چند روایت از شهید سلمان ایزدیار

«یک ساک مشکوک به بمب در شهربانی است به ما کمک کنید.» سلمان ایزدیار که در آن لحظه یکی از نیرو‌های گشت بود، به همراهش «شهبازخانی» گفت: «راه بیفت بریم» آن طور که سلمان گفت، شهبازخانی بی‌چون و چرا راه افتاد، ولی توی راه پرسید: «مگر تو می‌توانی بمب خنثی کنی؟!»
کد خبر: ۴۷۱۲۵۱
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۴۰۰ - ۱۱:۴۸ - 11August 2021

چند روایت از شهید سلمان ایزدیار

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع‌پرس، «سلمان ایزدیار» در روز ۹ آبان سال ۱۳۳۹ در محله حاجی‌آباد کرج متولد شد و دوره ابتدایی را در دبستان فاتح و دوره راهنمایی را در مدرسه کشاورزی گذراند و دوره متوسطه را نیز در دبیرستان فارابی سپری کرد. در نوجوانی در امرارمعاش به پدرش کمک می­‌کرد و در مغازه میوه فروشی او مشغول به کار بود.

در نیمه بهمن سال ۱۳۵۹ به همراه شهید مصطفی چمران با حضور در جنگ­‌های چریکی به‌عنوان مسئول دسته در بازپس‌گیری شهر سوسنگرد و مقابله با پاتک‌های عراق نقش بسزایی داشت. در این عملیات با اصابت ترکش به‌پای راست و کتف مجروح شد. در سال ۱۳۶۱ در عملیات بیت‌المقدس با هدف آزادسازی خرمشهر نیز شرکت کرد و به‌عنوان مسئول دسته موشک­‌انداز زرهی در تیپ زرهی حضوری فعال داشت.

در سال ۱۳۶۱ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن دوره آموزش عمومی در پادگان امام حسین (ع)، دوره یک ماهه آموزش تخصصی مربی‌گری سلاح و تاکتیک را سپری کرد. در ۲۲ بهمن همان سال طی مراسمی ساده ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر به نام عمار است.

وی در عملیات «والفجر مقدماتی» به‌عنوان معاون در «گردان حبیب بن مظاهر» از «تیپ سلمان فارسی» حضور داشت و در مرحله دوم این عملیات به فرماندهی این گردان منصوب و در این عملیات نیز مجروح شد. پس از بهبودی نسبی، به‌عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر در عملیات والفجر یک شرکت کرد.

در عملیات­‌های خیبر و والفجر ۸، به‌عنوان معاون گردان پیاده حضوری مؤثر داشت و سرانجام در عملیات «کربلای ۱» در حالی‌که جانشینی فرمانده گردان حضرت حمزه سیدالشهدا (ع) را بر عهده داشت، در روز ۱۰ تیر سال ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پس از تشییع با شکوه در گلزار شهدای جوادآباد کرج به خاک سپرده شد.

روایت اول/ خنثی‌سازی ساک بمب

از شهربانی کرج با گشت ثارالله تماس گرفته می‌شود که: «یک ساک مشکوک به بمب در شهربانی است به ما کمک کنید.» سلمان ایزدیار که در آن لحظه یکی از نیرو‌های گشت بود، به همراهش «شهبازخانی» گفت: «راه بیفت بریم.» آن طور که سلمان گفت، شهبازخانی بی، چون و چرا راه افتاد، ولی توی راه پرسید: «مگر تو می‌توانی بمب خنثی کنی؟!»

رسیدند به شهربانی. سلمان سریع رفت سراغ ساک و بازش کرد؛ یک بمب توی آن بود؛ بمبی که هر لحظه ممکن بود منفجر شود. سلمان ایزدیار، بمب را بر می‌دارد و به سمت «کوه نور» در شمال کرج راه می‌افتد. بمب را به تپه‌ای در خارج از شهر می‌برد و با اتصال دو تا سیم، آن را منفجر می‌کند. صدای مهیبی در فضا می‌پیچد. خطر رفع می‌شود.

روایت دوم/ مرد لحظه‌های سخت

کار جنگ، به جنون کشیده شده بود و این بار رزمندگان در جزیره مجنون مشغول رویارویی با دشمن بودند. تیپ الغدیر یزد وارد عمل شده بود. هم تلفات گرفته بود و هم تلفات داده بود. به سلمان ایزدیار گفتند: «بچه‌ها در جزیره به شهادت رسیده‌اند و پیکرهایشان جامانده.» با تعدادی نیروی کمکی راه می‌افتد. وارد اولین سنگر می‌شود؛ تنها بیرون می‌آید! می‌پرسند: «چه شد؟» می‌گوید: «صبر کنید.» وارد سنگر بعدی می‌شود، باز هم دست خالی بیرون می‌آید؛ و همین طور سنگر‌های بعدی.

باز می‌پرسند: «چه شد؟» تعریف می‌کند: «رفتم توی چادر اول دیدم چهارتا جوان هیجده ساله در حال استراحت هستند. دلم نیامد این‌ها را وارد این مهلکه کنم، چون در این مهلکه امکان داشت شهید شوند.» تعریف می‌کنند: «خود سلمان، تک و تنها، دوشکا بر شانه، بر روی بلیت‌ها راه افتاد، ما هم با قایق از بین نی‌زار‌ها می‌رفتیم. سلمان پیکر‌ها را بر می‌داشت، روی بلم می‌گذاشت و به‌عقب بر می‌گرداند.» شهید سلمان ایزدیار؛ مرد لحظه‌های خطر بود، مرد ایثار، مرد جانفشانی. او مرد لحظه‌های سخت بود.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/ ۹۱۱

نظر شما
پربیننده ها