برش کتاب/ بخش دوم؛

نیروهای شهید چمران چگونه دشمن را از سوسنگرد راندند؟

رزمنده‌ای از دفاع مقدس در بیان خاطره‌ای به شرح رشادت نیروهای شهید چمران در تقابل با دشمن برای حفظ شهر سوسنگرد پرداخت.
کد خبر: ۴۷۰۱۲۱
تاریخ انتشار: ۲۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۵ - 15August 2021

مقاومت در پیاده‌رو برای جلوگیری از پیشروی نیرو‌های بعثیبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، متن زیر برشی از کتاب «دِین» به کوشش علی مسرتی است که به گرد‌آوری خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز پرداخته و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.

مطلبی که از این کتاب انتخاب شده، خاطره سید رکن‌الدین آقامیری از بچه‌های قدیمی مسجد مستقر در سوسنگرد است از شرحی که شهید محمود یاسین از وضعیت مسجد جامع سوسنگرد که در محاصره دشمن بعثی افتاده بود برای او تعریف کرده است.

این خاطره به شرح زیر است:

«هنگامی که با راهنمایی شهید محمود یاسین خودم را به سوسنگرد رساندم، ورودم با ورود نیرو‌های شهید چمران به شهر همزمان بود. عراقی‌ها هنوز در شهر پراکنده بودند و تازه ساختمان فرمانداری به دست نیرو‌های خودمان افتاده بود. جنازه عراقی‌ها در خانه‌ها، مغاز‌ها و کنار جوی آب افتاده بود. شب‌هنگام خودم را به مسجد جامع سوسنگرد رساندم. آنجا در قرق بچه‌های تبریز بود. هم متعجب بودم و هم خجل. با خودم گفتم خدایا، این‌ها چه وقت خودشان را به اینجا رسانده‌اند؟

یک گروه از آن‌ها بعد از نماز مغرب و عشاء راه افتادند که به سمت خط بروند. همراه آن‌ها راه افتادم. خط، یکصد متر آن طرف‌تر به سمت پل فلزی سوسنگرد بود که روی رودخانه قرار داشت. یک تانک روی پل آمده بود و لوله خودش را به سمت خیابان اصلی شهر گرفته بود. هنگامی که تانک شلیک می‌کرد، انگار هر چه در خیابان بود را با خودش می‌کَند و می‌برد. تانک که می‌ایستاد، تیربار دوشکایش راه می‌افتاد نمی‌گذاشت هیچ جنبنده‌ای به آن طرف خیابان برود. بچه‌ها در پیاده‌رو سنگر کنده بودند و مقاومت می‌کردند تا عراقی‌ها به این طرف پل نیایند. قیامتی بود!

از صدای شلیک و انفجار مغزم داشت می‌ترکید. تمام (این) جنگ خونین در ۳۰۰ متری اتفاق می‌افتاد. یکصد متر آن طرف پل و ۲۰۰ متر این طرف پل. در نهایت؛ عراقی‌ها عقب نشینی کردند و بچه‌ها پل را گرفتند. صبح که هوا روشن شد، از پل عبور کردم تا در ژاندارمری سنگر بگیرم. چه وضعیتی بود!

پل از خون و جنازه پر شده بود. یک جیپ ۱۰۶ می‌خواست به آن طرف برود که دو نفر در آن سوخته بودند. هیچ گاه یادم نمی‌رود. با خودم می‌گفتم یعنی کسی می‌تواند این‌ها را شناسایی کند؟ آیا بعداً می‌فهمند که این‌ها چه کردند و چطور به شهادت رسیدند؟

بگذریم...»

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها