فتح خرمشهر، فتح خون/

پدری که لحظه تولد پسرش به شهادت رسید

حاج «علی گروسی» نخستین مؤذن مسجد جامع خرمشهر پس از آزادسازی این شهر بود که روز هفتم فروردین سال 1365 وقت اذان ظهر هم‌زمان با تولد پسرش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۵۸۰۹۸
تاریخ انتشار: ۰۲ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۹:۵۹ - 23May 2021

پدری که لحظه تولد پسرش به شهادت رسید//خبر در حال تکمیل و جای گذاری عکس است// همکار محترم دقت کنید اخبار شما عکس نداردبه گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کرج، حاج «علی گروسی» در سال 1341 در مردآباد کرج به دنیا آمد. وی با آغاز جنگ تحمیلی عازم جبهه شد و در سال 1361 در عملیات فتح المبین و سپس عملیات بیت‌المقدس در خرمشهر همراه با سایر رزمندگان حماسه آفریدند.

حاج علی نخستین کسی بود که پس از آزادسازی خرمشهر بر فراز مسجد جامع این شهر اذان پیروزی را سر داد. وی سرانجام در تاریخ 7 فروردین 1365 در عملیات والفجر 8 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

خبرنگار دفاع‌پرس از کرج به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر گفت‌وگویی را با همسر این شهید خوش‌الحان البرزی ترتیب داده که در ادامه می‌خوانید:

دفاع‌پرس: خودتان را معرفی کنید و بگویید چه سالی و چگونه با شهید آشنا شدید؟ و چند سال با او زندگی کردید و چند فرزند دارید؟

اشرف فلاحی، همسر شهید حاج علی گروسی، اولین مؤذن مسجد جامع خرمشهر پس از آزادی هستم. سال 1362 وقتی حاج علی جانباز شد و در بیمارستان بستری بود، ما نیز از طرف بسیج برای کمک به مجروحان جنگی به بیمارستان رفته بودیم و در همان‌جا با هم آشنا شدیم و بعد ازدواج کردیم.

وقتی از بیمارستان مرخص شد و پای مصنوعی گذاشت یک سال طول کشید تا شرایط وی بهبود یابد اما پس‌ از آن باز هم در جبهه حضور یافت. گاهی اوقات به او می‌گفتم که با این پادرد در جبهه چه‌کار می‌کنی؟ جواب می‌داد: من مخلص بچه‌های بسیجی هستم. شاید نتوانم در عملیاتی شرکت کنم اما اگر بتوانم یک لیوان آب هم دست رزمندگان بدهم باز غنیمت است.

حدود دو سال و نیم با هم زندگی کردیم و حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های زینب و سجاد است که در حال حاضر هر دو ازدواج کرده‌اند. زینب، زمان شهادت پدرش یک سال و دو ماه داشت و سجاد هم‌زمان با شهادت حاج علی هنگام اذان ظهر روز هفتم فروردین سال 65 به دنیا آمد و هیچ‌گاه روی پدرش را ندید.

دفاع‌پرس: از ویژگی‌های اخلاقی حاج علی برای ما بگویید؟

به نظر من هر چه از شهدا بگوییم کم گفته‌ایم. آن‌ها از نظر اخلاق و رفتار نمونه بودند. این شهید نیز مانند دیگر شهدا اخلاق و رفتار بسیار خوبی داشت. با هر کسی که هم‌نشین می‌شد به‌قدری از نظر محتوای کلام پر بود که طرف مقابل از هم‌صحبتی با او لذت می‌برد.

او فردی خیر و بسیار خاضع بود و خود را وقف محرومان می‌کرد. از فداکاری‌های او هر چه بگویم کم است. کمک به نیارمندان از بهترین خصلت‌های او بود اما هیچ‌گاه از اقدامات و فعالیت‌هایی که انجام می‌داد چیزی بر زبان نمی‌آورد. بسیاری از خدمات او را بعد از شهادتش فهمیدیم چون خودش هیچ‌گاه از کارهای خیری که انجام می‌داد حرفی نمی‌زد.

سرکشی از خانواده‌های شهدا را در رأس امور خود قرار داده بود و هر یک از این خانواده‌ها هر ساعت از شبانه‌روز که نیاز به کمک داشتند او را خبر می‌کردند.

دفاع‌پرس: با توجه به اینکه شهید گروسی اولین مؤذن مسجد جامع خرمشهر بود سوم خرداد هر سال چه حال و هوایی داشت؟

من تا بعد از شهادتش از این موضوع خبر نداشتم. همان‌گونه که قبل‌تر گفتم از کارهایی که انجام داده بود یا در حال انجام آن‌ها بود حرفی نمی‌زد. حتی بعد از شهادتش متوجه شدیم در برخی عملیات‌ها فرمانده بوده و یا پس از آزادی خرمشهر در مسجد جامع اذان گفته است اما یک‌بار گفت که من قبلاً نذر کرده بودم اگر خرمشهر آزاد شود بالای مسجد اذان بگویم.

پدری که لحظه تولد پسرش به شهادت رسید//خبر در حال تکمیل و جای گذاری عکس است// همکار محترم دقت کنید اخبار شما عکس ندارد

دفاع‌پرس: از خاطرات خود با شهید بگویید؟

زندگی ما خیلی طولی نکشید که خاطراتی از آن در ذهنم باشد و از طرفی حاج علی بیشتر اوقات در جبهه‌ها بود. بهترین خاطره‌ای که از ایشان در ذهن دارم سفر به مشهد مقدس بود که آخرین مسافرت ما شد و چند ماه بعد نیز به شهادت رسید.

دفاع‌پرس: زمانی که شهید گروسی می‌خواست به جبهه برود، سعی نمی‌کردید او را منصرف کنید؟

آن زمان من و خانواده او شرایط روحی خوبی نداشتیم، مادرش نیز که یکی از پسرانش اسیر بود و نوه‌اش هم در جنگ شهید شده بود زمان رفتن حاج علی به جبهه خیلی ناراحت بود و می‌گفت: چرا زن و بچه‌ات را تنها می‌گذاری و می‌روی؟

آخرین باری که قصد عزیمت به جبهه را داشت خیلی ناراحت و غمگین بودم چون زینب یک‌ساله بود و من نیز ماه‌های آخر بارداری فرزند دومم را سپری می‌کردم. به او گفتم که با این شرایط من کجا می‌روی، چرا ما را تنها می‌گذاری؟

او جواب می‌داد: این دستور خداوند است و هر چه او بخواهد همان می‌شود پس ما نیز باید به او توکل و از او اطاعت کنیم. من نیز شما را به خدا می‌سپارم و می‌روم.

دفاع‌پرس: چگونه از شهادت وی مطلع شدید؟

من یک هفته بعد از شهادتش موضوع را متوجه شدم چون آن زمان برای وضع حمل به بیمارستان رفته بودم. درست در همان لحظه که وی به شهادت رسید پسرم به دنیا آمد. هم‌رزمانش گفتند که حاج علی هنگام اذان ظهر هفتم فروردین به شهادت رسید و سجاد نیز همان روز و لحظه اذان به دنیا آمد.

برادر شهید، به پزشک معالج من جریان را گفته و از او خواسته بود به بهانه‌ای مرا در بیمارستان نگه دارند و مرخص نکنند. پزشک هم به بهانه‌های مختلف ترخیص مرا به تعویق می‌انداخت.

بعدها متوجه شدم اقوامی که برای ملاقات من و فرزندم به بیمارستان می‌آمدند لباس‌های مشکی خود را تعویض می‌کردند تا من متوجه شهادت حاج علی نشوم و من همچنان در بیمارستان منتظر بودم که همسرم برای ملاقات من و دیدن پسرش به کرج بیاید.

از یک‌سو نگران دخترم بودم و از سوی دیگر نمی‌دانستم به چه دلیلی از بیمارستان مرخص نمی‌شوم و از همه مهم‌تر برایم عجیب بود که اگر حاج علی از به دنیا آمدن پسرم خبر دارد چرا به دیدن من نیامده است؟

خواب‌های پریشان می‌دیدم و بی‌قراری می‌کردم اما هر چه سؤال می‌کردم که حاج علی کجاست و چرا نیامده، می‌گفتند: همین روزها برمی‌گردد. بالاخره پس از یک هفته که قرار شد از بیمارستان مرخص شوم شب قبل از ترخیص، برادرشوهرم گفت: من به همه گفته‌ام که تو چقدر محکم هستی و مانند یک مرد ایستاده‌ای.

حرف‌هایش برایم عجیب بود و نگرانم می‌کرد، گفتم: چه اتفاقی افتاده؟ گفت: نگران نباش حاج علی زخمی شده و در بیمارستان اصفهان بستری است. نگرانی‌ام بیشتر شد، خیلی گریه می‌کردم و می‌گفتم باید او را ببینم اما می‌گفتند امکانش نیست چون شب شده و نمی‌توانیم برویم.

شب هفتم برای شهید در مسجد محله مراسم گرفته بودند و خانواده‌های ما به بهانه شرکت در مراسم شهید دیگری خانه را ترک کردند تا من متوجه نشوم. شب تا صبح نخوابیدم، فکر می‌کردم و نگران بودم و فردا که اصرار کردم باید برای ملاقات به بیمارستان بروم، خانواده مجبور شدند واقعیت را مطرح کنند.

پدری که لحظه تولد پسرش به شهادت رسید//خبر در حال تکمیل و جای گذاری عکس است// همکار محترم دقت کنید اخبار شما عکس ندارد

دفاع‌پرس: از نحوه شهادت وی خبر دارید؟

در عملیات آزادسازی فاو و زمانی که آتش دشمن سنگین‌تر می‌شود، فرق سر حاج علی شکافته می‌شود و تیری نیز به قلبش اصابت می‌کند. وی علی وار زندگی کرد و علی وار نیز شهید شد.

دفاع‌پرس: پسر شما از پدر خود چه ذهنیتی دارد؟

سجاد اصلاً پدرش را ندیده و هیچ ذهنیتی از او ندارد. زمانی که زینب و سجاد کوچک بودند دیدم با یکدیگر دعوا می‌کنند، سجاد اشک می‌ریخت و با خواهرش بحث می‌کرد و من از دور تماشا می‌کردم. دعوا بر سر عکسی بود که در آن عموی دخترم دست زینب را گرفته بود و سجاد می‌گفت: «این عکس منه که بابا دستمو گرفته». نزدیک شدم تا دعوا را خاتمه دهم و از زینب خواستم کوتاه بیاید اما او می‌گفت: «مامان اصلاً مگه سجاد بابا رو دیده که میگه این بچه اونه که بابا دستشو گرفته؟» و رو به سجاد می‌گفت: «تو که اصلاً بابا رو ندیدی» و سجاد هم اشک می‌ریخت تا ثابت کند که خودش کودک درون عکس است.

دفاع‌پرس: کدام فرزند شما شباهت رفتاری بیشتری به پدر دارد؟

سجاد خیلی شبیه پدرش است. رفتار و کردار او مرا به یاد حاج علی می‌اندازد. سجاد مانند پدرش درون‌گراست و حرفی نمی‌زند. یک‌بار نویسنده‌ای قصد داشت کتابی در مورد شهید گروسی بنویسد، وقتی قرار شد با پسرم حرف بزند او می‌گفت: من که بابا رو ندیدم چی دارم بگم؟ اما بعد با اصرار من و نویسنده، حاضر به مصاحبه شد اما خیلی گریه می‌کرد.

دفاع‌پرس: در مورد پدرش با شما یا دیگران حرفی نمی‌زند؟

عروسم می‌گفت: روز عروسی و هنگام خداحافظی از منزل پدرم، سجاد طی مسیر صدای پدرش را از ضبط ماشین پخش و گریه می‌کرد و می‌گفت: بابا چرا در چنین روزی نیستی و نمیایی؟

وقتی دختر سجاد به دنیا آمد، پسرم بی‌قراری می‌کرد و می‌گفت: چرا من بابا نداشتم؟ من با تمام توان کنار دخترم می‌مانم تا کمبود پدر را حس نکند.

دفاع‌پرس: با توجه به هم‌زمانی سالروز شهادت همسرتان و تولد پسرتان، این برنامه را چگونه برگزار می‌کنید؟

حاج علی در بی بی سکینه ماهدشت به خاک سپرده شده است، ما هر سال در این روز، ابتدا کنار مزار شهید حاضر می‌شویم. سجاد وقتی کوچک‌تر بود زیاد متوجه نمی‌شد اما اکنون که بزرگ‌تر شده می‌گوید: دوست ندارم روز شهادت پدرم برای من تولد بگیرید. من هم موافق هستم چند روز بگذرد تا حال سجاد کمی بهتر شود. با وجود گذشت حدود 36 سال از شهادت حاج علی، هنوز پسرم در این روز غمگین است و نبود پدرش را احساس می‌کند.

دفاع‌پرس: یک جمله به شهید بگویید؟

وقتی بر مزار او حاضر می‌شوم دلم می‌گیرد، از اینکه ما را تنها گذاشت و رفت ناراحت هستم اما وقتی بی‌قرارم او را در خواب می‌بینم و آرام می‌شوم. از او می‌خواهم که ما را از یاد نبرد و در آخرت شفاعتمان کند. البته خودش هم آخرین بار، زمان خداحافظی گفت: «خیالت راحت، اون دنیا شفاعتت می‌کنم» و امیدوارم که در آخرت شفیع من باشد.

گفت‌وگو از صدیقه صباغیان

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار