به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، خواب دیده بود در یک کانال شهید میشود. چند روز قبل از اینکه عملیات آزادسازی نبل و الزهرا آغاز شود، خوابش را برای همرزمانش تعریف کرده بود و گفته بود: از گروهان ما، فقط من شهید خواهم شد و من فدایی همه شما هستم. برای همین وقتی جلسه توجیهی نقشه عملیات را گذاشتند، میگفت: کانالش کجاست؟ تا اینکه روز عملیات، رزمندگان اسلام بهصورت اتفاقی آن کانال را پیدا کردند. همان کانالی که باعث نجات آن دو شهر شیعهنشین در شمال حلب سوریه شد.
او فرمانده گروه و خطشکن بود. گروهانش برای کمک به نیروهای مستقر رفتند. دستور رسید که کل گروهان برگردد، اما فقط او ماند و بقیه بازگشتند. حین عملیات، یکی از همرزمانش به شهادت رسید. برای اینکه پیکر او را به عقب برگرداند، جلو رفت. در این حین چند تا گلوله به دستش خورد، اما باز به نبرد ادامه داد. در آن وضعیت تعدادی از دشمنان را کشت. تیری به سر و چشمش اصابت کرد و دیگر نتوانست ادامه دهد و شهید شد. پیکرش ۴۸ ساعت در همان کانال ماند تا همرزمانش توانستند او را به عقب برگردانند.
داوود خواندندش تا مداح شود
تک پسر خانواده بود. سه خواهر داشت. پدرش از مداحان میانکوه و از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بود. اسمش را داوود گذاشت؛ به امید اینکه ذاکر اهل بیت (ع) شود. همین هم شد. البته در محافل حسینی بیشتر دعا میخواند و زیارت عاشورا. همیشه هنگام مداحی و روضه امام حسین (ع) شال سبزی دور گردنش میبست. موقعی هم که به شهادت رسید، این شال، دور گردنش بود.
از همان دوران کودکی به حلال و حرام خیلی توجه داشت. اگر کسی در حق او بدی میکرد بهجای نفرین و تلافی، برایش دعا خیر میکرد. در اکثر اردوی راهیان نور و اردوی جهادی حضور داشت. موقعی که اعزام راهیان نور شروع میشد، زائران را به خانه میآورد و خانواده خودش را به خانه بستگان میفرستاد. بسیار عاطفی و بامحبت بود. هر روز ساعت ۱۱ صبح به مادرش زنگ میزد و حال و احوال میکرد. بعدازظهرها هم ساعت ۳ و نیم تماس میگرفت تا اگر مادرش کاری داشت، برود برایش انجام دهد.
خوابی که باعث شد پدر، پسر را روانه شامات شود
خواب دیده بود خانمی از او تقاضا کرد پسرش را بهسوی او راهی کند. وقتی بیدار شد به فکر فرو رفت. چند روزی از آن خواب گذشته بود که آقا داوود از تصمیماش برای دفاع از حرم عمه سادات گفت. در آن لحظه یاد امتحان پیامبر (ص) درباره مرگ حضرت ابراهیم (ع) و ترجیح امام حسین (ع) بر او افتاد. اینکه بارها در مرثیهسراییهایش از یاران سیدالشهدا گفته بود. زمان را زمان پس دادن امتحان دانست و رضایتش را اعلام کرد. چند ماهی از آن روز گذشت. فکر کرد پسرش از رفتن منصرف شده، اما این بار برای خداحافظی آمده بود.
با یک دفعه اعزام که شهید نمیشوی!
بسیجی فعال بود. چند باری برای حفاظت از زائران اربعین به عراق رفته بود. وقتی مدافع حرم شد، تنها یک بار به آنجا رفت. در واقع اولین و آخرین اعزامش بود. روز قبل از شهادتش با پدرش صحبت کرد. پدر که حس کرده بود آخرین تماس است به شوخی به فرزندش گفت: نوربالا میزنی! من این همه سال در جبهه بودم، شهید نشدم. حالا تو با یک بار رفتن میخواهی شهید شوی! آقا داوود در جواب گفت: پدرجان! این عملیات، عملیات سختی است. احتمال دارد آخرین دفعهای باشد که صدای هم را بشنویم. حلالم کن. بعد از این گفتوگو پدرش هر چی اصرار کرد با مادرش صحبت کند، راضی نشد، چون خیلی به مادرش وابسته بود و میترسید دلش بلرزد.
مکبری که مدافع حرم بود
در مدت کوتاهی که در سوریه بود با یکی از دوستانش عهد بسته بود که نوبتی اذان بگویند. همیشه جلوتر از بچههای دیگر برای نماز بیدار بود. وقتی دوستش میگفت: داوود من اذان بگویم یا خودت اذان میگویی؟ میگفت: خودم میخوانم. آقا داوود با استناد به یک حدیث نبوی همیشه میگفت: مؤذن وقت اذان مانند شهیدی میماند که در خون خودش میغلتد. آنقدر در این مدت کم، اذان گفت تا اینکه شهید شد.
شهیدی که خود پیامآور شهادت برای پدرش بود
یک روز قبل از اینکه خبر شهادتش را به پدرش بدهند، نزدیک اذان صبح پدرش احساس کرد، داوود بالای سرش ایستاده و او را برای نماز صبح بیدار کرده است. آنقدر این حضور برایش محسوس بود که بعد از بیدار شدن به همسرش گفت: داوود، من را برای نماز صبح بیدار کرد. مادر آقا داوود گفت: او که اینجا نیست. احتمالاً خواب دیدهای! اما باز پدر گفت: نه باور کن خودش بود. او دی ماه سال ۹۴ رفت و در ۱۲ بهمن ۹۴ آسمانی شد.
درباره شهید
شهید داوود نریمیسا متولد ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ از شهدای مدافع حرم خوزستان و یکی از شهدای عملیات آزادسازی شهرهای شیعهنشین نبل و الزهراء سوریه بود که روز یکشنبه ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ به همراه تعدادی از رزمندگان اسلام در ۳۲ سالگی به شهادت رسید. مزار پاک او در گلزار شهدای اهواز قرار دارد.
منبع: فارس
انتهای پیام/ ۹۱۱