به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، ماموستا «ملاقادر قادری» از چهرههای شناخته شده مذهبی در غرب ایران و کردستان است. او سالهاست به عنوان امام جمعه شهر پاوه زبان گویای اهالی منطقه است.
وی متولد سال ۱۳۳۲ در روستای نوریاب پاوه است و از ابتدای شکلگیری انقلاب اسلامی با وجود جریانهای سیاسی و فشار از سوی گروههای مختلف، او یکدل و یکزبان همراه با انقلاب اسلامی به راه خود ادامه داد.
در سال ۱۳۵۷ با تاسیس مدرسه قرآن پیشگام مبارزات ضد رژیم شاهنشاهی شد و پس از انقلاب اسلامی نیز این مدرسه علیه جریانات ضد انقلاب فعالیت میکرد. ماموستا ملاقادری چندی پیش خاطرات چند دهه از فعالیتها و مبارزات خود را در قالب کتاب «ماموستا» منتشر کرده است که در ادامه بخشهایی از این خاطرات را میخوانید.
«در ماجرای اختلاف ما با آقای موسوی روزی همراه جمعی از دوستان به جماران رفتیم. مطالبی نوشته بودم و میخواستم تسلیم و تقدیم دفتر امام (ره) کنم. در مقابل حسینیه جماران با برادر بروجردی برخورد کردم. اختلافات ما با آقای سید موسی موسوی، نماینده رهبری در کردستان، همچنان ادامه داشت. مصافحهای کردیم و احوالی از هم گرفتیم. مقداری خسته و عصبانی بود. گفت: ماموستا، خیلی تلاش کردم برای شما کاری بکنم، ولی موفق نشدم. منظور او از تلاش این بود که میگفت مصلحت است که مرکز بزرگ اسلامی و امور فرهنگی پاوه از مرکز کردستان جدا شود.
هم او و هم ما مایل بودیم، به دلیل بعد مسافت تا سنندج، برای انجام دادن امور اداری، کار به خودمان واگذار شود و اگر با این امر موافقت نمیشود، بگذارند کار فرهنگی ما زیر نظر آیت الله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه باشد. چون آقای اشرفی از محبوبیت بسیاری در میان ما برخوردار بود. ما عملکرد مرکز بزرگ کردستان را، که با رویکرد و عملکرد امنیتی همراه بود، نمیپسندیدیم و رفتار سنتی آقای اشرفی را مناسبتر میدانستیم.
آقای محمد بروجردی فرمانده منطقه هفت سپاه کرمانشاه، انسانی روشن ضمیر بود. برای جزئیترین مسئله به پاوه میآمد. به محض اینکه میشنید دو پاسدار یا دو روحانی با هم اختلاف پیدا کردهاند اجازه نمیداد این اختلاف به شب بکشد و همان روز میآمد و آن دو را در کنار هم مینشاند و صحبت میکرد و آشتی میداد. با من هم آمد و رفت زیادی داشت و من هم به ایشان ارادت خاصی داشتم. او به اهمیت استقلال روحانیت پاوه از کردستان واقف بود و برای انتصاب نماینده ولی فقیه در امور روحانیت اهل سنت فعالیتهای زیادی کرد. او میگفت: «آداب و فرهنگ شما پاوهایها با مردم سنندج مقداری متفاوت است و حضور طلبهای از جنس خودتان بهتر از فردی از اهل تشیع است. زیرا او اگر سراسر شهر شما را گل هم بکارد، آخر کارش شک و تردید از هر دو طرف را در پی دارد.»
آن روز بعد از اتمام دیدار با امام (ره) به مرکز شهر برمیگشتیم. پایینتر از حسینیه جماران حاج احمد آقا را دیدیم. از من سؤال کرد: «ماشین دارید؟» گفتم: «بله»، گفت: «در ارتش قصد شرکت در جلسهای دارم. اگر باعث زحمت نیستم با شما بیایم و در مسیر خود مرا پیاده کنید» با علاقه وافری گفتم: «افتخار میدهید».
راننده ما آقای قاسم سلیمانی بود و سه راکب پیکان یعنی بنده، بهران و نفر سوم عقب نشستیم و میهمان ما جلوی پیکان نشست و در مسیر برگشت به مرکز شهر او را در چهارراه قصر مقابل ساختمان ارتش پیاده کردیم. در طول مسیر، مردمی که در پیاده رو یا داخل ماشینها حاج احمدآقا را میدیدند برای او دست تکان میدادند و گاهی با صدای بلند به او سلام میکردند.
انتهای پیام/ 141