به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، سرهنگ ستاد «جمشید عبداللهپور» از فرماندهان توپخانه ارتش جمهوری اسلامی ایران در آستانه سوم خرداد سالروز فتح خرمشهر به روایت حضور در عملیات بیت المقدس و فتح خرمشهر پرداخت.
این فرمانده ارتشی در بخش اول گفتوگو با خبرنگار دفاعپرس، به وضعیت استقرار قرارگاهها و چینش جایگاه آنها در منطقه عملیاتی بیت المقدس پرداخت و با اشاره به نحوه آغاز عملیات و مراحل مختلف اجرای آن در خرمشهر، نقش تیپ سه لشکر ۷۷ و تیپ جوادالائمه و تیپ المهدی از قرارگاه فجر و تیپ ۵۵ هوابرد را تشریح کرد و به مراحل مختلف عملیات بیتالمقدس پرداخت.
سرهنگ عبداللهپور در بخش دوم گفتوگوی خود به بیان مأموریتهای محوله به آتشبار در عملیات بیت المقدس پرداخت و به ذکر خاطراتی از این عملیات پرداخت (بیشتر بخوانید)
در ادامه بخش سوم این گفتوگو به اهداف تعیین شده یگانها، «فتح خرمشهر» و حالوهوای خرمشهر بعد از آزادسازی میپردازد، که در ادامه میخوانید:
دفاعپرس: بقیه یگانها هم به اهداف تعیینشده رسیده بودند؟
یگان سمت چپ ما ـ قرارگاه فتح ـ به اهدافش که تکمیل محاصره بود، رسید؛ اما یگان سمت راست ما که تیپ ۵۵ هوابرد و هموزنش برادران سپاه بودند، خودشان را به جاده آسفالته رساندند و موازی با تیپ سه لشکر ۷۷ قرار گرفتند. قرارگاه نصر در شلمچه بود. در شلمچه مقاومت بسیاری شد؛ چون عراق عمده قوایش را به اینجا آورده بود تا بتواند نیروهای محاصرهشده در خرمشهر را نجات بدهد. اگرچه، تا غروب اول خرداد این قضیه طول کشید و این اتفاق نیفتاد. دوم خرداد هم، عراق موفق نشد. بنابراین، آنهایی که در خرمشهر محاصره بودند، عدهای بهوسیله قایق، عدهای هم با افتادن در آب و شناکنان، خودشان را به آن طرف ساحل رساندند؛ در نهایت هم، بیشتر آنها بهوسیله تکاوران نیروی دریایی غرق شده، از بین رفتند. با تکمیل شدن محاصره خرمشهر، قدرت مقاومت دشمن در شلمچه هم، کاسته شد.
روز سوم خرداد، رزمندگان ما تصمیم گرفتند که وارد خرمشهر بشوند. نیروهای عراقی هم، راهی جز تسلیم نداشتند؛ بنابراین فوج فوج به صورت دشتبان حرکت کرده، خودشان را تسلیم نمودند.
این حرکت آنها، تا ساعت دو بعدازظهر ادامه داشت و در نهایت، در همین ساعت از روز ۳/۳/۶۱، خرمشهر بهطور کامل به تصرف نیروهای ایران درآمد.
دفاعپرس: برای کنترل و دادن روحیه به رزمندگان، مسئولان لشکری و کشوری، در حین این عملیات بازدید یا سرکشی از یگان شما داشتند؟
همان صبح سوم خرداد، بعد از اینکه صبحانه خوردیم، از بالا پیام رسید که «مهمان دارید. ممکن است ایشان به منطقه توجیه نباشند. وقتی تشریف آوردند، باید تأمین امنیت ایشان را به عهده بگیرید». ما هم پس از زمانی انتظار، دیدیم تنی چند از آقایان، از جمله حاجآقا شیرازی ـ امام جمعه مشهد ـ تشریف آوردند.
با اینکه سلاحهای زمینی عراق از کار افتاده بود و ما از این نظر خیالمان راحت بود، اما هواپیماهایش دائماً در آسمان حضور داشتند. زمانی که این عزیزان سنگر به سنگر میرفتند و به بچهها سرکشی کرده، با همه سلاموعلیکی داشتند، ناگهان هواپیمایی رسید. من فوری دست حاجآقا را گرفتم و گفتم: «حاجآقا بیا برویم به سنگر!»
وقتی داشتم ایشان را به طرف سنگر هدایت میکردم، سرشان به لبه تراورز برخورد کرد.
خطر که رفع شد، دوباره برای ادامه بازدید، بین بچههای یگان رفتند و بعد هم، تشریف بردند.
اینجا دیگر تقریباً ساعت سه بعدازظهر شده بود. من به ملکشاه و آقای کلانتری گفتم: «با یک آمبولانس به خرمشهر برویم!»
سه نفری از آتشبار حرکت کردیم و به جاده آسفالته اهواز ـ خرمشهر رفتیم. وقتی روبهروی کمپ رسیدیم، از رادیو شنیدیم که آیتالله خامنهای، پیام آزادسازی خرمشهر را خدمت امام تقدیم نمودند.
در همین حین، ملکشاه ناگهان دید که همان اُوازی که شب قبل گم شده بود، از جلوی ما رد شد. از آنجا که تمام ماشینهای ما کد داشتند، او سریع ماشین را شناخت. برای همین، بلافاصله گفت: «جناب سروان! اُواز ما! اُواز ما!»
ما هم به دنبال ماشین رفتیم و او را متوقف کردیم. وقتی راننده ایستاد، به او گفتیم: «آقا این اُواز مال ماست!»
گفت: «بله، میدانیم! ما این جیپ را در تاریکی صبح گرفتیم و وقتی به یگانمان بردیم، فهمیدیم جیپ ارتشی خودمان است. بعد میخواستیم بیاییم و پسش بدهیم، ولی رویمان نشد. الان شما محبت کنید، ما را تا یگان برسانید و بعد اُواز را ببرید.»
به ملکشاه گفتم: «شما با اینها برو! بعد اُواز را بگیر و بیاور.»
بعد هم خودم پشت فرمان آمبولانس نشستم. وقتی خواستیم وارد شهر بشویم، انتظاماتی که در ورودی شهر بود، مانع ورودمان شد. گفتم: «من عبداللهپورم! ایشان هم کلانتری است!» بعد از اینکه جایگاه نظامیمان ویگان محل خدمتمان را اعلام کردیم، سرانجام راضی شد و گفت: «شرط دارد! وقتی برمی¬گردید، چند مجروح هم با خودتان بیارید!»
گفتیم: «به روی چشم! اینکه چیز بدی نیست. اتفاقاً خوب هم هست!»
به مسجد جامع رفتیم. آن پنج دیدهبان سپاه که به همراه بچههای ما در این عملیات کار میکردند، تا ما را دیدند، جلو آمدند و بین اینهمه ملت، ما را روی دست گرفتند و گفتند: «اگر دیشب اینها نبودند، معلوم نبود سرنوشت عملیات چه میشد.»
بالاخره به داخل مسجد رفتیم. در آنجا، دکتر غفوریفرد ـ وزیر نیرو ـ به همراه رئیس شهربانی و چند تن از مسئولان نیز بودند، که میخواستند دوباره شهربانی خرمشهر را دائر کنند. آقای منفردنیاکی هم، به همراه چند نفر از برادران سپاه، در آنجا بودند. چند تن از رزمندهها، به بالای گنبد مسجد جامع رفتند و پرچم مقدس جمهوری اسلامی را نصب کردند. دوباره، همگی به داخل مسجد رفتیم و نماز شکر بهجا آوردیم و برگشتیم.
در راه برگشت، همانطور که به دژبانی ورودی شهر قول داده بودیم، دو مجروح هم سوار کردیم. مقداری که جلوتر آمدیم، دیدیم یک نفر از سنگر بیرون آمد و در حالیکه دو دستش را بالا گرفته، گفت: «الاسیر! الاسیر!»
آقای کلانتری گفت: «عبداللهپور نگهدار!»
من هم نگه داشتم و این اسیر را سوار کردیم. چون مسلح نبود، او را نزد همان دو مجروح نشاندیم.
در ابتدا، اسیر را به کمپ تحویل دادیم؛ سپس، آن دو مجروح را به اورژانس بردیم و در پایان، خودمان به یگان برگشتیم.
دفاعپرس: حالوهوای خرمشهر بعد از آزادسازی چگونه بود؟
زمانی که من در سوئیچینگ نیروی دریایی دیدهبان بودم، چون غرب خرمشهر بهوسیله عراق اشغال شده بود، خودم به تنهایی، شصت هزار گلوله توپ در این شهر ریختم. حالا مثل من، یگانهای توپخانه و خمپاره، بسیار زیاد بودند. به همین دلیل، شهر به یک مخروبه تبدیل شده بود. به عنوان نمونه؛ فرمانداری خرمشهر، کنار جادهای بود که از آبادان به پل خرمشهر میآمد؛ یعنی وقتی از کارون میخواستیم وارد خرمشهر شویم، فرمانداری سمت چپ بود. از آنجا که نیروهای عراقی در آنجا مستقر بودند، خودم آن را تخریب کردم؛ نه اینکه دشمن آن را خراب کرده باشد. همینطور مسجدجامع؛ چون محل استقرار دشمن شده بود.
من هم که همیشه با دوربین، آنجا را زیر نظر داشتم، یک روز برای شلیک به مسجدجامع، کسب تکلیف کردم. چون اگر مسجدجامع به همان وضع باقی میماند، محل مناسبی برای تجمع عراقیها میشد. از کسی که آن طرف بیسیم بود، شنیدم: «شما میتوانی مسجدها، و حتی مسجدجامع را هم مورد هدف قرار بدهی!»
وقتی در حالت کلی، کار به اینجا برسد، چارهای جز این باقی نمیماند؛ با اینحال، من سعی کردم یک مقدار مراعات کنم. چون مسجدجامع بود و مکان مقدس.
از خرمشهر، جز خرابهای باقی نمانده بود. مردمی هم نبودند که عکسالعملشان را ببینیم. در حالی که پشت جبهه، همه منتظر بودند که بالاخره وضعیت خرمشهر چه میشود. تا اینکه، خرمشهری که تبدیل به خونینشهر شده بود، ساعت چهار بعدازظهر ۳/۳/۶۱، دوباره تبدیل به خرمشهر شده، شادی و پایکوبی و پخش شیرینی در سراسر ایران آغاز شد؛ آن هم بهوسیله رزمندگان.
من خودم وقتی در مسجدجامع، بالای سر یک مجروح ـ که اتفاقاً مازندرانی هم بود ـ حاضر شدم، گفت: «خدا را شکر! الان اگر من شهید بشوم، دیگر هیچ غمی ندارم؛ چون خرمشهرِ آزاد را دیدم.»
من هم پیشانیاش را بوسیدم و گفتم: «مطمئن باش بهبودی حاصل میشود. مشکلی نیست!»
واقعاً عکسالعمل این رزمندگان که حاصل دسترنج خودشان را میدیدند، وصفناپذیر بود.
دفاعپرس: گذشته از آزادی شیرین و دلچسب خرمشهر، این عملیات چه نتایج دیگری دربرداشت؟
بهوسیله رزمندگان اسلام، ۵۴۰۰ کیلومتر مربع از بهترین زمینهای کشاورزی آزاد شد. جادههای خرمشهر ـ اهواز، به طور کلی از لوث وجود دشمن پاک شد؛ منهای تیرهای توپخانه برد بلند که گهگاهی شلیک میشد. امکان بازسازی راهآهن اهواز ـ خرمشهر فراهم شد. صدوهشتاد کیلومتر از مرز ما تأمین شد و ما را به نقطه صفر مرزی رساند. نوزدههزار اسیر و شانزدههزار کشته از عراق گرفتیم. حتی یک هلیکوپتر سالم، به همراه سایر غنائمی که شمارش آن قابل گفتن نیست، به غنیمت گرفتیم.
به نظر من فتح خرمشهر، دو امتیاز مهم داشت؛ اول اینکه در این عملیات، بر اساس تاکتیکهای کلاسیک جنگ مبارزه نکردیم. رزمندگان ما خالق تاکتیک جنگ در شب بودند. برای همین بود که با همین روش و شیوه مبارزه، توانستند بر عراق که متکی بر نیروهای کشورهای فرامنطقهای با آن تجهیزات مدرنشان بود، فایق بیاییم. دوم اینکه دشمنان داخلی و خارجی، بر توان و قدرت ایران که متکی بر هدایت پیغمبرگونه و مدبرانه امام و پشتیبانی ملت غیور و عزیز ایران بود، پی برده، حساب کارشان را کردند.
دفاعپرس: در این عملیات، از همدورهایهای شما هم به شهادت رسیدند؟
بعد از آزادسازی خرمشهر، ما به اهواز آمدیم تا در سهراه خرمشهر، به خانوادهایمان تماس بگیریم؛ که یکی از همدورهایهایم به نام غفور امیربیگی ـ اهل لرستان ـ را دیدم. در دوره دانشکده و دبیرستان نظام، خیلی با هم شوخی میکردیم. وقتی او را در اهواز دیدم، گفتم: «غفور! تو هنوز زندهای؟!»
متأسفانه، همانروز که برگشتم، خبر شهادتش را شنیدم. بسیار برایم تأسفآور و ناراحتکننده بود. با خودم میگفتم: «این چه حرفی بود از دهنم بیرون آمد؟!ای کاش این شوخی را نمیکردم!»
دفاعپرس: از فعالیتهای ارتش بعد از آزادسازی خرمشهر بفرمایید؟
در خرمشهر، تا پایان آتشبس کسی برای سکونت نیامد و هیچ اقدامی هم، جهت بازسازیاش تا آن زمان انجام نشد؛ چون اروند، تنها حد فاصل بین دو کشور و کاملاً در تیررس عراق بود.
اما وقتی که بعد از آتشبس، تصمیم به بازسازی گرفته شد، دولت آن را به عهده گرفت؛ و تنها مسئولیتی که به ارتش داده شد، پاکسازی میادین مین اطراف خرمشهر و گلولههای عمل نکرده بود. بنابراین، یگانهای مهندسی ما هم به سرعت، شروع به پاکسازی کردند.
آن منطقه، بسیار حاصلخیز بود و نخلستانهای فراوان داشت. دارای پتانسیلهای صنعتی بسیاری هم بود. جدای از بازگشت آوارگان، نیاز به بازسازی آن، حس میشد. ضمناً! ما در آتشبس بودیم و زمان صلح نبود که یک یگانمان را منفک کنیم تا به امورات بازسازی برسد. بنابراین، ما باید در جایگاه خودمان استوار میماندیم تا مطمئن میشدیم که دیگر، خط به ما نیاز ندارد. برابر شرح وظایف، ارتش هنگام صلح، باید به آموزش و ارتقاء رزمیاش بپردازد، نه اینکه کارهای عمرانی انجام دهد؛ منهای یگانهای مهندسیاش، که شرح وظایف جدایی دارند.
انتهای پیام/