به گزارش دفاعپرس از تبریز، وقتی «صدام» با پشتوانه استکبار جهانی به کشورمان تجاوز کرد، اهداف پلیدی همچون سرنگونی جمهوری اسلامی ایران و فتح تهران را در سر میپروراند و فکر همهچیز را هم کرده بود؛ اما با فرمان امام خمینی (ره) و اعزام مردم از سراسر کشور به جبههها، اجازه پیشروی به دشمن داده نشد و همین حضور جوانان جان بر کف در صحنه، برنامههای رژیم بعثی و مستکبران را نقش برآب کرد.
در این بین، رزمندگان آذربایجانی نیز همپای سایر جوانان کشورمان در جبهه حضور یافته و با سلحشوری و ایثار تاریخساز شدند. شهید «داود شیرزاد» یکی از رزمندههای اهل تبریز بود که با صدای سوزناکش، دل رزمندگان را در جبههها آرام میکرد.
زندگینامه شهید «داود شیرزاد»
«داود شیرزاد» دوم آبان سال ۱۳۴۵ در شهر «تبریز» دیده به جهان گشود. پدر و مادرش درحالی نام او را «داود» گذاشتند، که نمیدانستند قرار است روزی فرزند آنها نیز همچون حضرت داود (ص) صاحب صدایی زیبا شود.
«داود» هفتساله بود که وارد دبستان «شیخ عطار» شد و دوره ابتدایی را با نمرات خوب به پایان رساند و از همان کودکی اخلاق و ادبش زبانزد اطرافیان بود. وی سال ۱۳۶۰ شمسی در مدرسه «فیاض»، دوره راهنمایی را شروع کرد که تحصیل او همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی ایران شد؛ برای همین، بیشتر اوقات خود را در مسجد «باقر آباد» محله گذراند و از کلاسهای عقیدتی و نظامی استفاده میکرد.
«داود» قرآن و اصول عقاید را در سنین نوجوانی خیلی عمیق یاد گرفت و از همان دوران نوجوانی برای رفتن به جبهه علاقهمند بود و بههمین منظور وارد واحدهای احتیاط کمیته انقلاب اسلامی شد و پس از گذراندن آموزش چندماهه، مشغول خدمت شد.
وی همچنین وارد بسیج شد و پس از طی آموزش در پادگان حضرت سیدالشهداء (ع) که به «خاصبان» مشهور است، عازم جبهه شد و در عملیات «والفجر یک» (فروردین سال ۱۳۶۲) شرکت کرد و در مرخصیهای خود نیز، دوستانش را تشویق به ادامه راه شهدا و حضور در جبهه میکرد تا مبادا سنگرها خالی بماند.
«داود» روزهای جمعه به هیئتهای حسینی رفته و در آنجا مداحی میکرد تا اینکه در دی سال ۱۳۶۳ پدر بزرگوارش به رحمت ایزدی پیوست و وی پس از پایان مراسم سومین روز از فوت پدرش، دوباره عازم جبهه شد و در عملیات «بدر» شرکت کرد. دوست صمیمیاش «حسن فردی» در آن عملیات به شهادت رسید و فراق او، داغ دیگری بردل وی نهاد. وی روزهایی که به مرخصی میرفت، به مزار شهدا رفته و از اینکه از قافله شهیدان جا مانده بود، غصه میخورد.
«داود» بهخاطر علاقهی زیادی که به مادرش داشت، همیشه به برادرش توصیه میکرد تا مراقبش باشد و نگذارد او غصهدار شود؛ چراکه تحمل دیدن ناراحتی و غم مادرش را نداشت.
شبیه موذنزاده
«داود» اوایل سال ۱۳۶۴ در گردان «حبیب بن مظاهر» سازماندهی شد و یکی از نیروهای با تجربه و موثر حاج «علی پاشایی» به شمار میرفت و بهخاطر علاقه و محبتی که میان آن دو بود، در کارهای دسته، فرمانده خود را یاری میکرد و در برگزاری مراسمهای عزاداری نیز نقش عمدهای بر عهده داشت و مسئولیت مداحی با او بود.
«داود» وقتی که نوحه میخواند، آهنگ صدایش، صدای مداح اهل بیت (ع) مرحوم «سلیم موذنزاده اردبیلی» را به یاد میآورد؛ گویی خودِ موذنزاده در گردان «حبیب بن مظاهر» نوحهسرایی میکند. او در میان دوستان همسنگرش، نوجوانی شوخطبع و با نمک بود؛ ولی در عزاداریها، همچون انسانی عارف و مصمم که با دل و جان نوحه میخواند، رفتار میکرد.
ارادت به حضرت علی اکبر (ع)
«داود» به حضرت علیاکبر (ع) اردات خاصی داشت و در اکثر مراسمها از این جوان شهید سیدالشهداء (ع) یاد میکرد و بهزیبایی با نوحههایی که میخواند، به وصف ایشان پرداخته و درباره عشق و علاقه آن حضرت به پدر والایش و شباهتش به پیامبر اعظم (ع) و حماسههایش در روز عاشورا مرثیهسرایی میکرد.
او جوان مومن و گل سرسبد دستهی ۲ گروهان ۲ گردان «حبیب بن مظاهر» بود. شهیدان «حمید غمسوار»، «نقی دباغی» و «سعید باقری» از دوستان صمیمیاش بودند. او که علاقه زیادی به مادر و خواهر کوچکش داشت و این را به دوستانش هم گفته بود و دلکندن از آنها نیز هرچند برایش کار سختی بود؛ اما حفاظت از ارزشهای اسلامی و حراست از انقلاب اسلامی را واجبتر از تمام خواستههای شخصی و قلبی خود میدانست.
«داود شیرزاد» در عملیات «والفجر ۸» که فتح «فاو» را بهدنبال داشت، دلیرانه جنگید و تا آخرین توان ایستاد. و سرانجام در ۲۶ بهمن سال ۱۳۶۴ در کارخانه نمک به شهادت رسید.
انتهای پیام/