به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، سردار «علیاصغر حاجی غلامزاده سبزیکار» جانشین اطلاعات عملیات تیپ ۲۱ امام رضا (ع) در دهم مهر ۱۳۴۰ در مشهد متولد شد. وی سرانجام در ۲۱ بهمن ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ به شهادت رسید.
به منظور گرامیداشت یاد و خاطره شهدای استان خراسان رضوی به سه خاطره در خصوص این فرمانده دفاع مقدس اشاره خواهیم داشت.
خدمت برای امام
مادر شهید روايت میکند: شش ماهی میشد که علیاصغر رفته بود به بیت امام، مأموریتش که تمام شد، یک روز آمد و گفت:
- مامان! اگه شما رضایت بدهی میخواهم بروم جبهه.
- حیفت نمیآید! جایی که هستی هر صبح و شب امام را میبینی و صورتش را زیارت میکنی، نمیخواهد بروی مادر! همان جایی که هستی خیلی خوب است.
علیاصغر در جوابم گفت: کارهایی که من میتوانم در جبهه انجام بدهم بچههای دیگر نمیتوانند انجام دهند، درست است که امام را دوست داریم اما باید برای امام خدمت کنیم نه اینکه برویم و صورتش را ببینیم.
به عینالیقین رسیده بود
حجتالاسلام محمدعلی غلامی روایت میکند: من فکر میکنم برادر سبزیکار! به کمک امدادهای غیبی و رؤیاهای صادقانه از شهادت خودش آگاه بود.
نزدیک به زمان شهادتش این قدر روشن، گویا، واضح و با آگاهی کامل راجع به شهید و شهادت برای عدهای از برداران به طور خصوص صحبت میکرد که ما خودمان هم به حالت روحی خاصی رسیده بودیم.
این حالت در دیگر شهدا هم دیده میشد اما شهید سبزیکار از این حالت یک مقدار بالاتر بود، یعنی به عینالیقین رسیده بود.
ایشان در روزها و ساعتهای آخر توصیههای خاصی میکرد و میگفت
- برادران! بیاییم تمام کارهایمان را فقط برای رضای خدا انجام دهیم. کاری کنیم که دستمان الهی بشود، پایمان الهی بشود، زبانمان الهی بشود، برای غیر خدا کاری را انجام ندهیم، هر کاری که میکنیم نیتمان به خاطر رضای خدا باشد، در این صورت است که خداوند طبق قولی که به انسان داده است شهادت را به انسان میدهد.
آخرین کلام
سردار سیدمجید مصباحی روایت میکند: همزمان با شروع عملیات والفجر ۸ برای انجام تک فریب در منطقهی شلمچه ۱۴ نفر از غواصان لشکر ۲۱ امام رضا (ع) در جزیرهی امالرصاص نفوذ کردند تا خط را بشکنند و سپس گردانهای پیاده وارد عمل شوند.
وقتی غواصها وارد آب شدند، بیسیمها از کار افتاد و ارتباط قطع شد، ناگهان دیدیم نور چراغ قوهای از داخل جزیره به علامت شکسته شدن خط، روشن و خاموش میشود.
ابتدا فکر کردیم این علامت غواصهاست برای حرکت گردانهای پیاده؛ اما احتمال ترفند و نیرنگ از ناحیهی دشمن هم وجود داشت.
در این شرایط برادر اسماعیل قاآنی گفتند: اول باید مطمئن شویم که علامت نیروهای خودی است سپس گردانها وارد عمل شوند وگرنه ممکن است تمام بچهها را توی آب بزنند! یک تیم از بچههای اطلاعات عملیات را بفرستید تا بروند و یک بیسیم به دست آنها برسانند، تا فرماندهی غواصها چگونگی وضعیت را بگوید.
برادر سبزیکار اصرار داشت که این کار به او محول بشود، به ناچار این مأموریت را به ایشان واگذار کردم، مهدی احمدی خباز را هم به عنوان راه بلد همراه ایشان فرستادم، به برادر حسین توتونچی هم گفتم:
- ماشین را بردار و این دو نفر را برسان همان جایی که غواصها را بردی.
هر سه به نقطه رهایی میرسند، وقتی میخواهند سوار قایق شوند برادر توتونچی اصرار میکند و میگوید:
- اجازه بدهید من هم همراهتان بیایم، اگر اتفاقی برای یکی از شما افتاد شما را به عقب انتقال دهم.
دقایقی گذشت، اصغر سبزیکار به وسیلهی بیسیم ارتباط برقرار کرد و گفت:
- داریم میریم به سمت بچهها، الان داریم میرسیم.
میگفت:
_ مواظب سیمخاردارهای خورشیدی باش!
میگفت:
- عراقیها دارند ما را میگیرند، برو عقب! برو عقب! ...
صدای انفجار از بیسیم شنیده شد و بعد از آن دیگر هیچ صدایی نیامد.
انتهای پیام/