برشی از کتاب «صد و هفتاد و ششمین غوّاص»؛
در سلول باز شد و بعثیها با چوب و کابل وارد شدند. این بار افسری هم همراهشان بود. با حالت تهدید و با زبان فارسی گفت: «زود باشین! کسی که این ناسزا رو نوشته معرفی کنین، والاّ کاری میکنم که همتون روز روشن تو آسمان ستاره ببینین!» من بلند شدم و با لکنت گفتم: «من نوشتم!» با تعجب گفت: «چی؟ تو نوشتی؟!»
کد خبر: ۵۹۰۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۲/۳۰
برشی از کتاب «مأمور ۲۵۱۹»؛
در ساختمان استانداری پیدایش کردند. حسین رجایی رفت جلو و گفت: «آقای رئیس جمهور! ما برای اینکه جلوی دشمن را بگیریم، اسلحه و مهمات میخوایم.» بنیصدر در حالی که سوار ماشین میشد، خنده تمسخرآمیزی کرد و سری تکان داد. بدون اینکه چیزی بگوید، به رانندهاش گفت برو. زیر لب غرغر کرد علیرضا چیزهایی شنید ولی خود را به نشنیدن زد. به بنیصدر نزدیک شد و سر و گردنی نشان داد. بنیصدر از جیب کتش قلم و کاغذ درآورد.
کد خبر: ۵۸۱۵۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۷
برشی از کتاب «راز دریا»؛
اولین روز شهریور سال ۶۴ در حسینآباد، بین سردشت و بانه مستقر بودیم، ما هفت نفر بودیم که تأمین جاده را بر عهده داشتیم. آن شب منافقین به ما کمین زدند. مجید از چادر بیرون آمد و با اسلحهای که داشت شروع به تیراندازی کرد، در همین موقع تیر به قلبش خورد و مجید کنترل خودش را از دست داد.
کد خبر: ۵۸۰۸۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۱/۱۲
۴۴ سال افتخار/ بریده کتاب
«محمد دستش توی جیب کاپشنش بود؛ شناسنامه مادر را قبل از اینکه بدهد به آقاجان، صفحه اولش را باز کرد. نگاه مادر هم از توی عکسش هم گرم و صمیمی بود. چشمش افتاد به تاریخ تولد ۹ دی ۱۳۳۰. پلکهایش را روی چشمهای پر از اشکش گذاشت. گونههایش خیس شد. خودش را سرزنش کرد. دیروز، هم روز تولد مادر بود و هم روز شهادت.»
کد خبر: ۵۷۰۵۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲
برشی از کتاب/
«استوار نظری، جزو افرادی بود که در حین فیلمبرداری از سختی عملیات پاکسازی در هوای گرم و احتیاط لازم در زمان مینبرداری حرفهایی زد. در آخرین جملات کلامش هم تأکید کرد و گفت توی این کار نباید اشتباه کنی چون در غیر اینصورت دیگه به اشتباه بعدی نخواهید رسید و اولین اشتباهت آخرینش خواهد بود!»
کد خبر: ۵۴۵۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۲
برشی از کتاب/
«جسد بیجان برادر شاکری را داخل پتو کشاندم و آن را دور شهید پیچیدم. اطرافمان پر بود از سیمهای تلفن قورباغهای. مقداری از سیمها را که پاره شده بود، با خودم به داخل سنگر بردم و دور پتویی که شهید را در آن پیچیده بودم، بستم و در این فکر بودم که جسد او را به پایین قله ببرم اما زیر آن آتش شدید دشمن چطور این کار را بکنم.»
کد خبر: ۵۴۵۸۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۳۱
برشی از کتاب/
در بخشی از زندگینامه جانباز شهید محمد موسوی آمده است «محمد فقط در ۲۴ سال از عمر ۵۷ سالهاش، طعم راه رفتن، غذا خوردن، لباس پوشیدن و حمام رفتن را چشید و مجبور بود ۳۴ سال را بدون گفتن حتی یک آخ و با چهرهای بشاش و زبانی متشکر گذراند.»
کد خبر: ۵۴۵۷۸۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
بریده کتاب/
«دو فروند از هلیکوپترها، موشکهایشان را زدند و به عقب برگشتند. ولی دیدم یک هلیکوپتر بسیار سماجت میکند و میرود بالای سر نیروهای عراقیها، متوجه شدم خلبان هلیکوپتر میخواهد به نیروهای ما بفهماند؛ جلو بروید، مشکلی نیست. اگر اینها قدرتی داشتند، باید مرا میزدند!»
کد خبر: ۵۴۵۳۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
بریده کتاب/
«رجب لابهلای صدای خندهها وارد اتاق پذیرایی شد و سلام کرد. غیر از بچهها، چند نفر از بزرگترها هم از ترس داد زدند. نگاهم روی صورت رجب که جلوی در ایستاده بود ثابت ماند. فقط اطرافش را نگاه میکرد. صدای حمید را شنیدم که با همان لحن کودکان گفت: به خدا بابام ترس نداره!»
کد خبر: ۵۴۵۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۰۴
گاهی در وسط معرکه نبرد در جبهه، برخی رزمندگان اسلام در آن حجم زیاد آتش خمپاره و گلوله، شوخطبعیشان گُل میکرد و برای تلطیف روحیه همرزمانشان از هیچ تلاشی فروگذار نمیکردند.
کد خبر: ۵۳۳۷۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۴/۲۱
برشی از کتاب/
در کتاب «شرح آسمان» آمده است که شهید «فخرایی» در شرایط بحرانی انجام ماموریت در زمانی که هلیکوپترش در حال سقوط بود با بردن نام حضرت زهرا از سقوط حتمی نجات پیدا کرد.
کد خبر: ۵۰۴۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۲
برش کتاب/ به مناسبت عملیات والفجر ۸ منتشر شد؛
مسرتی با بیان خاطرهای از عملیات والفجر ۸ به بیان چگونگی استتار دکلهای دیدهبانی از نیروهای بعثی عراق پرداخت.
کد خبر: ۵۰۴۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۷
برش کتاب/ به مناسبت دهه فجر منتشر شد؛
«مسرتی» با بیان خاطرهای از دهه فجر به بیان ماجرای آن ایام در اهواز و میان بچههای مسجد جزایری پرداخت.
کد خبر: ۵۰۳۹۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۱/۱۳
برشی از کتاب/
ملتجی در کتاب «دریا دریا ستاره» نوشته است: محمدحسین بصیر در حال رفتن به سمت نمازخانه بود که یکباره بمباران شروع شد. با اولین انفجار، دود سیاهی به هوا خاست. محمدحسین نگران از جای برخاست. مشاهده چادرهای سوخته، ظهر عاشورا را برای او تداعی میکرد.
کد خبر: ۴۷۹۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۱
برشی از کتاب/
سردار رادان در کتاب «عقاب کردستان» نوشته است: وارد اولین روستا شدیم و تیراندازیها و تعقیب و گریزها آغاز شد. در روستای دوم درگیریها شدیدتر بود؛ چراکه کومله آمادگی بیشتری پیدا کرده بود. احمدرضا رحمتی شجاعت بینظیری داشت. زمانی که درگیر میشد، بند اسلحه کلاشینکف را بلند میکرد و دور گردنش میانداخت، بهطوری که اسلحه تا نزدیک زانوهایش میرسید. بعد اسلحه را در دست میگرفت و تکتیر یا رگبار میزد.
کد خبر: ۴۷۹۰۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۱
برش کتاب/ به مناسبت هفته دفاع مقدس منتشر شد؛
مسرتی در کتاب «دین» به بیان خاطرات خود از جنگ تحمیلی پرداخته و اولین واکنش حضرت امام خمینی (ره) به تجاوزگری ارتش بعثی را شرح داده است.
کد خبر: ۴۷۸۷۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۵
در کتاب «دین» آمده است؛
علی مسرتی با بیان خاطرهای از عَلَمگردانیها و مراسمهای سینهزنی رزمندگان در شبهای تاسوعا و عاشورای هیئت مسجد جزایری اهواز و اشتیاق رزمندگان برای حمل عَلَم سخن به میان آورد.
کد خبر: ۴۷۵۶۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰
بُرش کتاب/
رعیتنژاد در کتاب «از مشهد تا کاخ صدام» نوشته است: رحیم تمام سعیاش این بود که از تمام توانش برای زدن استفاده کند. علاوه بر کابل، با پوتینهایش نیز مدام به من میزد. در یکی از لگدها بیاختیار پایش را با دستم گرفتم و با صدای بلند گفتم: «یا ابوالفضل!» لحظاتی چشمانم بسته بود و منتظر ضربه بعدی بودم اما دیدم خبری نیست و صدایی نمیآید.
کد خبر: ۴۷۲۴۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۲۷
بُرش کتاب/
یک روز یک افسر عالیرتبه عراقی که مشخص بود خبر عزاداریهایمان را شنیده، وارد آسایشگاهمان شد و گفت «چرا شما برای امام حسین عزاداری میکنید؟
کد خبر: ۴۷۲۰۴۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۲۹
برش کتاب/ بخش اول؛
شهید یاسین با بیان خاطرهای از وضعیت نامطلوب سوسنگرد که در محاصره دشمن بعثی بود، گفت.
کد خبر: ۴۷۰۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۲۱