به گزارش خبرنگار دفاعپرس از ساری، عملیات بیت المقدس و حماسه فتح خرمشهر با رشادتها و دلاورمردیهای فرزندان انقلابی و غیور ایران اسلامی رقم خورد و خرمشهر قهرمان با تقدیم شهدای زیادی در سوم خرداد ۱۳۶۱ به آغوش وطن بازگشت.
رزمندگان غیور استان مازندران در این عملیات نقش بسزایی ایفا کردند. تقدیم ۲۷۰ شهید از این استان گواه این مدعاست.
در ادامه، زندگینامه و وصیتنامه شهید «حسین اکبری دنگسرکی» یکی از شهدای مازندرانی این عملیات را میخوانیم.
زندگینامه شهید
دوم خرداد ۱۳۳۷، خداوند هدیهای به «علیاکبر و رقیه» داد که از سر ارادت خاص علیاکبر به اباعبدالله، «حسین» نام گرفت. دوران ابتدائی حسین، در روستای «دنگسرک» سپری شد. سپس با اتمام مقطع راهنمائی، به هنرستان صنعتی ساری راه یافت و در رشته اتومکانیک، موفق به کسب مدرک دیپلم شد. حسین در دوران تحصیل، از جمله کسانی بود که سبب کشاندن بچهها به خیابانها، جهت انجام تظاهرات شده بود.
در ایام انقلاب، عضو انجمن اسلامی هنرستان بود و با تشکیل گروهی ده نفره از بچههای مذهبی، به تکثیر اعلامیههای امام خمینی میپرداخت و آن را به طور مخفیانه در هنرستان پخش میکرد. با اینکه ساواک در آن دوره، در اوج قدرت بود، اما حسین با گذشت زمان، اعلامیهها را به صورت علنی در شهر توزیع میکرد و از انجام این کار، هیچ ابایی نداشت.
خواهرش «فاطمه» میگوید: «یکبار که در حال پخش اعلامیه بود، موقع بازگشت، به یک درجهدار بر خورد. درجهدار نیز، او را دستگیر کرد؛ اما، چون مدرکی از او نگرفته بود، وی را مورد ضرب و شتم قرار داد و اسمش را در لیست خود ثبت، و بعد رهایش کرد.»
با اینحال، حسین دست از مبارزه نکشید. او در سال ۱۳۵۶، با چندتن از روحانیون حوزه علمیه قم آشنا شد که اعلامیهها و عکس امام را برایش میفرستادند و او در سطح شهر پخش میکرد. حتی در ماه رمضان همان سال (۱۳۵۶)، او با قطع برق، توانست عکس امام را در تکیه بچسباند.
او اگرچه در ابتدا با مخالفت تعدادی از طرفداران دستگاه پهلوی روبهرو شد، اما در ماه محرم، توانست با همکاری چند تن از دوستان خود، صدها برگ را که روی آن شعار «مرگ بر شاه» نوشته بود، در بین مردم پخش کند. اولین راهپمایی روستایش نیز، بهوسیله او و دوستانش، در محرم ۱۳۵۷ برگزار شد.
به گفته پدرش: «حسین خیلی دوست داشت به مدارج بالای علمی برسد. او دانشجوی دانشگاه شریف بود؛ اما با شروع انقلاب که دانشگاهها تعطیل شد، مجبور شد درسش را رها کند.»
«صغری قاسمی»، بانوی مومنهای بود که در سال ۱۳۵۸ با حسین، برای ازدواج همپیمان شد. «صابر»، ماحصل این زندگی مشترک است. حسین، بعد از اینکه در سال ۱۳۵۹ به عضویت سپاه در آمد، رهسپار میدانهای نبرد با دشمن شد. این پاسدار گرانقدر، سرانجام در ۳ خرداد ۱۳۶۱ در خرمشهر، بر اثر ترکش خمپاره، به فیض شهادت نائل شد و در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرد شد.
وصیتنامه شهید «حسین اکبری دنگسرکی»
بسم الله الرحمن الرحیم
انالله و اناالیه راجعون
همه از خدائیم و بازگشتمان بسوی اوست.
باری این رودخانه خروشان زندگی با آن همه جوش و خروشش و با همه تندی و عجلهاش از سراشیبیها و آبشارهای کوچک و بزرگ سرانجامش رسیدن به اقیانوس بیکران و آرام است و این شتری است که به در خانه همه میخوابد و فقط دو فرق دارد خوابیدن شتر [] اینکه گروهی به استقبال آن میروند و او را به مهمانی میخوانند «مرگ آگاهانه» و گروهی نیز یا بیتفاوت هستند یا آنکه از آن میگریزند. که این خود جهل فاحشی است که هرگز نمیتوان آنرا با آب و رنگ دادن بزرگش نمود و جلوه زیبائی داد؛ و همیشه کم بودند انسانهائی که برای زنده کردن ماهیت درونی انسان همان ارتباط با الله [] زنده کنند.
اما این کار بسیار خطرناک بود و هست و خواهد بود. چرا که هر روز جهل خوب زیستن خوب [] و خوب پوشیدن همه اینها را برای خود جهان ما را فرا گرفته است. اما با همه خطراتش این کاروان کوچک در تمام طول تاریخ برای احیای یک مطلب یعنی الله، نه احیاء یک کلمه است که احیاء تمام انسانهای محروم و دربند و اسارت ابرقدرتها است.
چه زیبا ایستاده اند «کربلا» و شهید قلب تاریخ است و قلب کربلا حسین است که هر چه و هر که بر علیه ظلم ایستاد آن مکان کربلا و قلب کربلا نیز حسین است.
لحظهای به کاروان کوچکی بنگرید که در هوای گرم کربلا پیرمردی با کهولت سن و با ریشی سفید رهبری این کاروان کوچک به کوچکی همه حقیقت در طول تاریخ را به عهده دارد عجبا او را چه شده که چنین سر از پا نمیشناسد با سپاهی اندک در برابر اقیانوسی بیکران از لشکر باطل که گرداگرد آن خیمههای پشمین ساده را به محاصره گرفتهاند همه اقوامش را به مبارزه علیه لشکر دشمن میخواند و یکی بعد از دیگری از پیر و جوان و نوجوان تا کودک ۶ ماهه را به این جنگ نابرابر و به وسعت همه جنگهای نابرابر در طول تاریخ را به صحنه میفرستد راستی چه شده است که تمامی لشکریان همه در گرداگرد اویند همه چشم امید به آن خیمه پشمین کهنه دوخته اند. آیا درون خیمه انباشته از طلا و جواهرات همه چشم از آن بر نمیکنند.
میگویند نه جواهر نیست که مسلمان است. باز عجیبتر که اینکه آنها در کوچههای مدینه []و یا در کنار کعبه خانه خدا در مکه صدای صوت قرآنشان گوش فلک را کر میکند و یا سیل جمعیت مسجد کوفه []هر صبح و ظهر و شام به نماز میایستند مسلمان نیستند. مگر این لشگر عظیمی که او را به محاصره گرفته مسلمان نیست؟
بلی او هم مسلمانی است. پس صیت (علت) چیست که یکی در مدینه شب را تا صبح نماز شب میخواند. آن دیگر صبح تا شام در کنار کعبه با صدای بلند قرآن میخواند و آن دیگری در مسجد بزرگ کوفه نماز را به جماعت میایستد و این دو گروه در این سرزمین گرم در مقابل هم به صف ایستادند و آن پیرمردی که با چهره نورانی و محاسنی سفید از این خیمه به آن خیمه میرود و همراهانش را تشویق به جنگ میکند و خود در عصر آن روز که عاشورایش نامند یکه و تنها در مقابل دشمن قرار میگیرد نیم نگاهی به جنازههای یارانش و سپس بانگ بر میآورد.
«هل من ناصراً ینصرنی» آیا کسی هست که یاریم کند او که خود میبیند و میداند که در آن وقت هرگز کسی به یاریش نخواهد رفت پس صیت (علت) چیست که این چنین میگوید من یعنی من رهروان راه حسین در طول تاریخ صدایش را میشنوند صدا که خود او را هم میبیند که در میان اجساد به خون غلطیده تکیه بر شمشیر داده و رو به سوی ما و ما را به کمک میخواهد نه خود را که حق را چرا که او حق است من اکنون صدای حیات بخش او را به گوش میشنوم بسوی او میروم.
نه او که شبحی در جلوی چشمانم است به سوی حق که خود او حقیقت است و بر علیه ظلم و ظالمین در طول تاریخ، من خود کاملاً میدانم که در مسیر این رفت بازگشتی وجود ندارد، اما میروم با خون گرم خویش به گرمی خون همه شهیدان تاریخ از هابیل تا کربلا و تا امروز، با خون سرخم بر قلب تاریخ خواهم نوشت که «حق پیروز است» و تو زمانی این نوشته را میخوانی که من نیستم نه در تاریخ که در میان شما و در جمع شما از شما میخواهم که رسالت خون حسین و خون تمامی شهیدان این انقلاب را، تو خواهرم و توای برادرم این رسالت بس سنگین را به دوش کشیده و به قابیلیان خونخوار تاریخ بگوئید که دیگر دیر شده است.
چرا که هنوز خون پاک هابیل در رگهایمان میتپد؛ و شما پدر و مادر من مبادا گریه کنید بعد از حیاتم طوری باشید که قابیلیان به خویش بگریند نه آنکه آنها را خوشحال کنید مجلس ختم مرا با نهایت سادگی به سادگی مجلس زینب برای عزیز و برادرش حسین گرفت. اگر پول از من مانده باشد ابتدا آنرا به مستمندان بدهید و بقیه را صرف تعلیم و تربیت فرزندم در مکتب حسین صرف کنید.
من نیز چشم انتظار اویم که با مرگ آگاهانه به سراغم آید و شما برادران و خواهرم فضه بدانید که بعد از حیاتم همه اعمال شما را زیر نظر دارم تمام کارتان را برای خدا کنید که در این راه شاید خوشنودی خلق را بر داشته باشد و شاید هم نداشته باشد.
امیدوارم که این مرگم شهادت باشد و از شما تمنا دارم که نگذارید که اسلامم بر زمین بپوسد و سنگرم خالی بماند سلاح مرا بدست گیرید و با تمام قدرت بر فرق سر هر چیز منهای خدا (الله) بکوبید. مبادا گول فرزندان طلحه و زبیر را که در کوچه و خبایان دم از حکومت علی میزنند تا با نام علی جوانان ما را به تباهی بکشند بخورید چنانکه فرزند حسین حقیقت عصرمان رهبر عزیزمان امام خمینی فرمودند که: خطر این منافقین بیشتر از مشرکین و کافران است.
سخنان ابراهیم زمانمان را با جان و دل گوش دهید و آن را به کار بندید که این بزرگترین نعمت الهی است که به ما ارزانی داشته در خاتمه باز هم از شما میخواهم که مجلس ختم مرا با کمال سادگی با نان و خرما برگذار کنید.
وصی من پدر من و ناظرم برادرم عیسی هستند و در ضمن حتماً جسدم را در امام زاده خودمان در نزدیکی دیوار آن دفن کنید اگر میتوانید هر جمعه یکبار بر مزارم آمده و فراموشم نکنید.
انتهای پیام/