به گزارش خبرنگار دفاعپرس از مشهد، کتاب «عقاب کردستان» سرگذشتنامه سردار شهید «احمدرضا رحمتی» فرمانده گردان جندالله جمعی قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) است که در ۸۴ صفحه به کوشش «مهدی نوروز» و «رضا جلیلی» به رشته تحریر درآمده است.
این کتاب در پنج فصل شامل: دوران کودکی تا مدرسه، دوران نوجوانی و سالهای پیش از اعزام به کردستان، آغاز جنگ و حضور در کردستان، شهادت و مراسم خاکسپاری و ویژگیهای اخلاقی برجسته شهید رحمتی تنظیم و تدوین شده است.
احمدرضا رحمتی در سال ۱۳۴۱ در نیشابور متولد شد، پدربزرگش حضرت آیتالله محمدحسین نجفی از بنیانگذاران موسسه حوزه علمیه نیشابور بود. وی همزمان بعد از گذراندن تحصیلات در حوزه علمیه دروس مقدماتی طلبگی را فرا گرفت. بعد از اوجگیری انقلاب اسلامی ایران در تظاهرات و مبارزه با رژیم پهلوی شرکت فعال داشت.
رحمتی بعد از شروع جنگ تحمیلی و غائله کردستان از آبان سال ۱۳۵۹ تا هنگام شهادتش اغلب در مناطق عملیاتی حضور داشت وی در یکی از عملیاتهایی که نزدیک شهر سقز در جریان بود شرکت داشته و توسط کمین ضد انقلاب در سیزدهم آبان ۱۳۶۲ به شهادت رسید.
به مناسبت فرارسیدن چهلویکمین سالگرد دفاع مقدس به خاطرهای از این کتاب به نقل از سردار «احمدرضا رادان» در خصوص مجروحیت شهید «احمدرضا رحمتی» اشاره خواهیم داشت.
در یکی از مانورها و کنشهای نظامی که در محور بوکان صورت گرفت، هدف ما پاکسازی مناطق بکر و راهبردی از وجود عناصر ضدانقلاب بود کومله بود. فرماندهی عملیات بر عهده احمدرضا بود.
ما تحت فرمان او وارد اولین روستا شدیم و تیراندازیها و تعقیب و گریزها آغاز شد. در روستای دوم درگیریها شدیدتر بود؛ چراکه کومله آمادگی بیشتری پیدا کرده بود و در راهها کمین میکرد. احمدرضا شجاعت بینظیری داشت. زمانی که او درگیر میشد، بند اسلحه کلاشینکف را بلند میکرد و دور گردنش میانداخت، بهطوری که اسلحه تا نزدیک زانوهایش میرسید. بعد اسلحه را در دست میگرفت و تکتیر یا رگبار میزد و به سمت جلو حرکت میکرد. همه ما تعجب میکردیم که چرا احمدرضا پشت سنگر نمیرود. یکی از دغدغهها و نگرانیهای همیشگی ما این بود که مبادا در این تیراندازیها آسیبی به او برسد.
در آن روستا که نزدیک محور بوکان قرار داشت، درگیریها مدت زیادی به طول انجامید تا اینکه عناصر ضدانقلاب از روستا بیرون رانده شدند و تعقیب و گریزها به بیرون روستا کشیده شد. یک قسمت از منطقه جنگلی بود و درگیریهای اصلی در آنجا رخ داد که منجر به زخمی شدن احمدرضا گردید. پس از اینکه احمدرضا به روی زمین افتاد، خودم را به او رساندم، تیرهای پیدرپی رگبار به پشتش اصابت کرده و آن قسمت را به شکل یک زخم عمیق درآورده بود و به شدت خونریزی داشت. احمدرضا نگاهی به من انداخت و در حالی که خیلی آرام لبخند میزد گفت: «حالا نوبت استراحت من است و از اینجا به بعد مبارزه با دشمن دستان تو را میبوسد». منطقه به ثبات نسبی رسید، برای دیدن احمدرضا آرام و قرار نداشتم و بسیار علاقهمند بودم که دوباره او را از نزدیک ببینم.
از طریق بیسیم باخبر شدم که او را از بیمارستان سقز به پایگاه بهداری سپاه سقز منتقل کردهاند. این موضوع برای من بسیار تعجبآور بود؛ چراکه زخم نسبتاً عمیقی داشت و این جابجایی سلامتی او را به مخاطره میانداخت. مدتی بعد متوجه شدم عناصر ضدانقلاب تلاش کرده بودند احمدرضا را در بیمارستان شهید کنند؛ لذا به توصیه مسئولان، او را به بهداری منتقل کردند. نحوه افشا شدن مکان احمدرضا در بیمارستان به این صورت بود که چند نفر از اعضای ضدانقلاب به شهر نفوذ کردند و یکی از پیشمرگان را به گروگان گرفتند و او را با تهدید و ارعاب مجبور کردند تا بیمارستان را به آنها نشان دهد. هنگامی که یورش آنها برای تسخیر بیمارستان آغاز شد، احمدرضا با اینکه در بستر بیماری بود، اسلحه برداشت و به دفاع پرداخت. درگیریها تا یک ساعت و نیم ادامه پیدا کرد و پس از آن که عناصر فریبخورده از تحقق عملیات خود مأیوس شدند، آن پیشمرگ را به شهادت رساندند و از منطقه خارج شدند. در نهایت احمدرضا برای مداوا به نیشابور رفت و پس از پشت سرگذاشتن مراحل درمان و بهبودی زخمها دوباره به منطقه برگشت و فعالیتهای خود را با انگیزه بیشتری پی گرفت.
انتهای پیام/