جای خالی رهبرمان در جماران
«ابوالحسنی» آزاده جنگ تحمیلی میگوید: دیگر رغبتی به آزادی نداشتیم. ضربه ناشی از عروج امام برای ما که سالها با عشق او نفس میکشیدیم از هر ضربهای سختتر بود. اما باز هم همه تصمیم گرفتیم محکم بمانیم تا روح امام از فرزندان در بندش آزرده نشود.
به گزارش خبرنگار
دفاعپرس از سمنان، دوران پر رمز و راز دفاع مقدس هر روزش برگی از دفتر هزار برگ خاطرات رزمندگان است خاطراتی که حتی تصور برخی از آنها حیرت انگیز است و این گزارش بخشی از خاطرات آزاده جانباز «سیدمجید ابوالحسنی» پیرامون رحلت امام خمینی (ره) در زندانهای عراق است که در کتاب «جنگ در پشت میله ها» به قلم سمیراالسادات امامی چاپ و منتشر شده اشت.
یکی از سنگینترین جرمها در اردوگاه نگهداری عکس حضرت امام بود، زیرا عراقیها میدانستند عشق به رهبر کبیر انقلاب در دل ما ریشه دارتر از هر نوع علاقهای قادر است سالهای رنج و اسارت را در نظرمان تحملپذیر کند. از اینرو در هر فرصتی تلاش میکردند با اعلام اخبار دروغ و یا توهین به امام باعث تضعیف روحیه اسرایی شوند که بیشتر از دیدار مجدد خانواده، دلتنگ شنیدن صدای امام؛ بودند.
به عنوان مثال برای اسیری که به خاطر نافرمانیاش باید به سختی تنبیه میشد کافی بود با یک اهانت لفظی به حضرت امام خودش را نجات دهد و حتی به اندازه چندین روز سهمیه مازاد غذایی دریافت کند؛ اما این هدفی دست نیافتنی برای عراقیها بود.
این عشق روز به روز بیشتر در قلب ما نفوذ میکرد. حتی پس از اعلان خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ که معنای آتش بس و پایان جنگ را داشت. در شرایطی که تبلیغات وسیع عراق اجازه نمیداد اصل ماجرا به گوش ما برسد، امید ملاقات امام و دعا برای سلامتی ایشان تنها قوت قلب همه اسرا به حساب میآمد. امید داشتیم با پایان جنگ بتوانیم همچنان خود را سرباز اسلام و وفادار به رهبر بدانیم.
عراقیها میکوشیدند اینطور وانمود کنند که در ایران هیچ کس به یاد ما نیست و ما باید تا زمان مرگ در همان اردوگاه بمانیم. در چنین اوضاعی آن هم تنها چند ماه پس از پذیرش آتش بس، بدترین اتفاق ممکن برای ما شنیدن خبر ارتحال امام بود که همه را دچار بهت کرد. تلخترین لحظه اسارت برای من زمانی بود که رادیوی عراق اعلام کرد امام از دنیا رفته است. به یاد دارم با شنیدن خبر، ناگهان تمام سالهای سخت از مقابل چشمهایم گذشتند؛ شکنجهها، دردها و غربت و دوری.
با خودم گفتم: «حالا که ایران رهبر ندارد چه بر سر انقلاب میآید؟ آیا این همه رنج و صبر ما بیهوده بود؟» سپس سالهای از دست رفته نوجوانی و جوانیام را به یاد میآوردم.
زمانی که امام رحلت کردند، فرمانده اردوگاه به تک تک آسایشگاهها سر زد و تسلیت گفت. پس از آن رادیوی اردوگاه تا چهار روز خاموش بود. در آغاز اکثر ما خبر فوت امام را بخشی از جنگ روانی عراق برای به زانو در آوردن اسرا میدانستیم، اما کم کم باور کردیم که حتی اگر به ایران برگردیم باید جای خالی رهبرمان را در جماران شاهد باشیم. گرچه دیگر رغبتی به آزادی نداشتیم. ضربه ناشی از عروج امام برای ما که سالها با عشق او نفس میکشیدیم از هر ضربهای سختتر بود. اما باز هم همه تصمیم گرفتیم محکم بمانیم تا روح امام از فرزندان در بندش آزرده نشود.
انتهای پیام/