به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، به مناسبت سالروز شهادت شهید «حسین پایندان» زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
زندگینامه شهید به روایت خودش:
من «حسین» فرزند «یارعلی» هستم. مادرم «ربابه»، مرا در آذر سال ۱۳۳۹ در «بهشهر» به دنیا آورد.
زندگی ما مثل همه کشاورزان قبل از انقلاب اسلامی که شغل کمدرآمدی داشتند، به سختی طی میشد. با این وجود، با فداکاریها و مرارتهای پدر و مادرم، ما بزرگ شدیم و پا به مدرسه گذاشتیم.
پدرم علیرغم مشکلات مالی و معیشتی، از تحصیل و درس من غافل نماند. او در هفت سالگی مرا در دبستان «فارابی» بهشهر ثبتنام کرد. سپس با پشت سرگذاشتن دوره راهنمایی در مدرسه «شهید مطهری» این شهر، از دبیرستان «پانزده خرداد» بهشهر، دیپلم انسانی گرفتم. من در تمام این مدت، تابستانها برای تأمین مخارج تحصیلم کارگری میکردم.
وقتی انقلاب پیروز شد، هجده ساله بودم. بهشهر هم بیخبر از رویدادهای انقلاب نبود. ما هم خانوادهای بودیم که در میان آرا و افکار مختلف ضدّ رژیم پهلوی، به اندیشهها و پیامهای امام خمینی (ره)، گرایش و تمایل و امید بیشتری داشتیم؛ چون از نظر ما، اندیشههای ایشان واقعبینانهتر و نجاتبخشتر بود. از اینرو، با پیروان خط امام همراه شدم و در سطح بهشهر و روستاهای اطراف، هر کاری که برای پیشروی نهضت امام خمینی لازم بود، انجام دادم.
شبها در مساجد امامصادق و رضویه، اعلامیه پخش میکردم. یکبار در شب ۲۱ ماه مبارک رمضان، بعد از انجام این کار، چند نفر مرا در بین راه کتک زدند. وقتی مادر صورت کبودم را دید، پرسید: چه شده است؟ جواب دادم: چیزی نیست، دندانم درد میکند. یک شب هم که نیروهای امنیتی در تعقیبم بودند، درحال فرار، در زمینی پر از چاله افتادم و زخمی و خونآلود شدم.»
پس از انقلاب، من بلافاصله با کمیته، جهت مقابله با گروهکهای ضدّنظام، کشف و دستگیری خانههای تیمی، حفظ و امنیت شهرها و روستاها همراه شدم. مدتی نیز در پایگاه و انجمن اسلامی مسجد رضویه فعالیت فرهنگی داشتم. شبها نیز در مسجد امام صادق و رضویه کشیک میدادم. من همچنین از اعضای شورا و موسسین بسیج در شهر بودم. چند ماهی هم در کارخانه چیتسازی بهشهر کار کردم.
دو سال بعد از تشکیل سپاه، یعنی در ۱۳۶۰/۵/۱۴ به عضویت رسمی این نهاد درآمدم و در واحد اطلاعات ـ عملیات سپاه زاهدان مشغول خدمت شدم.
در اسفند ۱۳۶۰ به عنوان مسئول دسته، راهی تیپ ۴۱ ثارالله شدم. من جبهه را به عنوان دانشگاه امامزمان (عج) میدانستم و برای دفاع از انقلاب اسلامی و خنثی کردن توطئههای دشمنان، همراه ملت عظیم ایران در جبهههای نبرد شرکت کردم. شهادت را عروسی و تولدی دیگر میدیدم و آرزویم این بود که مرگم شهادت در راه خدا باشد.
این روایتی بود از زندگی شهید حسین پایندان از زبان خودش
او در فروردین ۱۳۶۱ در عملیات فتحالمبین شرکت کرد؛ و سرانجام و سوم فروردین ترکش خمپارهای در شوش حسین را با شهدای دفاع مقدس همنشین کرد. جسم پاکش بعد از تشییع، به بهشهر برده و در گلزار «بهشت فاطمه» به خاک سپرده شد.
«علیرضا» از خلقوخوی برادرش چنین میگوید: «نسبت به پدر و مادر متواضع و مؤدب بود. در رفتار با دوستان و آشنایان هم، از صمیمیت و گشادهروئی برخوردار بود. علاوه بر آن، کمکحال مردم در رفع مشکلاتشان نیز بود؛ بهخصوص در سالهای ۵۷ تا ۵۹، در رساندن سوخت به منازل آنها تلاش زیادی داشت.»
«زهرا»، نیز بعد دیگری از شخصیت اخلاقی برادر را اینگونه بیان میکند: «در برابر دیگران خیلی احساس مسئولیت میکرد. وقتی میخواست برای ماموریت به سیستان و بلوچستان برود، لباس نو خرید. زمانی که به مرخصی برگشت، دیدم همراهش نیست. چند بار از او سوال کردم؛ تا اینکه بالاخره گفت: لباسم را به یکی بخشیدم.»
وصیتنامه شهید:
«بسم رب الشهدا و الصدیقین»
سلام و درود بر پیامبران الهی که رحمتی بر مسلمین بودند و سلام و درود بر (مهدی) که در سرزمین جهالت طلوع میکند و همچون خورشیدی بر تمامی جهان نور میافکند؛ و سلا م درود بر حسین سرور شهیدان که با خون خود اسلام را زنده نگه داشت؛ و سلام و درود بر فاطمه زهرا سلام الله علیه که با عظمت و پاکدامنی زن نمونه و اسوه زنان جهان و مسلمین بود؛ و سلام و درود بر روح الله با پشتیبان بودن خود برای مستضعفان و بودن مستکبران میباشد.
آری برادانم و خواهرانم! و پدران ومادرانم! تا کی میخواهید وابسته به زندگی و پول و مال دنیا باشید. دست بکشید از دنیای دون و به خدا روی آورید وتا کی میخواهید دنبال ریاست باشید و کسب مقام کنید. از روزی که به دنیا آمده ام از همان ساعت اول ندای برادران سپاه و بسیج بود که در دعای توسل ندای هل من ناصرا ینصرنی حسین به آسمان بلند شنیده میشد. آری چه عشق و علاقهای که این برادران به امام زمان دارند و هر شب امام زمان سلام الله را در خواب میبینند. آری اینجاست دانشگاه امام زمان که شاگردانش تا اوایل صبح درس شهادت میخوانند. آری ناراحتم چرا دیر به اینجا آمدهام که درس بخوانم و بیاموزم که چگونه باید برای اسلام و انقلابم کوشش کنم.
آری از نالهی برادرانی که حسین حسین و مهدی مهدی میکنند است که بدنم به لرزه در میآید و گریهام میگیرد. عیدتان مبارک. آری لحظات آخر است و منتظر حمله برای فتح کربلا لحظات آخر است که هلیکوپتر منتظر ماست و ماموریت سنگین را به عهده ما عدهای از برادران سپاه که مشتاق شهادت بودهایم محول گردیده است و ماموریت این است که ما باید از پشت دشمن در قلب آنها نفوذ کنیم، و تمام وسایل تدارکاتی دشمن را منهدم کنیم.
آری ماموریتی سنگین در شان و لیاقت ما نیست مخصوصا من گناهکار. خلاصه بگویم که امکان دارد جسد من دیگر به دست شما نرسد مانند شهیدانی همچون دستغیب همچون رجائی و بهشتی و باهنر که سوختند و به لقاء الله پیوستند، و شاید خاکستر شوم و به [آسمان] روم برای همین گفتم که ناراحت نباشید، که اگر جسدم به دست شما نرسید منتظرم نباشید، چون شهیدی گمنام هستم و به لقاء الله پیوستم؛ و شما پدر و مادر عزیزم! هم اجر و منزلتی در پیش فاطمه زهرا سلام الله علیها و خدا خواهید داشت. آری من عاشق شهادت که ایمان سنگرم و جهاد در راه خدا که هدفم میباشد.
به امید پیروزی سراسری جبههها و پیروزی مستضعفین بر مستکبرین و ظهور مهدی سلام الله علیه.
الله اکبر- خمینی رهبر
حسین پایندان ۱۳۶۰/۱۲/۲۷
برای تمام برادرانم از جمله برادر باقری ـ موبد- برفامی ـ بابازاده ـ واحدی و برای تمام اعضای انجمن اسلامی مسجد رضوی و همسایه [سلام برسانید]
انتهای پیام/