به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، شهید علیرضا نوری در سال ۱۳۳۱ در خانوادهای مذهبی در ساری قدم به عرصه وجود نهاد. پدرش اهل نماز شب و قرآن و مادرش همچون جدهاش زهرای اطهر (س) الگو و نمونه بود. پس از گرفتن دیپلم ریاضی و انجام خدمت سربازی، در سال ۱۳۵۳ به استخدام شرکت راه آهن درآمد و یک سال بعد در رشته مهندسی راه و ساختمان وارد دانشگاه شد.
شهید نوری همراه با امت ایران ضمن مشارکت در تعطیلی دانشگاهها، مبارزات علنی خود را علیه رژیم پهلوی به اوج رساند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در راه آهن، فعالیتهای مذهبی خود را ادامه داد و به ضرورت آن زمان، مسئولیت حفاظت و نگهداری از تاسیسات حیاتی راه آهن را بر عهده گرفت.
وی اولین هسته مقاومت را با همکاری نیروی حزبا... و به پیروی ولایت فقیه تحت عنوان کمیته انقلاب راه آهن به وجود آورد و خود مسئولیت آن را عهدهدار شد. پس از ایجاد جریانات انحرافی در بعضی از شوراهای کارگری، تشکیل انجمن اسلامی کارکنان راهآهن را ضروری دید، این تشکل در حاکمیت بخشیدن جریان حزب اللهی در مجموعه حساس صنعتی راه آهن کمک شایانی کرد.
زمانی که گروهکهای منحرف دست به تخریب اماکن دولتی زدند به عنوان فرمانده با گروهی از برادران متعهد عازم اهواز شد و با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در ناحیه راه آهن به تهران بازگشت. سردار نوری در اولین فرصت به عضویت افتخاری سپاه پاسداران درآمد و پس از آموزش، مسئول سپاه مستقر در راه آهن شد.
با آغاز جنگ تحمیلی به سازماندهی نیروها پرداخت و نیروها را به جبههای تحت عنوان گروههای ۷۲ نفری اعزام کرد که محاصره شهر سوسنگرد توسط همین نیروها شکسته شد. شهید نوری در یکی از این اعزامها شرکت کرد و در عملیاتی در منطقه سوسنگرد ۱۳ ترکش به بدنش اصابت کرد. بعد از بهبودی نسبی، مکلف به قبول مسئولیت قائم مقامی امور انتظامی راه آهن شد و پس از مدتی مسئولیت حراست راهآهن را به عهده گرفت و حراست نواحی یازدهگانه راه آهن را تاسیس کرد.
سردار شهید علیرضا نوری در قالب نیروهای «طرح لبیک» به جبهه اعزام شد و به عنوان معاون فرمانده لشکر ابوذر منصوب شد. در اعزام دوم، همچون مولایش حضرت ابوالفضل العباس (ع) دست خود را در راه اسلام و انقلاب داد.
اردوگاه دوازدهم قدس را بنیان نهاد که اکنون به نامش متبرک است. مسئولیت طرح و عملیات منطقه یک به شهید نوری واگذار شد. حضور وی در جبهه ضروری شد و ایشان به اتفاق زن و فرزندانش عازم شد و مسئولیت قائم مقامی لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را به عهده گرفت و چهار روز قبل از شهادتش به همسرش گفت «اگر در غیاب من همکارانم برای مراجعه به تهران اینجا آمدند بدون اینکه سؤالی کرده باشی با آنان حرکت کن». سردار رشید علیرضا نوری سرانجام در منطقه عملیاتی کربلای پنج به شهادت رسید.
یکی از دوستان شهید نوری در خاطرهای کوتاه از شهید بیان کرده است: «عملیات والفجر یک شروع شده بود، رادیو پشت سرهم مارش حمله مینواخت و اطلاعیه هایی مختلف، حاکی از پیروزی پخش میکرد، بچه هایی که از خط برگشته بودند نوری را که به شدت زخمی شده بود، دیدند و احتمال میدادند که شهید شده باشد. وقتی با خبر شدیم، سراسیمه به بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک رفتیم و در بین مجروحان به جستجو پرداختیم، ولی در بین آنها نبود. با بچههای تهران تماس گرفتیم آنها هم بی خبر بودند، هر جا که در دسترسمان بود و احتمال یافتن ایشان بود سر زدیم، ولی اثری از نوری نبود.
چند روز بعد خبر یافتیم او را به بیمارستانی در رشت بردهاند، بچههای راه آهن پس از یافتن محل وی اکثرا رفته بودند و بعد او را به بیمارستانی در چهارراه حافظ منتقل کردند، خیلی برای ایشان نگران بودند، دوست داشتند از نزدیک وی را ببینند، با قطار به تهران آمدم و یک راست به بیمارستان رفتم. جلوی درب بیمارستان به محض اینکه اسم نوری را آوردم بچههای سپاه جلوی در با خوشرویی و در حالی که با افتخار از وی نام میبردند راه را به من نشان میدادند.
میخواستم وارد اتاق شوم، گفتند چند دقیقه صبر کنید دارند دستش را پانسمان میکنند، آخر دست راستش را در همان عملیات از دست داده بود. از درز در نگاهی به داخل اتاق کردم، دیدم علیرضا آن قسمت از بازویش را که باقیمانده است را با رشادت بالا گرفته و پزشکیاران محل زخم را با الکل شستشو میدهند. من که دور ایستاده بودم سوزش الکل را در دلم احساس کردم و چشم و دهنم را جمع کردم، ولی وی اصلاً خم به ابرو نیاورده بود.
قبل از اینکه به تهران بیایم چند آیه از سوره واقعه را با خط درشت نوشته بودم که به او تقدیم کنم، چون کلام خدا بهترین چیزی بود که او را خوشحال میکرد. بالاخره پانسمان تمام شد، وارد اتاق شدم او را غرق در بوسه کردم و اشک در چشمانم حلقه زد، بعد کنارش نشستم و گفتم خوب رضاجان انشاءالله که بهتری، گفت الحمدالله خیلی خوب هستم.
انتظار داشتم به هر حال، کمی هم که شده اظهار درد و ناراحتی کند، ولی به قدری با روحیه و محکم و آرام بود که انگار چیزی نشده، گفتم خب الحمدالله که این دفعه هم به خانه برگشتی، ولی افسوس که دستت قطع شده است، گفت: مهم نیست امانت خدا بود، پس دادم. از حرف خودم احساس خجالت کردم. گفتم راستی این چند آیه را با خط درشت نوشتم، خوشحال شد از دستم گرفت و نگاهی کرد، گفتم بگذار برایت بخوانمش، چون فکر میکنم به هر حال زیاد هم تو از این کلام خدا دور نیستی، آنگاه سوره واقعه تا السابقون السابقون اولئک المقربون را برای او خواندم و گفتم انشاءالله تو از گروه سوم خواهی بود. تبسمی با حجب و حیاء کرد و گفت: نه، خیلی مانده است.
مدتی به صورتش خیره ماندم. یادم آمد یک بار دیگر در یکی از عملیاتها نوری یکی از تانکهای دشمن را منفجر کرده بود و در اثر انفجار تمانم بدنش پر از ترکش شده بود. اول خیال کرده بودم شهید شده است، بعد یکی از بچهها متوجه شده بود هنوز زنده است، وی را به تهران منتقل و در بیمارستان راهآهن بستری کرده بودند. آن وقت هم وقتی به عیادتش رفتم او با دهها ترکش و جراحتی که در بدنش بود مثل امروز متبسم، آرام و با اراده بود و کوچکترین ناله و شکوهای نداشت.»
شهید علیرضا نوری در ۱۹ دی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
انتهای پیام/ ۱۹۱