به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، هنوز ۲۰ سالش نشده بود که جانشین گردان شد تا اینکه به خاطر رشادتها و سلحشوریهایش فرمانده لشکر شد. در هشت سال دفاع مقدس همه هستیاش گردان کمیل بود. شهادت ۳۲۳ از نیروها و ۶۰ فرمانده این گردان او را مصممتر کرده بود. هرچند از غافله شهدا جامانده بود، اما انگار خدا او را برای آینده نگهداشته بود که جایی خارج از مرزهای ایران فاتح دژهای مستحکم دشمنان شود. وقتی از خودش پرسیدند، چرا شهید نشدید؟ در جواب گفت: نمیدانم، حتماً خدا نخواست، شاید هم ماندم تا بگویم.
هرکسی را به جبهه میبرد، برنمیگشت!
تا جنگ تمام نشد، قصد بازگشت نداشت. کم به مرخصی میرفت، اما فوری خبر مرخصی آمدنش در شهر میپیچید که حقبین آمده است! چون خانوادهها منتظر بودند که کاروانسالار خبری از فرزندان، نزدیکان و بستگانشان بدهد. معروف بود هرکسی را با خودش به جبهه میبرد، دیگر برنمیگردد! پدرش هم از دستش شکار بود و میگفت: «برای چی برگشتی؟! کی میخواهد جواب این خانوادهها را بده؟ هر بار توی عملیات شرکت میکنید، یک تعداد را به کشتن میدهید، دیگر حق نداری جایی بروی. خانه بمان و جواب خانوادهها را بده.».
چون توی عملیاتهایی مثل کربلای ۲ و کربلای ۵ بیشتر پیکر شهدا در منطقه مانده بود و اکثر خانهها تلفن نداشتند، خانواده رزمندهها به منزل پدریاش حقبین میآمدند تا خبری از عزیزانشان بگیرند.
فتح در خیبر نبل و الزهرا در سال ۱۴۳۷ قمری
۳۴ سال از اولین حضورش در دفاع مقدس گذشت؛ تا اینکه برای دفاع از حرم عمه سادات وارد سوریه شد. این بار مدت مأموریت نیروهای گیلانی رو به اتمام بود، اما در این فاصله بارها داعش به آنها نامه زده بود که بیایید منتظرتان هستیم و اگر این شهرها را بگیریم، نوامیس آنها را به حراج میگذاریم. این حرف برای یاران حقبین گران آمد. آن ۱۵۰ نفر مصمم شدند که بمانند و این دفعه کاری کنند کارستان. عملیات با رمز «یا فاطمه زهرا» در دل شب آغاز شد و نیروهای مقاومت پشت سر داعش کمین کردند.
نکته جالب این بود که نیروهای تکفیری حین عملیاتها از شعارهای نیروهای مقاومت برای استتار خود بهره میبردند و خود را مدافع حرم جا میزدند. در این عملیات، نیروهای گیلانی یک کلک رشتی به داعش زدند و برای اینکه شناخته شوند در پایان هر شعاری یک کلمه گیلکی میگفتند که مشخص شود خودی هستند. درنهایت نیروهای تحت امر سردار حقبین با کمترین تلفات توانستند شهرهای نبل و الزهرا را آزاد کنند. دشمن کاملاً مات و حیران بود. حتی مردم این مناطق هم باورشان نمیشد و گمان میکردند دشمن حمله کرده است. بعد بااینکه آذوقهشان بسیار کم بود، اما طبق یک رسم قدیمی با دانههای برنج از مدافعان حرم استقبال کردند.
پس از فتح این مناطق شیعهنشین، روز ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ سردار حاج قاسم سلیمانی به منطقه عملیاتی آمد و بر پیشانی فرمانده لشکر قدس گیلان بوسه زد و گفت: ما ۴ سال پشت این جبهه گیر کردیم و شما بودید که در خیبر را شکستید.
وقتی از جمع ۲۰ نفره تنها ۲ نفر ماندند
آنچه در ادامه میخوانید برشی کوتاه از کتاب «گیل مانا» است که حال و هوای دفاع مقدس را از منظر سردار محمدعلی حقبین روایت میکند:
محمد حبیبیپور دانشجوی پزشکی از هممحلهای از یک خانواده ۱۰ نفره بود. درست مثل خودمان، دومین پسر خانواده بود با قدی متوسط، چشمانی روشن و چهرهای بور با موهای مجعد و دماغی گوشتی که بیشتر از همه در چهرهاش خودنمایی میکرد. یک سالی میشد که در دانشگاه شهید چمران اهواز درس میخواند. یکی از فرماندهان قدر گردان ما بود و از رزمندگان شب عملیاتی. هر وقت بوی عملیات به مشامش میرسید، درسومشق را رها میکرد و بهطرف منطقه حرکت میکرد. بسیار شجاع بود.
حبیبیپور در کنار تپهای بافاصله دور یک دشمن بعثی را به بازی گرفت. آنقدر عصبانیاش کرد که چند تا گلوله آرپیجی به طرفش پرتاب کرد. هر بار با چابکی به طرز ماهرانهای از محل اولیهاش جستی میزد و میپرید آنطرف تپه، آخرش هیچکدام از گلولهها به او اصابت نکرد. میگفت: میخواهم دقمرگش کنم و بهش ثابت کنم تو عرضه کشتنم رو نداری... آن شب مأموریت ویژه به دکتر حبیبیپور داده شد. او فرمانده یک دسته بیست نفره بود. طراحی برای تصرف ارتفاع، اینگونه بود: اگر دشمن مقاومت سرسختانهای کرد و ما همپشت میدان مین گیر کردیم، چنانچه برای تصرف ارتفاع دچار مشکل شدیم، دسته ویژه دکتر از جناح چپ خودشان را به پشت دشمن برسانند. درگیری طولانی شده بود. عراقیها همچنان در انتهای کانالها و شیارها بودند. ما اول ارتفاع بودیم و عراقیها بالای ارتفاع. فاصله ما در آن لحظه بین ۱۰۰ تا ۱۵۰ متر بیشتر نبود. دکتر حبیبیپور که دید درگیری طولانی شده به همراه نیروهایش به دنبال مأموریت از قبل تعیینشدهاش به پشت ارتفاع بانی به نوک رفتند تا از پشت دشمن را هدف قرار دهند.
یکباره صدای چند انفجار پیدرپی مین از محوری که دکتر حبیبیپور فرماندهی آن را برعهده داشت، شنیده شد. آنها به میدان وسیعی از مین سرگردان برخورد کرده و بین انفجار چندین مین والمر که مینی فوقالعاده خطرناک بود، گرفتار شدند. از وجود این میدان هیچکدام از ما باخبر نبودیم، چون هیچ علامتی نداشت. از آن دسته بیست نفره فقط یکی دو نفر زنده ماندند و مابقی مجروح یا شهید شدند. با حبیبیپور تماس گرفتم، ولی تماس برقرار نشد... دویدم و رفتم تا جایی که میتوانستم زیر نور منورها آنها را ببینم. دیدم آن تکه از زمین، عیناً مانند زمین کربلاست؛ بدنهای تکهتکه، دست یکطرف، پا یکطرف...
آخرین روز سربازی یک شهید
در گردان سربازی به نام احمد رمضانی اهل ییلاقات گیلان داشتیم. مدتها متقاضی بود کارهای عقبه را به او بدهم. راننده مخابرات گردان بود و در رانندگی مهارت خاصی داشت. او را همیشه در عقبه نگه میداشتیم. در کار مخابرات هم مهارت زیادی داشت. همهکارهای مخابرات گردان را او انجام میداد. به وجود او در پشت جبهه بیشتر نیاز داشتیم. شبی که رفتیم روی ارتفاعات کدو، یال ۲۵۱۹، یکباره تصمیم گرفت که جلو بیاید. شب عملیات من با حسن رفتیم تا برای آخرین بار با نیروها خداحافظی کنیم. نیروها را زیر ارتفاع کدو داخل یک شیار نشاندیم و برگشتیم سر جاده. رمضانی کنارم آمد و گفت: امشب باید باهاتون بیام جلو!
گفتم: نه شما باید عقبه را حفظ کنید؛ شما بیای جلو، ماشینهای ما را کی جابهجا کنه؟ هر کاری کردیم نشد. من اجازه ندادم بیاید. رفت پیش حسن، گفت: آقا به من اجازه بدید با شما بیایم. حسن بدون مقاومتی گفت: باشه، بیا. هر چه اصرار کردم نیاید. هیچکدام نپذیرفتند. آنقدر خوشحال شد که آنورش ناپیدا. تعجب کردم: خدایا! این آدم تا حالا علاقه برای آمدن به جلو نشان نمیداد؛ برعکس، همیشه میگفت: من باید در عقب خط کارکنم. کارهای پشتیبانی را انجام میداد، حالا چی شده اصرار به جلو رفتن داره؟
به او گفتم: احتیاط کن؛ یادت باشه سربازیت تمام شدهها. گفت: خیالت راحت باشه، کنار فرمانده هستم. جوان رشیدی بود. وقتی حرکت کرد. چهرهاش را دیدم. انگار آن آدمی که میشناختم نبود. چهرهای پیداکرده بود غیرقابل وصف. گفتم: یا ابوالفضل! نکنه شهید بشه. سربازیاش هم همان روز تمامشده بود. رفتیم توی خط. در اوج درگیری بودیم. یکدفعه به یادش افتادم. جویای حالش شدم. گفتند: شهید شده. او سخت جنگید؛ آنچنانکه کسی باور نمیکرد.
درباره سردار
سردار محمدعلی حقبین سال ۱۳۶۱ و در سن ۱۶ سالگی بهعنوان امدادگر به عضویت تیپ ۲۵ کربلا درآمد و بهتدریج نیروی رزمی شد. سال ۱۳۶۲ در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ثبتنام کرد و به همراه تیپ قدس گیلان بهعنوان فرمانده گروهان عمار در عملیاتهای متعدد پاکسازی کردستان و چند مأموریت برونمرزی حضور داشت. از انتهای سال ۱۳۶۴ تا ابتدای سال ۱۳۶۷ جانشین فرماندهان گردان کمیل، شهیدان حسن رضوانخواه و محمد اصغریخواه بود و پس از شهادت اصغریخواه یا حکم فرمانده لشکر قدس، فرمانده گردان کمیل شد و تا سال ۱۳۷۶ فرمانده گردان بود.
وی از همرزمان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و از فرماندهان مطرح مقاومت در سوریه و عراق بود. در سال ۱۳۹۸ سردار حقبین مفتخر به دریافت نشان فتح ۳ شد. او در آخرین مسؤولیتی که به عهده داشت، بهعنوان مسئول اداره رزمی تخصصی معاونت آموزش کل سپاه فعالیت میکرد. او پس از عمری مجاهدت درراه اسلام و انقلاب بعدازظهر دوشنبه ۳۱ فروردینماه ۱۴۰۰ در بیمارستان پارس رشت براثر ابتلا به کرونا به دیار باقی شتافت.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱