طولانی بودن راه همه پیاده میشوند. هوای دلپذیر دوکوهه حال وهوای همه را عوض میکند، بچهها آماده میشوند تا نماز را در حسینیهی باصفای حاج همت اقامه کنند.

بعد از نماز، به رسم صبحگاه رزمندهها در دوکوهه، آقای احمدی همه بچهها را به صف میکند. صفی از بچههای جوان اردوی جهادی با لباسهای یک دست کرم رنگ که پشت آن نوشته شده است "همه باهم، بسیج سازندگی". از جلو نظام میگیرند و چند حرکت ورزشی را با رعایت صف انجام میدهند. صدای بچهها در صبحگاه میپیچد. بی اختیار هرکس که در میدان صبحگاه و اطراف است سرش را به سمت بچهها میچرخاند. انرژی خوب جوانان با وجودی که شب را در اتوبوس به صبح رساندهاند ستودنیست.

"احمد فداله" ما داریم میآییم

از دوکوهه تا دزفول راهی نیست. قرار است مراسم استقبال از بچهها در بسیج دزفول با همراهی فرمانده سپاه و مسئولین استانی برگزار شود. با پیاده شدن بچهها از اتوبوس راننده یادآوری میکند که وسایلتان را دوباره چک کنید که در اتوبوس نماند. همین جمله معلوم میکند قرار است بقیه راه را با ماشینهای تویوتایی که وزارت دفاع، سپاه استان و ارگانهای دیگری که در اختیار گروه گذاشتهاند، طی کنیم. جا به جایی بار در ماشینها کمی وقتمان را میگیرد. ساعت نزدیک به 8 صبح است که بچهها را دوباره به صف میکنند. جلو آقایان میایستند و پشت سر خانمها. از میان اسفند و دود و قرآن، مسئولان بچهها را بدرقه میکنند. بچهها در 9 ماشینی که قرار است گروه را به احمد فداله ببرد سوار میشوند. گروه مستند ساز و عکاسها هم همراه گروه میشوند.

یکی از ماشینها که گویا یکی از بچههای تیم فرهنگی را به همراه دارد بلندگویی را از ماشین بیرون میآورد. نوای آهنگران که "ای لشکر صاحب زمان، آماده باش آماده باش" را میخواند از بلندگو پخش میشود. همهی ماشینها روی باربند خود پرچم سبز یا صاحب الزمان(عج) نصب کردهاند. کاروانی از ماشینهای سفید با باربندهای مملو از وسیله و پرچمهای "یا صاحب الزمان(عج)" که به اهتزاز درآمدهاند به راه میافتد. مردم با دیدن این صحنه و شنیدن صدا نزدیک ماشینها میشوند تا همه چیز را از نزدیک ببینند. مغازه دارها، مردمی که اول صبح برای خرید به خیابانها آمدهاند ناخوداگاه سرهایشان به سمت کاروان میچرخد. آقای احمدی هم هر چند دقیقهای یکبار از بلندگو اعلام میکند که گروه جهادی برای کمک رسانی به منطقه محروم احمد فداله در دزفول حضور پیدا کرده است. صحنه جالبی است. نگاه مردم و شوق بچههایی که در ماشینها نشستهاند، دیدنی است.

"ناهارانه" در راهداری

یک ساعتی از مسیر را در دشتی زیبا و با جادهای آسفالته طی میکنیم. هوا خوب است و بچهها همه خوشحال هستند. جز چند نفری که قبلا برای شناسایی منطقه چندباری به منطقه احمد فداله رفت و آمد کردهاند بقیه بچهها به خصوص خانمها آشنایی با منطقه ندارند. به تصور اینکه مسیر آسفالته است و احتمالا با همین راه تا دو یا نهایتا سه ساعت دیگر به منطقه میرسیم از هوا و مناظر زیبای طبیعت دزفول حظ میبریم.

صبح است و بچهها صبحانه نخوردهاند. نان خرمایی محلی با زیره را بین همه تقسیم میکنند تا ته دل بچهها را بگیرد. کمی با راننده ماشین هم صحبت میشویم. خودش اهل دزفول است، میپرسیم تا منطقه چند ساعت راه است که میگوید تقریبا 5 ساعت! همه شوکه میشویم. 5 ساعت کجا و تصور ما که دو ساعت بود کجا.

با بی سیمهایی که داخل هر ماشین دست بچههاست آقایان دائم باهم در تماسند. ماشین آقای احمدی جلوتر از بقیه حرکت میکند و اگر نکتهای درخصوص مشکلات راه یا جای دیدنی باشد را از توی بی سیم اعلام میکند. بعضی وقتها هم تیکههای بامزه بین آقایان گروه رد و بدل میشود که همه را به خنده میاندازد.

تقریبا دو ساعت از مسیر را طی میکنیم که به جاده خاکی میرسیم. البته بیشتر از اینکه خاکی باشد، سنگی است. ماشین دائما در حال بالا و پایین شدن است. با این حال منظره زیبای کوهها و سبزی طبیعت به همراه هوای دلپذیر کوهستان تحمل شرایط را آسان تر میکند. درههای عمیق منطقه شهیون به زیبایی جنگلهای شمال است. تصورش کمی سخت است در استان گرم خوزستان منطقهای چنین خنک و زیبا پیدا شود. به خاطر سختی مسیر هر چند دقیقه یک بار یکی از ماشینها جا میماند یا دچار مشکل میشود. برای همین بقیه گروه میبایست صبر کنند تا ماشینها به هم برسند. در میانهی راه چند بار میایستیم تا هم تجدید قوایی کنیم هم اینکه ماشینهای عقبتر به ما برسند.

دوستان عکاس و گروه مستندساز هم در طول مسیر لحظهای را برای ثبت و ضبط از دست نمیدهند. یا از پنجره ماشینها آویزانند یا دوربین را از ماشینها بیرون گرفتهاند. ساعت حدود 12 است که از بی سیمها اعلام میشود ماشینها در راهداری برای صرف صبحانه! توقف کنند. در اردوهای جهادی هیچ چیز بعید نیست یکی از اینها هم جابه جایی ساعت صبحانه و ناهار و شام است. وقت نماز شده و همه بچهها نماز ظهر را اقامه میکنند. سفرههای ناهارانه نیز پهن میشود. نان و پنیر و خرما.

رفع خستگی جهادگران با استقبال گرم اهالی

طولانی شدن راه و بالا و پایین پریدنهای ماشین به خاطر جاده بد و خطرناک منطقه بچهها را کمی کلافه کرده است. بیشتر از همه خانمها خسته شدهاند، با این حال وقتی خدمت رسانی به مردم، خستگی را از سرمان بیرون میکند. از توی بی سیم اعلام میشود که حدود 200 نفر از اهالی به استقبال بچهها آمدهاند. ماشینها دوباره به صف میشوند تا وارد روستا شوند. گویا ساعاتی است که اهالی روستا برای استقبال از بچهها در امامزاده منتظرند.

خانمهای گروه در میان استقبال گرم دختران و زنان روستایی مورد محبت قرار میگیرند. دست دادن و روبوسی با خانمها و خوش آمدگویی اهالی با لهجه بختیاری خستگی را از تن بچهها به در کرده است. برادران گروه هم توسط مردان روستا مورد استقبال قرار میگیرند. آقای احمدی چند کلمهای برای روستاییان صحبت میکند و اطمینان میدهد که حضور گروههای جهادی و کمک اهالی روستاها میتواند اتفاقات خوبی را به همراه داشته باشد.

اهالی چند دقیقهای را در کنار بچهها میمانند. هر کدامشان مطالبهای دارند که دوست دارند به رسم درد و دل هم که شده برای ما بگویند. بچه ها با وجود خستگی راه با خوشرویی از اهالی میخواهند که روزهای بعد با اطلاع رسانیای که میشود برای تشکیل کلاسها و طرح مشکلات آماده شوند. بعد از رفتن اهالی، دخترها مشغول تمیز کردن محل اسکان میشوند. اتاقی بیست متری کنار امام زاده با سقفی شیروانی و فلزی. رنگ دیوارهای اتاق با اینکه نشان میدهد تازه سفید کاری شده ولی اثر یادگاری هم روی آن دیده میشود. پنجرهای کوچک بدون شیشه تنها روزنه اتاق به بیرون است.

شب را با شام مفصلی که گروه پشتیبانی تهیه و تدارک دیده است، میگذرانیم. عدس پلوی خوشمزه جهادی. منطقه کوهستانی است و بچهها کم کم آماده خواب میشوند. چیزی از نیمه شب نمیگذرد که باران میگیرد. شدت باران به حدی است که همه بچهها را بیدار میکند. سقف آلومینیومی اتاق شدت صدا را بیشتر کرده است. لحظاتی بعد باران به رگبار تبدیل میشود. نیمههای شب است که همه بلند میشوند. گویا قسمتی از سقف آب چکه میکند. تنها کاری که میشود کرد، گذاشتن پتو زیر آن است. سرمای هوا هم مزید بر این شده است که کسی نخوابد. چند دقیقه بعد یکی دیگر از بچهها اطلاع میدهد، از جای دیگری آب چکه میکند. شدت چکه در اینجا بیشتر است، مجبور میشوند قابلمهای بزرگ را زیر چکههای آب بگذارند تا حداقل تا صبح را راحت بخوابند. نور علی نور شده و چیزی هم به اذان صبح نمانده است.

برق جیرهبندی و آب از سقف چکه میکند

تا ظهر همان باران سیل آسا و شدید ادامه داشت. عملا هیچ یک از بچهها به خاطر بارانی که گرفته بود نمیتوانستند کاری انجام دهند. همهی کار، به تشکیل حلقههای نهج البلاغه و معراج السعاده در همان اتاق 20 متری خلاصه شد. گاه گاهی هم بچهها در جمعهای خود نوحهای از گوشیهای خود روشن میکردند. موضوع نه چندان مهم دیگر، نبود برق در محل اسکان بود. یک موتور برق که میبایست کل روز کار میکرد، همهی دارایی ما بود. برای همین برق اتاقها جیره بندی شد و جز چند ساعتی که برق داشتیم بقیه روز را میبایست با نور پنجرهی کوچک اتاق سر میکردیم.

به خاطر قطع ارتباطی کامل با شهر و نبود آنتن در منطقه هیچ کس با شهر در ارتباط نیست. یکی از نعمتهای عظیم سفرهای جهادی را میتوان همین دوری از وسایل ارتباطی دانست. تمام روز بچهها با هم صحبت میکنند و در این بین اطلاعات خوبی بین هم رد و بدل میشود. تنها موضوع ناراحت کننده برای بچهها ترس از ادامه بارشها و و عمل نکردن به قولی است که به اهالی دادهاند.

تحویل سال در قبرستان ده، کنار امامزادهِ "احمد فداله"

جمعه شب ساعت 2 لحظه تحویل سال است. خانمها وسایل لازم برای چیدن سفره هفت سین فاطمی را آماده میکنند. قرار است القاب حضرت زهرا(س) را که با حرف "سین" شروع میشود روی مقوا بنویسیم. توی اتاق همهمه برای انتخاب است. اسم کم میآوریم. اسامی با حروف "صاد" را هم مینویسیم. دست یکی از بچهها به چسب میخورد و ظرف را واژگون میکند. یکی دیگر از بچهها قبل ریختن چسب قوطی را میگیرد. کمی از چسب روی مقواها میریزد. همه چیز آنقدر درهم و برهم میشود که گروه را به خنده میاندازد.

بهترین قسمت سفر و شاید با برنامه ترین آن وقت خوردن ناهار و شام بود. واقعا بچههای پشتیبانی سنگ تمام گذاشتند. از کتلت و تن ماهی گرفته تا قیمهی خوشمزه.

شب، بعد از یک خواب چند ساعته همه خود را برای لحظه تحویل سال آماده میکنند. کمی آن طرفتر از محل استقرار، کنار قبرستان روستا موکتی پهن میکنند و همه مینشینند. سفره هفت سین هم کنار بچهها تزئین شده. زیارت عاشورا خوانده میشود و بچهها یا مقلب القلوب میخوانند. رادیویی در کار نیست که لحظه دقیق را مطلع شویم فقط از روی ساعت سال تحویل میشود و بچه ها صلوات میفرستند. مردهای گروه وسایل آتش بازی آماده میکنند. در سکوت شب روستا، صدای بلند ترقهها و منورها همه جا را پر میکند و البته زیبایی زرق و برق آتش بازی همه را به وجد آورده. بساط روبوسی و تبریک سال نو هم برقرار است. همه باهم روبوسی میکنند و عید را تبریک میگویند. شاید برای اکثر بچهها این اولین بار است که سال تحویل را در منطقه ای دورافتاده و به فاصلهی زیاد از محل زندگی خود سر میکنند. شاید اولین بار است که کنار سفره هفت سین و خانواده نباشند. اما روی چهره همه بچهها لبخند است. لبخندی از سر رضایت و توفیقی که از طرف خدا برای خدمت رسانی به مردم داده شده است.

شنبه اولین روز سال و روز دوم حضور گروه در منطقه هوا کمی آفتابی است. گروهها هرچه سریعتر تقسیم بندی میشوند تا زمانی که دوباره بارشها شروع نشده حداقل بتوان به چند روستا سر بزنند. یکی دو گروه به سمت ده میروند و بقیه در همان اتاق کوچک کنار امامزاده میمانند.

در دیدار با اهالی، یکی از خواهران گروه که از قضا ماما هم هست متوجه حال وخیم یکی از زنان روستا میشود. نه ماهه باردار است و باید هرچه سریعتر به شهر منتقل شود اما سیلی که به خاطر بارشهای چند روز گذشته جاری شده امکان رفت و آمد به شهر را سخت کرده. حتی گروه جهادی هم به سختی میتواند به شهر برگردد.

ادامه دارد...

نظر شما
پربیننده ها