به گزارش خبرنگار دفاعپرس از اراک، استان مرکزی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، شش هزار و ۲۰۰ شهید را تقدیم آرمانهای انقلاب اسلامی کرده است که از این تعداد، عده کثیری از سادات والامقام هستند. شهید «سید ابراهیم میرجمالی» نیز از جمله شهدای سادات استان مرکزی است که در سن ۲۲ سالگی، زمانی که بهعنوان معاون گروهان «یا زهرا (س)» گردان «کوثر» بود، در عملیات «کربلای ۴» در جزیره «بوارین» عراق با اصابت گلوله دشمن به سر و صورتش به شهادت رسید.
زندگینامه شهید «سید ابراهیم میرجمالی»
«سید ابراهیم میرجمالی» دهم شهریور سال ۱۳۴۳ در «اراک» متولد شد و دوران کودکی خود را با تحصیل سپری کرد. نوجوانیاش مصادف شد با نهضت انقلاب اسلامی و پیروزی باشکوه آن؛ بنابراین او که به حضرت امام خمینی (ره) عشق میورزید و خیلی زود راه حق را شناسایی کرده بود، از همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی با حضور در مساجد و پایگاههای بسیج، خود را وقف اسلام و انقلاب کرد.
«سید ابراهیم» در مسجد «محمدی» شهر «اراک» ضمن همکاری با بسیج، خود را آماده میکرد تا در برهههای حساس انقلاب اسلامی یار و یاور مظلومان باشد؛ بنابراین با شروع جنگ تحمیلی، آموزش عمومی بسیج را پشت سر گذاشت و از ۱۷ سالگی راهی جبهه شد. وی پس از مدتی به جمع سبزپوشان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و بهعضویت رسمی این نهاد انقلابی درآمد؛ بنابراین چندین مرحله به جبهه اعزام شد و سرانجام در چهارم دی سال ۱۳۶۵ در عملیات «کربلای ۴» در حالی که بهعنوان غواص مسئولیت معاونت گروهان «یا زهرا (س)» از گردان «کوثر» را بر عهده داشت، در جزیره «بوارین» عراق بر اثر اصابت گلوله دشمن به سر و صورتش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای شهر اراک به خاک سپرده شد.
روایتی از لحظه عروج شهید سید ابراهیم میرجمالی
غروب روز ۳ اسفند سال ۱۳۶۵ در گرگ و میش هوا، گردان «کوثر» وارد منطقه «شلمچه» شد. قرار بود عملیات «کربلای ۴» اجرا شود و گردان «کوثر» مأموریت شکستن خط دفاعی دشمن در جزیره بوارین را برعهده داشت. من نیز جزو نیروهای گروهان یکم بودم و فرماندهی این گروهان بر عهده برادر «حسنپور» بود. برادر «سید ابراهیم میر جمالی» هم معاون ایشان بود.
پس از رسیدن گردان به خط پدافندی لشکر در «شلمچه»، ابتدا بچهها نماز مغرب و عشاء را خواندند و شام مختصری را صرف کردند؛ مدتی نگذشت که دستور حرکت و پیشروی به طرف مواضع دشمن داده شد و نیروها که عدهای لباس غواصی پوشیده بودند و عدهای هم بادگیر به تن داشتند، با عبور از خاکریز وارد آبگرفتگی که از خط خودی تا دژ دشمن امتداد داشت، شدند.
عمق آبگرفتگی از زانو تا بالای سر متفاوت بود و بعضی جاها نیز پوشش نیزار و بعضی نقاط هم عاری از هر نوع روئیدنی بود. حد فاصل خط خودی تا دژ دشمن یک خاکریز، یک تل خاک و یک جاده خاکی از آبگرفتگی بیرون بود و فقط این عوارض بهصورت خشکی در آب دیده میشدند. مسیر پیشروی گردان هم یک آبراه بود که در دل نیزار بهصورت دالانی مارپیچ ایجاد شده و یا احداث شده بود. به هر حال گردان «کوثر» در مسیر آبراه با رعایت سکوت مطلق و خیلی آرام به طرف دشمن به پیش میرفت.
حدود ساعت ۱۰ شب به ۱۰۰ متری دژ عراقیها (جزیره بوارین) رسیدیم؛ آنجا یک تل خاک از آب بیرون بود و حالت یک جزیره را داشت. تعدادی از برادران مثل «حسنپور»، «علی حسین خوشدونی»، «علی جلالی»، «علی حاج علی بیگی» بیسیم چی گروهان و پیک، پشت این تل خاکی و به طرف راست آن دور هم جمع شده بودند و منتظر فرمان شروع عملیات بودند. رزمندگان گردان هم لابهلای نیها مخفی شده بودند تا اگر عراقیها بهطور ناگهانی منور زدند، کسی دیده نشود.
دژ عراقیها ۲ تا سه متر از روی آب بالاتر بود و تسلط کامل روی منطقه آبگرفتگی و اطراف آن را داشت. عراقیها از پشت دژ به وسیله بلندگو آهنگ و ترانه به زبان ایرانی پخش میکردند، شعار میدادند، فحاشی میکردند، و همه را به تسلیم شدن تشویق میکردند. در این حین، تخریبچیها جلو رفتند تا موانع روی جاده را باز کنند. حدود ۲۰ تا ۲۵ متر جلوتر از تل خاکی، یک جاده خاکی بود که بهواسطه ارتفاعش از سطح زمین، از آب بیرون بود. عراقیها روی جاده را سیم خاردار حلقوی، مین و خورشیدی گذاشته بودند؛ بنابراین عبور از آن کار بسیار مشکلی بود. هنگامی که تخریبچیها مشغول باز کردن معبر در دل موانع بودند؛ ناگهان عراقیها متوجه شده و بهوسیله تیربارهای سبک و دو لول و چهار لول ضد هوایی خودشان، سطح آبگرفتگی را زیر آتش گرفتند. در چنین وضعیتی، من در نزدیکی برادران «سید ابراهیم میر جمالی» و «علی لطیفی» در کنار تل خاکی بودم. تیراندازی عراقیها که شروع شد، یکی از آنها به من و چند نفر دیگر که آنجا بودیم گفت: «چند متر عقبتر بروید، اینجا خیلی خطرناک است». ما هم حدود ۴ تا ۵ متر عقبتر آمدیم. در این حین دیدم که «سید ابراهیم» و «علی» چند متر به سمت راست رفتند و کنار آبراه جایی که نیها خیلی به هم فشرده بود و مثل دیواره چوبی بود، ایستادند. آتش دشمن هر لحظه سنگینتر شده و کار باز کردن معبر هم سختتر میشد. در این حال و هوا بودم که یک مرتبه یک گلوله به ناحیه بالای قلبم اصابت کرد، با خودم فکر کردم بهتر است پیش «سید ابراهیم» و «علی» بروم، به طرف آنها رفتم نزدیک که شدم، دیدم یک جفت جوراب غواصی (کفش) روی آب است. آنها را گرفتم دیدم هر دو پای «سید ابراهیم» بود که شهید شده و در کنار او برادر «علی لطیفی» را دیدم که چند تیر به سرش خورده و شهید شده و لابهلای نیها گیر کرده بود.
فرازهایی از وصیتنامه شهید «سید ابراهیم میرجمالی»
بسمالله الرحمن الرحیم
حزب فقط حزبالله، رهبر فقط روحالله؛ با سلام و درود فراوان به محضر پاک امام زمان (عج) و به محضر نایب برحقش فرزند حسین بن علی (ع) روح خدا فرمانده کل قوا، خمینی بتشکن. با سلام و درود فراوان به محضر پاک شهدا که والاترین و آخرین سرمایه خود را که همان جان عزیزشان بود در کف اخلاص گذاردند و به خالق خود عرضه نمودند.
برادران و خواهران شهیدپرور! ما جوانان ایران در جوی زندگی کردهایم که فقط ما را به جاهلیت و زورگویی و وابسته به ظالم بودن سوق داده بودند؛ ولی امروز مسیرهایمان عوض شده و در خط اعلی قرار گرفتهایم و از آن جهالت و نادانی و وابسته بودن، بیرون شویم و دیگر آن افکار پوچ و بیهوده را نداریم.
من از خدا میخواستم در بستر، زندگی را وداع نکنم و شهادت نصیبم شود. من هم این امانت را در دو کف قرار داده و تقدیم میکنم؛ و از برادران سپاه میخواهم با این منافقان از خدا بیخبر مبارزه کنید. اینها هستند که به اسلام ضربه میزنند و تا جایی که میتوانید تابع امر ولایت فقیه و سلسله مراتب باشید.
انتهای پیام/