به گزارش خبرنگار دفاعپرس از تهران، «احمد پازوکی» در دهم شهریور ۱۳۴۶، در روستای خاتون آباد از توابع شهرستان پاکدشت به دنیا آمد. وی تا دوم راهنمایی درس خواند. سپس در مغازه آلومینیوم سازی کار میکرد. این شهید گرانقدر در بیست و دوم فروردین ۱۳۶۹، در زاهدان هنگام درگیری با اشرار و قاچاقچیان بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزارش در گلزار شهدای روستای ده امام تابعه شهرستان زادگاهش واقع است.
در کتاب السابقون به بخشی از زندگی شهید «احمد پازوکی» اشاره شده که در ادامه میخوانید:
ایام نوروز بود که برای مرخص به خانه آمد، برخلاف همیشه که بسیارخوش اخلاق و خنده روبود، اینبار عبوس و غمگین به نظرمی رسید و کمتر با کسی حرف میزد. همه متوجه شده بودند که احمد همان احمد همیشگی نبود. انگار جور دیگری به همه چیز نگاه می کرد، به خانه و وسایلش، به خواهر و بردارش و به خصوص به مادر.
از دوسال پیش که پدرش به رحمت خدا رفته بود، تمام مسولیت خانواده بر دوش او بود از یک طرف در بنگاه پدرش کار میکرد و از یک طرف باید به وظیفه سربازی اش میرسید، آنهم در زاهدان. اما احمد به این میاندیشید، که اگر این بار بر نگردد؛ مادر، خواهران و خانوادهاش چه میشوند. در همین افکار بود که یکی از خواهران به او رسید و گفت: «احمد جان چرا اینقدر گرفته ای اتفاقی افتاده؟ نکند در سربازی جایت خوب نیست»، اما احمد گفت: «نه چیز مهمی نیست. جایم هم خیلی خوب است».
آنشب دوباره مادرش به او گیر داد که چرا ازدواج نمیکنی و او مثل همیشه گفت: «هنوز زود است من تازه بیست دو سال دارم». مثل اینکه علاقه ای به ازدواج و یا اصلاً امیدی به بازگشت، نداشت. وقتی رفت نگاهش بوی خداحافظی میداد، بوی نیامدن.
به هر حال به زاهدان برگشت و در یک حمله با اشرار درگیر شد، اما عملیات نیمه تمام ماند. روز بعد هم وقتی برای رفتن حاضر میشد، فرمانده به او گفت شما شب پیش عملیات بودید بهتر است استراحت کنید. اما احمد گفت: «من کاری را که شروع کرده ام خودم باید به اتمام برسانم». رفت و در همان درگیری با اشرار به شهادت رسید.
برای تشیع جنازه اش قیامتی برپا بود. همه او را به خوش رفتاری و خوش برخوداری میشناختند. در کارهای فرهنگی، در بسیج و مسجد خاتون آباد بسیار فعالیت داشت. لذا با اینکه شهادتش در ماه رمضان بود، اما خیل کثیری از جمعیت در تشییع پیکر پاکش حضور داشتند. پس از مدتی مادرش گردبند و زنجیری را که برای ازدواج او کنار گذاشته بود، برای کمک به زلزله زدگان اهدا کرد. و پس از آن خواب دید که مراسم ازدواج احمد است و مادر آن گردبند رابه گردن عروس میاندازد.
انتهای پیام/