دفاع مقدس در آیینه ی مطبوعات (1)

شهادت مصطفی دو کودک بی‌سرپرست را دوباره یتیم کرد

وقتی امام حسین(ع) فرمود: «قیام نکردم جز برای احیای دین جدم» به وضوح روشن ساخت فریضه امر به معروف و نهی از منکر آن قدر اهمیت دارد که نواده پیامبر(ص) خود و اصحابش را به مشهد کربلا ببرد و اسارت خانواده‌اش را به جان بخرد.
کد خبر: ۴۵۴۷۹
تاریخ انتشار: ۰۷ ارديبهشت ۱۳۹۴ - ۰۸:۳۳ - 27April 2015

شهادت مصطفی دو کودک بی‌سرپرست را دوباره یتیم کرد

به گزارش دفاع پرس، در واقع سیدالشهدا(ع) با اهدای خونش اعلام کرد که اصلاح امور جامعه اسلامی هرگز بدون خطر نخواهد بود و در طول تاریخ نیز آنان که قدم در این وادی گذاشتند، خطرات بسیاری را به جان خریدند. بسیجی شهید سیدمصطفی میرنعمتی که اول اردیبهشت ماه 1393 در مسیر احیای فریضه نهی از منکر، توسط توزیعکنندگان مواد مخدر به شهادت رسید، یکی از رهروان راستین سیدالشهدا(ع) بود که خطرات این راه را به جان خرید و در حالی که هنوز سه ماه به تولد فرزندش باقی مانده بود، به شهادت رسید. این روزها که به تازگی اولین سالگرد شهادت سیدمصطفی را پشت سر گذاشتهایم، گفت و گویی با سیدمحمد میرنعمتی پدر شهید انجام دادیم که تقدیم حضورتان میشود.

غالباً انگیزههایی که یک شهید را به کاروان کربلاییان میرساند، ریشه در تربیت دوران کودکیاش دارد، پسر شما چطور با فرهنگ شهادت آشنا شد؟

تفکرات انقلابی در خانواده ما ریشهای چندین ساله دارد. خود من در دوران طاغوت که سرباز بودم، در یکی از زندانهای سیاسی ساواک خدمت میکردم که در آنجا با انقلابیون زندانی ارتباط برقرار کردم و اخبار و پیامهایشان را به خارج از زندان منتقل میکردم. بعدها هم که مبارزات انقلابی به اوج خود رسید، در تظاهرات شرکت میکردم و در شب 22 بهمن سال 57 گلولهای به بازوی چپم خورد. بعد از انقلاب و با شروع جنگ چندین بار به جبهه اعزام شدم. در عملیاتهای فتحالمبین، والفجر8، کربلای5 و... حضور داشتم. بنابراین همیشه سعی میکردم فرزندانم را با تفکر انقلابی تربیت کنم. خصوصاً شهید مصطفی که علاقه زیادی به خاطرات دوران جنگ من داشت و خیلی رک میگفت: بابا تو سعادت نداشتی که شهید بشوی. راست هم میگفت و اگر من لیاقتش را داشتم مثل پسرم به شهادت میرسیدم. او لایق بود و چند سال پس از اتمام جنگ، این طور به شهادت رسید.

شهید میرنعمتی به عنوان یک بسیجی به شهادت رسیده است. از چه زمانی وارد بسیج شد؟ از فعالیتهایش بگویید.

تا آنجا که به یاد دارم مصطفی در بسیج فعالیت میکرد. خود من بعد از اتمام جنگ همیشه ارتباطم را با بسیج و مسجد حفظ کردم و بچهها هم از همان کودکی با محیط مسجد انس گرفتند. مصطفی از وقتی که خودش را شناخت در بسیج ثبت نام کرد و فعالیت زیادی هم انجام میداد. گاهی تا دیر وقت در پایگاه بسیج میماند تا آنجا که خودم اعتراض میکردم و میگفتم بیشتر به همسر و زندگیات برس. مصطفی ورزشکار بود و دورههای رزمی و راپل را به شکل تخصصی گذرانده بود، طوری که به سایر بسیجیها آموزش میداد. پسرم شیفته خدمت در بسیج بود و این خدمت را برای خودش افتخار میدانست.

روحیات مصطفی طوری بود که حدس بزنید روزی به شهادت برسد؟

شاید به عنوان پدر شهید بگویم که او لایق شهادت بود، برخی فکر کنند غلو میکنم. اما مصطفی واقعاً فرزند نمونهای برای ما و فرد شایستهای برای جامعه بود. با وجود اینکه وضع مالی چندان خوبی نداشت، اما به شیرخوارگاه آمنه رفته و سرپرستی دو بچه را برعهده گرفته بود. در واقع با شهادت مصطفی غیر از نوزادش، آن دو کودک نیز یتیم شدند. پسرم حتی برای آزادی زندانیان پا پیش میگذاشت و توانسته بود دو زندانی را آزاد کند. پسرم به بعد علمی هم توجه داشت و لیسانس را گرفته بود و چون در بانک قوامین کار میکرد، در رشته حسابداری مشغول تحصیل در مقطع فوق لیسانس بود. به تازگی هم حکم معاونت بانکی که در آن کار میکرد صادر شده بود که عمرش کفاف نداد و به شهادت رسید. مصطفی حتی در روز شهادت آن قدر شوق داشت که به زور از رئیس بانک مرخصی گرفته و به همکارانش گفته بود که دیگر برنمیگردد.

یعنی از شهادتش خبر داشت؟

من از آقای امجدیان رئیس همان شعبهای که مصطفی در آنجا کار میکرد شنیدم که روز واقعه پسرم از او میخواهد مرخصی بدهد تا به مأموریت برود. آقای امجدیان میگوید کار زیاد داریم، بمان. مصطفی هم خودش برگه مرخصی را پر میکند و میگوید امضا بزنی یا نه من باید بروم. آقای امجدیان که شوق مصطفی را میبیند، با مرخصیاش موافقت میکند و پس از آن پسرم با همه همکارانش خداحافظی گرمی میکند و میگوید از فردا دیگر به اینجا نمیآیم. به نظرم مصطفی خبر داشت که چه اتفاقی برایش خواهد افتاد.

گویا سید مصطفی منتظر تولد فرزندش بود که به شهادت رسید. به نظر شما چطور میشود که یک نفر با وجود همسر و فرزند توی راهی، خودش را به چنین خطری بیندازد و به مصاف اشرار برود؟

پاسخ سوال شما چیزی جز عشق و ارادت به انقلاب و پاکسازی جامعه از انحرافات نیست. راهی که مصطفی انتخاب کرده بود چیزی کم از مسیر رزمندگان ندارند. دیروز ما میرفتیم تا نگذاریم دشمن متجاوز دستش به خاک و ناموسمان برسد و هدف مصطفی هم این بود که جوانان همین آب و خاک اسیر دست قاچاقچیها و توزیعکنندگان مواد مخدر نشوند. فرزندم در هنگام شهادت از لحاظ شغلی ارتقا یافته بود و همان طور که خودتان هم اشاره کردید تنها سه، چهار ماه به تولد فرزندش باقی مانده بود. دختری که هرگز پدر را ندید و حالا باید با خاطراتش بزرگ شود. پسرم دوست داشت نام فرزندش را طهورا بگذارد و ما هم پس از تولد او، نامش را سیده فاطمه طهورا گذاشتیم.

از نحوه شهادت مصطفی بگویید.

مصطفی عضو گردان امام علی(ع) ناحیه ابوذر تهران بود که در روز حادثه جزو نیروهای یگان امنیتی امام رضا(ع) برای دستگیری توزیع کنندگان مواد مخدر در خلازیر و منطقه دولتخواه رفته بودند. در حین انجام مأموریت وقتی که در یک گاراژ بودند یک قاچاقچی با نیروهای یگان روبهرو میشود و با موتورسیکلت میگریزد. پسرم و دوستش سعید ابراهیمی به تعقیب آن فرد میپردازند. ولی ابراهیمی زمین میخورد و مصطفی به تنهایی به دنبال فرد متواری میرود. شاهدان گفتهاند که یک موتورسیلکت دیگر از اشرار هم به دنبال مصطفی و آن فرد رفته بود که گویا وقتی پسرم مواد فروش را دستگیر کرده و حتی دستبند به دستش زده بود، آن فرد دیگر از راه میرسد و با جسم سختی به سر مصطفی میکوبد و او را به شهادت میرساند.

در پایان اگر سخنی دارید بفرمایید.

هرچند بنیاد شهید رسماً شهادت فرزندم را اعلام کرده است، اما من که به عنوان پدر شهید برای پیگیری دستگیری قاتل فرزندم به دادسرا یا مراکز انتظامی مراجعه میکنم، پاسخ درستی به من نمیدهند و تا الان که یک سال از شهادتش گذشته، هنوز مشخص نیست قاتل او کیست و از نظر من اقدام جدی هم در این خصوص صورت نگرفته است. من میخواهم از طریق رسانه شما صدایم را به گوش مسئولان برسانم تا مگر در این خصوص اقدام جدی صورت گیرد و قاتل فرزندم هر چه زودتر به سزای عملش برسد.

سرهنگ علیرضا مرادخانی فرمانده سابق یگان امنیتی امام رضا(ع) که در جریان شهادت سیدمصطفی میرنعمتی فرمانده عملیات پاکسازی منطقه بود و واسطه گفت و گوی ما با پدر شهید نیز شد، واگویههایی از همرزم شهیدش دارد که میخوانیم:

شهدایی چون شهید میرنعمتی که سالها پس از اتمام دفاع مقدس از دروازه تنگ شهادت عبور کردند، مسلماً از خصوصیات بارزی برخوردار هستند که میشود آن را به نسل جوان معرفی کرد و به راحتی از کنار نام و عملکردشان نگذشت. در زندگی همین شهید گرانقدر نیز میبینیم که سرپرستی دو کودک یتیم را برعهده میگیرد و سراسر زندگیاش را در بسیج و خدمت به مردم میگذراند. عملکردی که باید با زبانی شیوا معرفی شده و چون الگویی برای همه ما قرار گیرد. متأسفانه رسانههای ما و خصوصاً صدا و سیما در این خصوص قوی عمل نمیکنند. گاه ذهن جوانان ما پر میشود از نام قهرمانان سریالهای کرهای که حتی خود سازندگان این سریالها اذعان به افسانه بودنشان دارند، اما ما که الگوهای بارز و مشخصی چون شهید میرنعمتی را داریم، در معرفی شایستهشان ناتوانیم و چنین ستارگان درخشانی را در محاق فراموشی قرار میدهیم.

 

منبع: روزنامه جوان

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار