به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاعپرس، «مَست و سنگستان» عنوان کتابی است که دربرگیرنده خاطرات شفاهی عزیزالله فرخی از جنگ و دوران اسارت است که انتشارات ۲۷ بعثت آن را منتشر کرده است.
در بخشی از این کتاب آمده است:
قله شاهنشین با ارتفاع ۱۷۰۰ متر بالاتر از سطح دریا، یکی از بلندترین ارتفاعات منطقه عمومی سرپل ذهاب و قصر شیرین است.
در حالی که ارتفاع مهم و معروف منطقه، مثل قله بازیدراز فقط ۱۱۵۰ متر ارتفاع دارد. دیدگاه ۴۷ روی قله شاه نشین قرار داشت و دیدگاه خیلی خاصی بود.
حضرت امام خامنهای، شهید صیاد شیرازی، مصطفی چمران، شهید شیرودی و فرماندهان ارشد ارتش و سپاه در این دیدگاه حضور داشتند.
دیدگاه ۴۷ یک دیدگاه عمل کلی بود بر روی منطقه وسیعی، دید و کنترل داشت. کاملا مسلط به دشت ذهاب و ارتفاعات بازی دراز بود. از آنجا ارتفاعات مهم باغ کو، گاومیشان و بمو در دید ما بود و تا پاوه و نوسود را میدیدیم. روی ارتفاقات و تنگه بشکان، ارتفاعات کلانتر و قراویز، تنگه حاجیان، تنگه کورک و شیاکوه مسلط بودیم.
سمت راست ما، ارتفاعات ریجاب، پاتاق و بالاتاق بود. سمت چپ ما، ارتفاقات بازیدراز قرار داشت. روبروی ما هم، ارتفاعات قراویز قد کشیده بود. ارتفاعات شاهنشین که ما روی آن بودیم، مثل نعل اسب می پیچید و می رسید به ارتفاعات دالاهو که پشت سر ما بود. پشت دالاهو هم منطقه طایفه قلخانی ها بود. حدود یک منطقه ۲۰۰ کیلومتری را از آنجا توی دید داشتیم.
در پادگان ابوذر خودم را به برادر رضا صادقی، مسئول دیدهبانان سپاه در جبهه غرب که یک چشم خود را در ارتفاع کورهموش از دست داده بود، معرفی کردم.
برادر صادقی من را برای گذراندن آموزش توپخانه و دیدهبانی به سرگرد هدایتی معرفی کرد. در طول آموزش، هم در آتشبار به عنوان خدمه آموزش میدیدم، هم به عنوان نیروی تخصصی هدایت آتش و هم به عنوان دیده بان.
در دیدگاه ۴۷ یک برادری به نام امیر سلیمانی، از نیروهای گردان ۹ قدر و بچه های آبادان به جمع ما اضافه شد. امیر یک آدم داشمشتی، راحت و آزاد بود و کسی کاری به کارش نداشت. خودش فرمانده خودش بود. یک جورهایی نیروی آزاد بود. معمولاً لباس کردی و اورکوت آلمانی میپوشید، یک کلاه کاموایی می کشید روی سرش و یک کولهپشتی هم پشتش بود.
پدر امیر قبل و بعد از انقلاب، از تجار بزرگ و معروف آبادان بود و یکی از میلیونرهای آن روز ایران به حساب میآمد.
خانواده و فامیل های امیر همگی خارج از کشور زندگی می کردند. پدرش حاضر شده بود تمام ثروتش را به امیر بدهد تا از جبهه و سپاه دست بردارد و برود آمریکا برای ادامه تحصیل. ورودش به سپاه و حضورش در جبهه هم با دعوایی که در اتوبوس با شهید پیچک شد، رقم خورد.
بعد از دعوا که از اتوبوس پیاده میشوند، با هم رفیق میشوند و امیر که مورد اخلاق شهید پیچک شده بود، وارد سپاه و جبهه میشود.
امیر که ۱۶ سالش بود، پدرش برایش یک ماشین کرایسلر خریده بود. کرایسلر آن روزها باکلاس ترین و آخرین مدل شورلت بود؛ فول اتومات.
امیر در ۱۷_۱۶ سالگی از تمام امکانات مادی دنیا برخوردار بود. هر چیزی که یک جوان برای خوش بودن و لذت بردن از مادیات دنیا لازم بود، داشت. آدم بسیار بسیار متهور و شجاعی بود، سر نترسی داشت و دیدهبان خیلی قابلی بود. برای شناسایی تا پشت خط دشمن می رفت و چند روز همان جا میماند و منطقه را شناسایی و دیدهبانی میکرد. هر دیدگاهی که دوست داشت، میرفت و دیدهبانی میکرد. آدم خیلی موفق و موثری بود و همه تحویلش میگرفتند.
انتهای پیام/121