برش کتاب/ بخش اول؛

سند مظلومیت شهدای سوسنگرد در خاطرات شهید «محمود یاسین»

شهید یاسین با بیان خاطره‌ای از وضعیت نامطلوب سوسنگرد که در محاصره دشمن بعثی بود، گفت.
کد خبر: ۴۷۰۰۶۲
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۴:۱۷ - 12August 2021

سند مظلومیت شهدای سوسنگرد در خاطرات شهید «محمود یاسین»به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، متن زیر برشی است از کتاب «دِین» به کوشش علی مسرتی که به گرد‌آوری خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز پرداخته و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.

مطلبی که از این کتاب انتخاب شده، خاطره سید رکن‌الدین آقامیری از بچه‌های قدیمی مسجد مستقر در سوسنگرد است از شرحی که شهید محمود یاسین از وضعیت مسجد جامع سوسنگرد که در محاصره دشمن بعثی افتاده بود برای او تعریف کرده است.

این خاطره به شرح زیر است:

«در مسجد شفیعی بودم و برای کاری به مسجد جزایری رفتم. دیدم «محمود یاسین» کنار درب مسجد ایستاده است و برای چند نفر که کنار او ایستاده‌اند صحبت می‌کند. سر تا پای او خاکی و گلی بود و یک اسلحه هم در دستش گرفته بود.

به او گفتم: محمود، چرا اینطور به نظر می‌رسی؟

گفت: چرا اینطور هستم! برای آنکه از جبهه آمده‌ام.

گفتم: از کجا (آمده‌ای)؟

گفت: از سوسنگرد می‌آیم. مگر خبر ندارید که سوسنگرد در محاصره است؟ اوضاع آنجا بحرانی است و راه‌های ورود و خروج به آنجا هم بسته شده است. ما هم تعدادی مجروح را با وجود مشکلات زیاد و درگیری از محاصره عبور دادیم و به بیمارستان اهواز رساندیم. این هم اوضاع و احوال من است.

سپس از من پرسید: تو اسلحه داری؟

گفتم: بله؛ دارم.

گفت: اسلحه‌ات را بردار، به سوسنگرد برو و کمک کن.

از او پرسیدم: چرا سر و وضعت اینطور شده است؟

به من گفت: مگر نمی‌دانی محاصره چیست؟

گفتم: نه، نمی‌دانم.

گفت: تمام شهر تقریباً در اشغال دشمن بود و فقط مسجد جامع سوسنگرد مانده بود. من پس از درگیری شدیدی که اطراف پل سوسنگرد داشتیم، به مسجد جامع (که فاصله چندانی با آنجا نداشت) رفتم و از فرط خستگی، تشنگی و گرسنگی در حیاط مسجد دراز کشیدم.

حیاط مسجد پر از اجساد شهدا و مجروحان بود و همه جا خونی بود. نه غذا بود، نه آب و نه مداوای پزشکی. خمپاره بود که می‌بارید. یک خمپاره به حیاط مسجد جامع اصابت کرد و ترکش آن به شهدا و مجروحان در حیاط برخورد کرد و به تعداد شهدا و جراحت مجروحان اضافه کرد.

یکی از مجروحان را دیدم که ابتدا از درد فریاد می‌زد و هیچ فریادرسی نبود. یک اسلحه نزدیک او افتاده بود. آن را برداشت و خواست که به سر خود شلیک کند. با آخرین رمقی که داشتم به سمت او دویدم و اسلحه را از دست او کشیدم. به من گفت: بگذار خلاص شوم.

به او گفتم: اگر تحمل کنی، شهید می‌شوی اما اگر خودکشی کنی مرتکب معصیت می‌شوی.

اینطور بود که تلاش کردم عده‌ای از مجروحان را از محاصره خلاص کنم و به اهواز برسانم.

سید رکن‌الدین ادامه داد، در حالیکه اکثر بچه‌های مسجد در خرمشهر بودند، اگر کسی می‌خواست به جبهه برود به آن‌ها ملحق می‌شد.

من به سوسنگرد رفتم و سوسنگردی شدم. محمود یاسین من را سوسنگردی کرد.»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها