افزایش تعداد داوطلبان اعزام به جبهه بعد از سخنرانی شهید «محمدجواد شعبانی»

برادر شهید «محمدجواد شعبانی» گفته است: بعد از سخنرانی تکان‌دهنده شهید «شعبانی»، تعداد کسانی که داوطلب اعزام به جبهه‌ها بودند چندبرابر شد، تا حدی که از دانشگاه‌های همجوار هم برای اعزام دانشجویان به جبهه چند اتوبوس درخواست کردند.
کد خبر: ۴۵۳۳۵۲
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۹:۴۶ - 27April 2021

نگاهی به زندگی شهید «محمدجواد شعبانی»به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، «محمدجواد شعبانی» بیستم تیر سال ۱۳۴۰ در شهرستان «رودبار» دیده به جهان گشود و ۷ اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در «جزیره مجنون» بر اثر اصابت ترکش خمپاره به سرش، به شهادت رسید.

در ادامه این مطلب، به‌مناسبت سالروز شهادت «محمدجواد شعبانی» خلاصه‌ای از زندگی‌نامه و وصیت‌نامه این شهید والامقام را از نظر می‌گذرانیم.

خصوصیات اخلاقی شهید «محمدجواد شعبانی»

«محمدجواد شعبانی» در دامان خانواده‌ای پرمحبت و پرعاطفه تربیت و پرورش یافت و با زمزه‌های عاشقانه قرآن مأنوس شد. وی به دوری از گناه و رعایت آداب و انجام دادن واجبات دینی همت می‌گماشت و همیشه سعی می‌کرد که از بازار آشفته دنیا به سلامت عبور کند و به دست‌گیری و توجه نمودن به محرومان اعتقاد عجیبی داشت.

«محمدجواد» رمز موفقیت در هر کاری را وحدت می‌دانست و بسیار به این امر مهم سفارش می‌کرد و در هر فرصتی که به دست می‌آورد نیز به مطالعه کتب تاریخی و بینش اسلامی مشغول می‌شد.

شروع نهضت انقلاب اسلامی، موجب شد تا شعله‌های عشق به ولایت در درون وی زبانه بکشد تا جایی که شور و شعور را در وی، در هم آمیخت؛ لذا با صلابت و شجاعت وصف‌ناپذیری در صحنه‌های انقلابی، برای سرنگونی رژیم طاغوت کوشش کرد.

«محمدجواد شعبانی» با تحقق یافتن انقلاب اسلامی، به اتفاق چند تن از هم رزمانش، حزب جمهوری اسلامی را در شهرستان «رودبار» تأسیس کرد و برای اصلاح جامعه و پیروی از امام امت و یاری انقلاب و تحکیم پایه‌های حکومت اسلامی لحظه‌ای آرام و قرار نداشت؛ در کنار فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی در سنگر دانشگاه، از تحقیقات و ارتقاء سطح علمی دست نمی‌کشید و در این میان پروژه‌ای را تحت عنوان «تاریخ نهضت فلسطین» به نگارش درآورد تا مظلومیت و حقانیت مردم فلسطین را بیشتر به دیگران بشناساند.

«آیا وقت آن فرا نرسیده تا پشتیبان رزمندگان شویم»

برادر «محمدجواد شعبانی» گفته است: «طی هماهنگی با ریاست دانشگاه به نمایندگی از بسیج دانشجویی تصمیم گرفته شد تا برای دعوت سایر دانشجویان برای حضور در جبهه‌ها، در سالن اجتماعات دانشگاه یک سخنرانی توسط «محمدجواد شعبانی» انجام شود؛ وقتی که وی پشت تریبون رفت، آن‌قدر با حرارت و شور خاصی زبان گشود که سکوت تمام سالن را فرا گرفت و بعد چنین گفت: «دانشجویان عزیز، آیا وقت آن نرسیده که ما دانشجویان به یاری رزمندگان در جبهه‌ها بشتابیم و وظیفه خود را نسبت به دین و انقلاب ادا کنیم؟ امروز حیثیت و آبروی دینی ملت ما در گرو ایثار و از خود گذشتگی‌هایی است که باید در میادین نبرد از خود نشان دهیم، نباید پشت امام و رزمندگان را خالی کنیم».

بعد از سخنرانی تکان‌دهنده او، تعداد کسانی که داوطلب اعزام به جبهه‌ها بودند چندبرابر شد، تا حدی که از دانشگاه‌های همجوار هم برای اعزام دانشجویان به جبهه چند اتوبوس درخواست کردند؛ پس از ساماندهی و هماهنگی، نیرو‌ها را به جزیره مجنون انتقال داده و همان‌جا مستقر شدیم، چند شبی را در آن جا اقامت داشتیم. شهید شعبانی شب‌ها مدام در حال نیایش و خواندن دعا بود؛ یک بار نزدش رفتم و از او پرسیدم: چرا این قدر دگرگونی و حال عجیبی داری؟ جواب داد: این‌جا بهترین‌جا برای تهذیب نفس است تا از خود و خویشتن فارغ شویم و به خدا نزدیک‌تر گردیم.

در شبِ عملیات در گیری سختی بین بین رزمندگان و مزدوران بعثی رُخ داد که در آن جواد و من مجروح شدیم؛ به هر شکلی که بود خود را به او رساندم، ولی انگار که هیچ صدمه‌ای ندیده باشد به سمت تیربار رفت و با همان حال در مقابلِ دشمنان ایستادگی کرد؛ ناگهان دیدم پیکر پاک جواد نقش بر زمین شد، با زحمت زیاد خود را به ایشان نزدیک کردم و دیدم چنین می‌گوید: سلام مرا به همه برسان و بگو که در راه خدا جان را نثار کردم و این خون‌هایی که می‌ریزد یک روز ثمر خواهد داد و نسل‌های آینده را پُرشور و انقلاب را مستحکم‌تر می‌سازد.

قبل از شهادت جواد، بار‌ها از او شنیده بودم که می‌گفت: تیری به پیشانی من خواهد خورد و در آن زمان به آرزویم می‌رسم. به صورت او نگاه کردم؛ آری، تیر مستقیم پیشانی مبارکش را دریده بود».

فرازی از وصیت نامه شهید «محمدجواد شعبانی»

ای عزیزان! اسلام اکنون نیاز مبرم به شما، فداکاری و از جان گذشتگی‌های شما دارد. برای برپا ساختن و آماده نمودن زمینه حکومت مهدی (عج‌الله) از ایثار جان، مال و فرزند دریغ ننمائید و بدانید که خداوند شما را بی‌اجر نخواهد گذاشت.

آن دم که به خون خود وضو می‌کردم دانی که زحق، چه آرزو می‌کردم‌. ای کاش مرا هزار جان بود به تن، تا آن همه را فدای او می‌کردم

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها