گروه اجتماعی دفاعپرس: جنگ تحمیلی علیه ایران در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ به دستور صدام به طور سراسری علیه ایران آغاز شد. صدام با خیال اینکه به راحتی میتواند خرمشهر، آبادان و حتی اهواز را تصرف کند دست به حمله حداکثری در جنوب کشور زد، اما با دفاع همه جانبه مردم در اوایل جنگ وی نتوانست به هدف خود برسد. در ادامه ارتش، سپاه، شهربانی، ژاندارمری، کمیته انقلاب اسلامی و بسیج با ساماندهی برای دفاع از کشور به مرزها اعزام شدند.
در دفاع مقدس نیروی انتظامی از سه بخش (شهربانی، ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی) تشکیل میشد که هر کدام وظیفه جداگانهای داشتند.
یکی از یگانهایی که در زمان دفاع مقدس علاوه بر نبرد با دشمن بعثی در عقبه جنگ وظیفه حراست از خانوادههای رزمندگان را برعهده داشت نیروی انتظامی (ژاندارمری، شهربانی و کمیته انقلاب اسلامی) بود.
نیروهای ژاندارمری در طول هشت سال دفاع مقدس علاوه بر حفاظت از شهرها و مرزهای کشور در خط مقدم حاضر میشدند و از خاک ایران دفاع میکردند.
ژاندارمری با توجه به اینکه در زمان شروع جنگ مسئولیت حفاظت از مرزها را بر عهده داشت، اولین شهدای جنگ تحمیلی را تقدیم نظام کرد و اولین تیری که به سمت ایران شلیک شد به پاسگاههای ژاندارمری شلیک شد و اولین تیر نیز از سوی ایران توسط نیروهای ژندارمری به سمت دشمن شلیک شد.
یکی از این شهدا «محمدرضا خادمیسهی» است که در ادامه، گفتوگوی خبرنگار دفاعپرس را با برادر این شهید والامقام میخوانید:
گذشت، صبوری و کمک به دیگران از ویژگیهای محمدرضا بود
انقلاب که شد شروع برادرم ۱۷ سال داشت؛ او با شور جوانی که در سر داشت در تمامی راهپیماییها حضوری فعال داشت و در برخی موارد اتوبوس دربست میکرد و بچههای محل را با خود به راهپیمایی میبرد؛ پس از پیروزی انقلاب اسلامی محمدرضا که حالا ۱۹ سال سن داشت به سربازی رفت.
گذشت، صبوری و کمک به دیگران از ویژگیهای محمدرضا بود؛ محمدرضا با اینکه کشتیگیر بود همواره فروتن و سربه زیر بود در کارها به پدر و مادرم کمک میکرد؛ با توجه به اینکه پدرم بنا بود محمدرضا در کنار او بود و میتوان گفت محمدرضا عصای دست پدر و مادرم بود.
علاقه محمدرضا به امام خمینی (ره)
برادرم به قدری شیفته و علاقمند به امام خمینی (ره) بود که میگفت مادر دعا کن من در راه پیروزی انقلاب جانم را فدای امام کنم تا طاغوتیان شرشان کم شود؛ محمدرضا در تمامی راهپیماییها حضور داشت و پای منبر علما مینشست تا از اوضاع کشور آگاه شود و آنها را به جوانان محل منتقل کند.
آرزوی محمدرضا شهادت بود
محمدرضا آرزوی شهادت میکرد و این را بارها گفته بود؛ روز آخری که مرخصی محمدرضا تمام شد و می خواست به پادگان برگردد با همه خداحافظی کرد و گویی که این آخرین باری است که او را میبینیم. پس از خداحافظی با همه من او را بدرقه کردم و در راه رفتن به من گفت این آخرین دیدار ما در این دنیاست و من به شهادت میرسم.
محمدرضا میدانست که به شهادت خواهد رسید و از همه حلالیت طلبید؛ برادرم در حنله کومله به پادگان در آدربایجان غربی به شهادت رسید همرزمان او تعریف میکنند که محمدرضا جانانه و تا آخرین نفس در مقابل گروهک کومله ایستادگی کرد و پس محاصره کامل تسلیم نشد و آنها برادرم و تعدادی دیگر را به شهادت رساندند.
مراسم تشییع پیکر محمدرضا در روز عاشورا برگزار شد؛ با توجه به اخلاق و منشی که برادرم داشت خیلیها او را میشناختند برای همین مراسم باشکوهی با حضور همرزمان، دوستان و ... برگزار شد و محمدرضا را در روستای پدریام سح به خاک سپردیم؛ حالا پس از سالها هنوز نورانیت محمدرضا در لحظه خداحافظی و حرفایی که زد را خوب بخاطر دارم.
انتهای پیام/ 241