به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، امروز هفتم صفر سالروز شهادت جانسوز امام حسن مجتبی (ع) است. پژوهش درباره صلح امام حسن (ع) به دلایل مختلفی آنچنان که باید و شاید انجام نشده است. نوشتهها و کتابها در این عرصه فراوان بوده، اما عموماً به یک یا چند بُعد توجه شده است. موضوع مخالفان صلح آن حضرت نیز اگرچه تاکنون از سوی برخی مطرح شده، اما بررسی شخصیت مخالفان و از سوی دیگر شرایطی که مخالفت خود را ابراز کردند مسئلهای است که کمتر بدان پرداخته شده است. گاهی نیز نقلهای کذب مطرح شده و حتی برخی هویتها در این ماجرا مجهول باقی ماندند. از سوی دیگر نوع مواجهه و سعه صدر امام حسن (ع) نسبت به افراد مخالف و تبیین ماجرا برای آنها نیز موضوع دیگری است که در مورد صلح آن حضرت اهمیت فراوانی دارد.
بر آن شدیم در سالروز شهادت امام حسن مجتبی (ع)، ابعاد مختلف صلح آن امام همام را در گفتوگو با حجتالاسلام و المسلمین محمدرضا هدایت پناه استادیار گروه تاریخ اسلام حوزه و دانشگاه به بحث بگذاریم که در ادامه حاصل آن را میخوانید:
نسبت به جریان صلح امام حسن (ع) با معاویه که در شرایط خاص و بر اساس مصلحت جامعه شیعه از سوی آن امام همام پذیرفته شد، اما و اگرهای متعددی در تاریخ ذکر شده است، گزارشهایی تاریخی در خصوص اینکه عدهای مخالفت کردند وجود دارد. ریشه این اعتراضها از کجا نشأت میگرفت؟
واقعیت آن است که بسیاری از این اعتراضها ریشه در اندیشه خوارج و همچنین جریان طرفدار امویان بود، این افراد با هدف تخریب و تضعیف اهل بیت (ع) وارد میدان شده بودند. در سال چهلم هجری بود که بیعت با حسن بن علی (ع) بهعنوان خلیفه مسلمین اتفاق افتاد، اما شرایط دستخوش دگرگونیها و عدم ثبات ناشی از خیانت و البته نبود همراهی شیعیان شده بود. آن حضرت به دلیل استمرار دیدگاه امام علی (ع) درباره برکناری معاویه، لشکری فراهم کرده و اعلان جهاد کرد؛ اما به دلایل مختلفی از جمله کمبود نیرو، خیانت فرماندهان و جراحت امام (ع) بیشتر سپاه تمایلی به ادامه نبرد بنابراین امام حسن (ع) برای حفظ مسلمانان، صلح را پذیرفت.
از سوی دیگر یکی از رویدادهایی که منابع تاریخی به ابعاد مختلف آن پرداختهاند، اعتراضی است که از سوی شمار قابل توجهی از بزرگان و شخصیتهای منتسب به شیعه به این تصمیم امام (ع) گرفته شد؛ بر اساس این منابع، رویکرد حاکم بر مخالفت و اعتراض، نادرستی و خط بطلان بر این تصمیم و عملکرد و سیاست راهبردی امام مجتبی (ع) است. از این رو امام حسن (ع) به توجیه و اقناع آنان پرداخته و فواید پذیرش صلح را تبیین کرد.
اعتراض افراد در ماجرای صلح امام حسن (ع) بعضاً از سَر علاقه به آن حضرت و از این جهت بود که پس از سالها، حکومت به دست اهل بیت (ع) افتاد و اکنون این صلح اجباری مانع از تحقق آرزوی سالیان شیعیان میشد. همچنین عدهای دیگر از روی ناآگاهی به اصل و ماهیت صلح و برخی نیز از سر دشمنی علناً به مخالفت پرداختند.
به منظور تبیین هرچه بیشتر این جریانها مصادیقی از هر کدام از دستههای مخالفان بیان بفرمائید؟
نسبت به اعتراض شیعیان به صلح حضرت با معاویه باید یک گونهشناسی در گزارشهای تاریخی داشته باشیم تا حق مطلب به درستی بیان شود. چند سال قبل به صورت مفصل این مساله را در مقالهای مجزا بررسی کردم هرچند که نه فرصت هست و نه در این قالب میتوان موارد مذکور را به تفصیل بیان کرد، اما به برخی مؤلفههای مطرح شده نسبت به این مساله برای روشنتر شدن موضوع اشاره خواهم داشت.
افراد متعددی با صلح به مخالفت پرداختند و در گزارشهای تاریخی در مورد آنها نقلها و روایات مختلفی بیان شده است. برای مثال «قیس بن سعد بن عباد» که این شخص پس از فریبکاری و تطمیع صورت گرفته توسط معاویه، به نیروهایش گفت که یا جنگ بدون امام را بپذیرید و یا بیعت ضلال را، که سخن این شخص هنگام رویارویی سپاه امام حسن (ع) و لشکر معاویه بیان شده است.
در مورد «حجر بن عدی» نیز بیان شده است که او با به کار بردن تعابیری، چون «سودت وجوه المومنین» آرزو داشت که او و امام (ع) میمردند و چنین روزی را نمیدیدند. او در بازگشت سپاه امام (ع)؛ و مطابق شواهد، در کوفه، اما پس از انجام صلح اعتراض کرده است. فرد دیگری که اعتراض داشت شخصی به نام «مسیب بن نجبه فزاری» بود که اعتراض وی پس از آن است که معاویه شروط را زیر پا نهاده؛ ازین-رو به امام (ع) پیشنهاد میکند که به جنگ با معاویه برگردد.
اما از دیگر افراد مخالف با امام حسن (ع) و جریان صلح «محمد بن حنیفه» بود که به طور کلی نارضایتی وی از صلح و همراهی مردم برای قیام در کنار وی گزارش شده است. فرد دیگر «جابر بن عبدالله انصاری» بود که با تاکید، صلح را سبب هلاکت و خواری مؤمنان بیان کرده است. همچنین شخصی، چون «سلیمان بن صرد خزاعی» امام (ع) را با عبارت «السلام علیک یا مذل المومنین» خطاب قرار داد که این اعتراض به دو سال پس از انجام صلح در مدینه بر میگردد.
شخص دیگری که با حضرت مخالف بود «مالک بن ضمره» نام داشت. او در اعتراض به امام حسن (ع) عبارت «یا مسخم وجوه المومنین» را به کار برده است. در این میان فردی مانند «عدی بن حاتم» نیز آرزوی مرگ و ندیدن صلح را کرد و تاکید داشت که در این صلح آنچه که نصیب ما شد بسیار کمتر از چیزی بود که نصیب معاویه شد.
همچنین «عیسی بن ماذن» یا «یوسف بن ماذن» که گاهی نیز نقش راوی را داشته است اعتراض خود را عبارتی مشابه دیگر بیان کرده است که: «یا مسود وجوه المومنین» و فردی، چون «محمد بن بشر همدانی» نیز با عبارت «یا مذل المومنین» امام را مورد خطاب قرار داده و به امام حسین (ع) مراجعه و درخواست قیام کرد. اما همان طور که اشاره داشتید در نقد و بررسی صحت گزارشهای اعتراض موجود در تاریخ نسبت به صلح امام حسن (ع) اشکالاتی وارد است.
دیدگاه حضرت امام حسین (ع) به مساله صلح با معاویه چه بود؟
اساساً بررسی ابعاد مختلف زندگانی آن امام همام نشان از همراهی همه جانبه ایشان با برادر دارد. این همراهی را میتوان در دو بخش پیش و پس از بیعت مسلمانان با امام حسن (ع) مشاهده کرد. پیش از ارائه شواهد به این نکته اشاره میکنم که زندگانی این دو امام معصوم (ع) به عنوان سبط پیامبر (ص) مورد توجه مورخان شیعه و سنی بوده است، اما هیچ گزارشی که نشان دهنده اختلاف آن دو بر سر مسألهای باشد، وجود ندارد و حتی با آنکه اختلاف سنی آن دو برادر کمتر از یکسال بود، اما اطاعت محض امام حسین (ع) را میتوان در مقاطع گوناگون مشاهده کرد؛ چنانچه مطابق بیان صریح امام باقر (ع)، حسین (ع) برای برادرش آنچنان عظمتی قائل بود که هیچگاه در برابر او سخن نمیگفت و امام، برادر خود امام حسن (ع) را به اسم صدا نمیزد و از او به «سیدی» تعبیر میکرد.
این در حالی است که بررسی گزارشهای تاریخی هنگام صلح نیز نشان از این همراهی امام حسین (ع) با امام حسن (ع) دارد، به عنوان مثال ابوحنیفه دینوری (م ۲۸۲)، پس از اشاره به ناراحت بودن عدهای از شیعیان از صلح، آورده است که گروهی از معترضان نزد امام حسن (ع) آمده و در خواست کردند تا قرارداد صلح را بر هم زند و با معاویه بجنگند؛ اما امام حسن مجتبی (ع) سخن آنان را نپذیرفت. از این رو نزد امام حسین (ع) آمده و گفتند: به برادرت حسن و این صلحنامه اعتنا نکن و با شیعیانت قیام نما؛ امام حسین (ع) به آنان فرمود: ما بیعت کرده و قرارداد بسته و صلح کرده ایم و هیچ راهی برای نقض قرارداد وجود ندارد. پس از انجام صلح نیز امام حسین (ع) به همراه برادر به مدینه آمدند. اعتقاد راسخ امام حسین (ع) به تصمیم برادرش را میتوان در این موضوع مشاهده کرد، که در طول یازده سال امامتش در دوره معاویه، هیچ اقدامی در مغایرت با صلح از سوی وی صورت نگرفته است. مطابق گزارشی دیگر امام حسین (ع) به شیعیان دستور میداد، تا معاویه زنده است در خانههای خود باشید.
شخص دیگری که میتوان در این مجال به او اشاره داشت «قیس بن سعد بن عباده» است که مطابق منابع، به نیروهای باقیمانده تحت امرش چنین گفت: «از میان این دو یکی را انتخاب کنید: یا جنگ بدون امام و یا پذیرش بیعت ضلال». متن خبر و همچنین ادامه گزارش گویای آن است که سخن قیس پس از فرار عبیدالله و پیش از هر گونه خبری درباره تصمیم امام به صلح بوده است؛ و در زمانی که هنوز در مسکن بوده و به امام ملحق نشده، بیان شده است. منظور او از «بدون امام» نیز «فرماندهی سپاه» یعنی عبیدالله بوده که به معاویه پیوسته است. «بیعت ضلال» نیز تسلیم شدن به معاویه است؛ بنابراین هیچ ارتباطی به اتمام صلح و امام حسن (ع) ندارد. ازین رو وقتی امام (ع) پس از انجام صلح به او فرمود تا با معاویه بیعت کند، از آنجا که قسم خورده بود که میان او و معاویه جز شمشیر نباشد، برای آنکه خلاف قسم نیز عمل نکرده باشد نیزههایی قرار دادند و قیس از پشت نیزها با معاویه بیعت کرد و همراه امام به مدینه بازگشت و پس از این، در هیچ منبعی اعتراض از سوی قیس ثبت و گزارش نشده است.
به طور خاص مخالفت شخصی، چون «حجر بن عدی» با توجه به جایگاه رفیع و منزلتی که داشت از چه جنس بود؟
ببینید، مطابق با نقل بلاذری عبارت «سودت وجوه المومنین» از سوی حجر بن عدی خطاب به امام حسن (ع) به کار رفته است. در منابع شیعه نیز تنها سید مرتضی این مطلب را بدون سند، نقل کرده است، بنابراین در مقام بررسی حقیقت مساله و در نسبت با سند خبر بلاذری باید گفت وی با عبارت «وقالوا» این گزارش را ذکر کرده و منظور از قالوا باید سایر مورخان باشد و شخص بلاذری این اسنادی را بر این مبنا ارائه کرده است: «حدثنی عباس بن هشام الکلبی عن أبیه عن أبی مخنف [سند اول]و عوانة بن الحکم [سند دوم]فی إسنادهما؛ و حدثنی عبد الله بن صالح العجلی عن الثقة (کذا) عن ابن جعدبة: عن صالح بن کیسان، [سند سوم]قالوا: لمّا…».
اما صرف نظر از اینکه جنس چنین سخنی بر اساس تبارشناسی شخصیتیِ افراد، با شخصیت بسیار سرشناس و باورمندی، چون حجر بن عدی به ولایت اهل بیت (ع)، نمیتواند درست باشد، به نظر میرسد انتساب این سخن به حجر، بدون منبع و سند درست، کافی است که این نقل را از چند جهت با مشکل اساسی روبرو و نقل مزبور را مشکوک سازد؛ از جمله مشترک میان «ابومخنف» و «عوانه» است، اینکه اسناد این دو، با عبارت مجمل و مبهم «فی اسنادهما» رها شده است که اشکال جدی بر این گونه اسناد است. سند سوم نیز از ناحیه تعبیر «عن الثقه» با ضعف سندی روبروست، چرا که نمیدانیم «ثقه» کیست و میتواند نوعی تدلیس به شمار آید. مقصود از «ابن جعدبه» نیز، «یزید بن عیاض بن جعدبه لیثی» است که حجازی، ولی ساکن بصره بوده است. وی در زمان مهدی عباسی از دنیا رفته و از نظر رجالی به گونههای مختلفی از جمله «کذاب» و «حدیث ساز» تضعیف و فاقد اعتبار شمرده شده است. «صالح بن کیسان» نیز درگذشتۀ بعد از سال ۱۴۰ است و صد سال با جریانی که نقل میکند فاصله دارد؛ بنابراین این سند از جهات گوناگون فاقد اعتبار لازم برای استناد است.
افزون بر این نکته، درباره شخص عوانه بن حکم (م ۱۵۸)، ابن حجر تصریح دارد که وی «…کثیر الروایة عن التابعین، لانروی حدیثا مسندا و أکثر المداینی عنه و قد روی. عن عوانة بن الحکم انه کان عثمانیا فکان یضع الاخبار لبنی أمیة. مات سنه ثمان و خمسین و مائه.» (عوانه از تابعین بسیار روایت کرده و احادیث او مسند نیست و مدائنی بسیار از او نقل کرده است. عوانه بن حکم عثمانی مذهبی است که پیوسته به حدیث سازی برای بنی امیه مشغول بوده است وی به سال ۱۵۸ درگذشت.) صحت این قضاوت از روایات متعدد عوانه بر ضد شیعه و شیعیان قابل اثبات است. همچنین ابن اعثم و ابن ابی الحدید به نقل از مدائنی، سخن دیگری از حجر روایت کرده اند که خطاب به امام گفت: «به خدا سوگند دوست داشتم که پیش از این، شما و ما همراه شما مرده بودیم، ولی این روز را نمیدیدم. ما با چیزی که آن را کراهت داشتیم بازگشتیم و آنان (شامیان) با آنچه که دوست داشتند خرسندانه بازگشتند. چهره امام حسن (ع) با این سخن متغیر شد و حجر با اشاره امام حسین (ع) سکوت کرد»؛ بنابراین پذیرش این چنین خطابی از سوی حجر از دو جهت فاقد اعتبار است، نخست آنکه شخصیت بسیار سرشناسی، چون حُجر که از باورمندان به ولایت اهل بیت (ع) است، نمیتواند چنین سخنی را بر زبان رانده باشد، در وهله دوم نیز ریشه این تصور که حُجر چنین گفتاری را بیان کرده، ناشی از انتسابِ بدون منبع این سخن به وی، و برداشت غلط و گاه مغرضانۀ برخی از راویان از بیان او بوده است. در گزارش ابن اعثم آمده است که حجر این سخن را هنگامی بیان کرد که یکی از نیروهای قیس به نام «عبیده بن عمرو کندی»، با صورت زخمی وارد شد و وقتی امام (ع) علت زخمی شدن صورت او را پرسید، او گفت که همراه قیس بوده و زخمی شده است. در این حال، حجر این سخن را خطاب به امام حسن (ع) بیان کرد، که میتواند خطاب به آن مرد کندی باشد، به این معنا کهای کاش ما نیز همراه تو بودیم و میمردیم و این روز را نمیدیدیم! اما روایت ابوحنیفه دینوری چیز دیگری را میگوید که نشان از تحریف یک کلمه است و آن اینکه حجر گفت: ««یا بن رسول الله، لوددت انی مت قبل ما رایت، …» دوست داشتم که پیش از این میمردم و این روز را نمیدیدم.». به هر حال، چون سخنِ حجر بنا بر نقل بلاذری در مجلس معاویه و کنایه به صلح بوده است، بر امام سنگینی نموده و حضرت پس از اینکه از مجلس برخواست و به خانه رفت، بلافاصله حجر را فرا خواند و با او سخن گفت که همۀ مردم این گونه که تو فکر میکنی و میخواهی نیستند.
برگردیم به بررسی اعتراض و مخالفتها بابت صلح، شخصی، چون «مسیب بن نجبه فزاری» خطاب به امام حسن (ع) بیان کرده بود که «شگفتی من از شما پایان نمیپذیرد، زیرا با وجود سپاه چهل هزارنفری با معاویه بیعت کردی، بی آنکه پیمان و تعهدی آشکار و استوار بگیری؟!». آیا این بیان را باید از باب ملامت دانست یا علاقه او منجر به چنین اظهار نظری شده بود؟
بررسیها نشان میدهد که منبع این گزارش مدائنی است و با اینکه ابوالفرج اصفهانی به کتاب وی دست داشته، اما این مطلب را از او نقل نکرده است. هرچند مدائنی مورخ بزرگی بوده و به شیخ الاخباریین شناخته شده است، تالیفات فراوانی درباره حوادث و موضوعات مختلف تاریخ اسلام داشته به طوری که کتابهای او به مثابه دایره المعارفی مورد استفاده مورخان بعدی قرار گرفته است، اما نمیتوان از لایههای دیگر زندگی وی که در نوع گزینش و چینش اخبار تاریخی دخالت دارد، غفلت کرد.
باید توجه داشت که مدائنی در بصره رشد کرده و با توجه به شهرت این شهر به گرایش عثمانی و در معرض چنین اتهامی است، وی همچنین از موالی «سمره بن جندب» از دشمنان اهل بیت (ع) بوده است. علاوه بر این وی از خاصان اسحاق بن ابراهیم موصلی (م ۲۳۵) بوده و در خانه او نیز از دنیا رفت. ابراهیم از ندیمان بنی عباس بوده و مطابق نقلی مدائنی از اسحاق موصلی پول میگرفته است. همچنین درباره روایات مدائنی دو ویژگی ذکر شده است: نخست آنکه غالب روایات وی مرسل و اخبار مسند او بسیار کم است. دیگر آنکه غالب روایات وی از عوانه بن حکم (م ۱۴۷ یا ۱۵۸) است که درباره او توضیحات لازم داده شد؛ از سوی دیگر چنانچه مسیب در میان سپاه امام حضور داشته، باید خود از خیانت عبیدالله و پناهنده شدن تعداد زیادی از فرماندهان و نیروهای سپاه آن حضرت به معاویه آگاهی داشته و فریاد صلح طلبی مردم را در مسکن شنیده باشد، اما سخنان وی به گونهای اظهار شده که گویا این رجل سیاسی شیعه به یکباره با تصمیم و اقدام امام مجتبی (ع) روبرو شده است. همچنین یکی دیگر از اشکالات وارد بر این نقل آنکه که تعداد سپاهیان امام حسن (ع) در بیشتر آمار بیست هزار نفر گزارش شده است، که دوازده هزار نفر از آنان به همراه عبیدالله بن عباس دربرابر سپاه شصت هزار نفره معاویه اعزام شدند. مطلب پایانی این گزارش نیز میتواند شاهدی بر ساختگی بودن خبر باشد. مسیب از کدام پیمان و تعهد استوار سخن میگوید که امام حسن (ع) آن را از معاویه نگرفته است؟! آیا از تعهد عمل به کتاب و سنت، یا تعهد به حفظ جان و مال مسلمین و به خصوص شیعیان، و یا اینکه معاویه حق ندارد پس از خود کسی را به خلافت تعیین کند و نیز موارد دیگر؟!
از سوی دیگر ذیل همان روایت مدائنی، مسیب بن نجبه به هیچ وجه به اصل صلح و اقدام امام مجتبی (ع) اعتراضی نداشته است؛ بلکه وقتی معاویه به طور رسمی اعلان کرد که صلحنامه را زیر پا خواهد گذاشت و بدان پایبند نخواهد بود مسیب آن سخنان را گفت و امام نیز در ادامه فرمودند: حال نظرت چیست؟ مسیب گفت: نظرم این است که با توجه به اینکه معاهده میان ما و خود را نقض و ابطال اعلان کرده باید به پیش از صلح بازگردیم. در حقیقت وی سخنی گفته که ماهیت آن نه تنها اعتراض نبوده، بلکه بر اساس شرایط پیش آمده خواهان بازگشت به پیش از صلح شده و این پیشنهاد نیز بر اساس امور حقوقی و منطقی نیز به ظاهر صحیح به نظر میرسد.
فرد صاحب نظری، چون محمد بن حنیفه در این ماجرا چگونه به مخالفت برخاست؟
او پس از صلح امام حسن (ع) رهبری قیام شیعیان مدینه، مکه، کوفه، یمن، بصره و خراسان را بر ضد معاویه بر عهده گرفت و به مبارزه پنهانی و تبلیغات سیاسی پرداخت. ابن خلدون ضمن تأیید این مطلب، از بیعت گروههای مختلف با وی خبر میدهد و حتی گفته شده که از مردم خراسان، آنان که مسلک شیعه داشتند، وی را امام خویش خواندند. البته این اخبار در منابع شیعه تأیید نشده و همچنین گزارشی مبنی بر اینکه چهرههای مشهور شیعه، حتی آنان که در ابتدای صلح و یا بعد از آن اعتراضی داشته - به محمد بن حنفیه پیوسته باشند، یافت نشده است.
همچنین افرادی که در روایت ابن قتیبه آمده و ابن خلدون به آنان اشاره کرده، ناظر به زمانی حتی پس از قیام و شهادت امام حسین (ع) است و اصلاً مربوط به این دوره نیست. ادعای محمد بن حنفیه بر امامت خویش که به امام سجاد (ع) عرضه داشت نیز پس از شهادت امام حسین (ع) بوده و داستان سلام هر دو به حجر الاسود مشهور است.
در این میان برخی موارد و نقل قولها غیرقابل باوری دارند. مثل آنچه که نسبت به «جابر بن عبدالله انصاری» بیان شده است. در این رابطه توضیح بفرمائید.
«جابر بن عبدالله انصاری» یکی دیگر از معترضان بود و گزارشهایی که در مورد این شخص در تاریخ ذکر شده بعضاً جای تعجب و شگفتی دارد. برای مثال در موردی آمده است که امام حسن (ع) برای قانع کردن جابر، صلح را به دستور پیامبر (ص) مستند کرده، اما جابر بیان میدارد که شاید این سخن در این زمان نباشد؛ زیرا این صلح سبب هلاکت مؤمنین و خواری آنان است. امام (ع) در ادامه با اعجاز، رسول خدا (ص) و علی (ع) و جعفر و حمزه را از زیرِ زمین حاضر کرده و پیامبر (ص) ضمن تأیید صلح امام حسن (ع) خطاب به جابر میفرماید: ایمان نخواهی داشت مگر به تسلیم بودن در برابر ائمه خود. سپس جابر مشاهده کرد که هر سه به آسمان رفتند. شبیه این داستان، برای امام حسین (ع) نیز نقل شده و تکرار میشود، با این تفاوت که این بار هر چهار نفر از آسمان به زمین میآیند. گویا سازنده این گزارش برای تردید زدایی مخاطب در انتهای آن افزوده که جابر گفت: دو چشم من کور باد اگر آنچه گفتم ندیده بودم.
این دو روایت با آنچه درباره جایگاه جابر نزد اهل بیت (ع) در روایات آمده مردود است. مطالب مندرج در هر دو روایت از یک سو گرایش افکار غالیان شیعه را به خوبی نشان داده است، تا بدین وسیله شبهات برخی افراد درباره اختلاف رویه هر دو امام را پاسخ داده باشد. از سویی دیگر روایت نخست از سندی غریب و نامطلوب برخوردار است و روایت دوم همسو با روایات جعلی مورخانی، چون ابن سعد است که با سند ضعیف، بلکه بدون سند برای محکوم کردن قیام امام حسین (ع) از منظر صحابه از جمله جابر سخنانی به آنان نسبت داده و یا گفتگوها را تحریف گونه گزارش داده اند.
در این میان افراد دیگری نیز بودند از جمله «سلیمان بن صرد خزاعی» و «مالک بن ضمره رواسی عِتری» که اشاره به دیدگاه این دو نفر نیز بحث را روشنتر میکند. سلیمان بن صرد خزاعی بنا بر برخی روایات این چنین خطابی به امام مجتبی (ع) داشته و گفته است «السلام علیک یا مذل المؤمنین» و امام در پاسخ او فرموده است: العار خیر من النار. باید گفت این گفتگو بنا بر برخی روایات، دو سال پس از صلح صورت گرفته است. آنچه نویسنده «الامامه و السیاسه» نیز آورده گویای همین نکته است و این گفتگو در کوفه روی نداده، بلکه در مدینه بوده است؛ چنانکه در روایت آمده: «و أذَن لی أشخَصُ الی الکوفه فَأخرُجُ عاملَها منها و أظهَرُ خَلعَه … فتَکلَّمَ کلّ مَن حضَر مَجلِسَه بِمثلِ مَقالَتِه» (اجازه بده تا به سوی کوفه رفته و کارگزار آنجا را بیرون و عزل او را از حکومت اعلان کنم… پس هر که در مجلس حضور داشت مانند گفتار او سخنی گفت.)، چون پاسخ امام مطابق خواسته آنان نبوده است از امام حسین (ع) برای قیام درخواست میکنند که آن حضرت نیز همان پاسخ امام مجتبی (ع) را میدهد، با این تعبیر که تا وقتی معاویه زنده است نباید هیچ اقدامی صورت گیرد.
ضمن آنکه این جمله را به دیگران نیز نسبت دادهاند که اگر با تکرار گویندگان توجیه نشود، میتوان گفت این سخنِ تند بر زبان برخی جاری شده، اما راویان به دلیل اهداف مختلف و یا نامشخص بودن آن بنا بر تصور خود به این و آن نسبت داده اند.
البته احتمال تحریف یا تصحیف «سلیمان بن ابی لیلی» به «سلیمان بن صرد» دوراز ذهن نیست. افزون بر این مطالب نکاتی در گزارش «ابن قتیبه» مشاهده میشود که ساختگی بودن این گزارش و یا دست بردن در آن را نشان میدهد؛ از جمله آنکه سلیمان مدعی آمار ۱۰۰ هزار نفری سپاه عراق در رکاب امام حسن (ع)، فارغ از فرزندان و موالی آنان و نیز شیعیان آن حضرت از مردم بصره و حجاز شده است.
چنین نیرویی در عراق را هیچیک از گزارشهای تاریخی تأیید نمیکند و زمانی که امام مجتبی (ع) از مردم خواست تا در نخیله اجتماع کنند چنان با سردی و خموشی مردم روبرو شد که عدی بن حاتم طائی کوفیان را توبیخ کرد. مدتی نیز در دیر عبدالرحمن منتظر شدند تا شاید نیروی بیشتری بیاید و حتی حجر بن عدی را به مناطق دیگر اعزام کرد، اما کسی همراهی نکرد. شام نیز با تمام اطاعتی که از معاویه نیز داشت نهایت رقمی را که برای سپاه او گفته اند شصت هزار نفر است. هر چند ارقام در بیشتر گزارشهای تاریخی دقیق نیست، اما تتبع در گزارشهای مربوط به این موضوع نشان میدهد که هدفی در ارائه ارقام بالای سپاه امام حسن (ع) نهفته است؛ اینکه حضرت از جهت نیروی نظامی کمبودی نداشته تا به عنوان عامل اصلی تن دادن به صلح با معاویه مطرح شود؛ بلکه از آن رو که سیاست او مخالف با سیاستهای امیرالمومنین (ع) بوده و از همان ابتدا در صدد صلح برآمده است؛ موضوعی که بر خلاف سخن مشهور امام حسن (ع) است که بارها عدم همراهی مردم و درخواست آنان برای صلح با معاویه و همچنین خیانت اشراف را به عنوان اصلیترین عوامل تن دادن به صلح مطرح کرده است.
مطلب مشکوک دیگری که در این گزارش وجود دارد موضوع خلافت پس از معاویه است که سلیمان مدعی آن شده که امام به هیچ وجه چنین موضوعی را در صلحنامه قرار نداده؛ در حالی که منابع متعدد بر این موضوع که از شروط و مفاد صلحنامه بوده صحه گذاشته اند و عدهای نیز به صراحت این موضوع را پس از صلح به معاویه گوشزد نموده اند؛ بنابراین با توجه به حساسیت و اهمیت چنین موضوعی بعید مینماید که شخصیتی، چون سلیمان که از بزرگان شیعه بوده از این موضوع اطلاع نداشته باشد و این نکته نیز از اهداف سازندگان این گزارش حکایت دارد.
اما در مورد مالک بن ضمره رواسی عِتری (تصحیف به عنبری)، که از دیگر معترضان به صلح بنا بر نقل ابن عساکر و ذهبی، مالک بن ضمره است که با عبارت «السلام علیک یا مسخم وجوه المؤمنین» امام مجتبی (ع) را خطاب قرار داد و آن حضرت با ملاطفت به ایشان فرمود که این سخن را نگو. من، چون دیدم جز گروهی، مردم جنگ را ترک کردند ترسیدم که این گروه از روی زمین نابود شوند و برای دین کسی باقی نماند. مالک، چون این سخن را شنید گفت: پدر و مادرم به فدایتان باد. ذریه بعضها من بعض.
ابونعیم ضمن اشاره به این مطلب که ابن منده (بعض المتاخرین) نام او را در شمار صحابه ساکن در کوفه آورده اند به این مطلب که مالک در زمان رسول خدا (ص) از دنیا رفته سخن او را رد کرده است، اما ابن اثیر همان مطلب را از ابن منده و ابونعیم آورده، اما با این تفاوت که به جای «مات فی زمن النبی»، عبارت «مات فی زمن معاویه» آورده است. دار قطنی و سمعانی از مالک بن ضمره عِتری کوفی نام برده که از علی (ع) روایت کرده و این تیره از هوازن بوده که همه آنها در کوفه ساکن بودهاند.
البته ظاهراً سخن دار قطنی صحیح است؛ چراکه مالک از اصحاب امیرالمومنین (ع) است که با آن حضرت بیعت کرد و از آن حضرت سخنان و دستورات و علم فراوانی برده که رابطهای نزدیک با آن حضرت و شیعیان خاص از جمله با ابوذر و علقه فراوان با او داشته و روایات خاصی از او نقل کرده است. آنچه در منابع روایایی شیعی از وی نقل شده همه گویای همین ارتباط و پیوند عمیق مالک با اهل بیت (ع) و محافل شیعی و گرایشات شیعی او است. به هر حال چنین شخصیتی با این توصیفات نمیتواند چنین ادبیاتی با امام مجتبی (ع) داشته باشد؛ هر چند که راوی خبر او در این باره فضیل بن مزروق است که خود قابل بررسی عمیق است.
از بررسی آنچه که در تاریخ باقی مانده است و اساساً دیدگاه افراد مختلف نسبت به مساله صلح امام حسن (ع) با معاویه نهایتاً به چه نتیجهای نسبت به ماهیت مخالفان با این صلح میتوان رسید؟
اعتراض به صلح امام حسن (ع)، که توسط بسیاری مورخان نقل شده و در بسیاری تحقیقات انعکاس یافته، از جهات گوناگون قابل ارزیابی است. هرچند اصل اعتراض به دلیل گستردگی منابع و اخبار و سابقه داشتن چنین اعتراضاتی در دوره حکومت امام علی (ع)، قابل رد نیست، اما شخصیتشناسی معترضان نشان از عدم امکان اعتراض امام حسین (ع) به تصمیم امام حسن (ع) دارد. گروه دیگر اصحاب نامدار آن حضرت اند؛ که بررسیها نشان از سیطره ویژگی اطاعت پذیری آنان از امام بر روحیه جنگ آوری آنان دارد؛ که همین موضوع نشان از عدم برخورد توهین آمیز آنان با امام دارد.
همچنین اعتراضی بودن گفتار اصحاب در برخی موارد به دلیل کج فهمی صورت گرفته از ادبیات موجود بوده است. از طرف دیگر محاسبات نشان میدهد که شخصیتهای معترض مجهول نیز نشان از لزوم کنار گذاشتن بیش از نیمی از اخبار موجود در ذیل نظریه اعتراض به امام حسن (ع) است. با توجه به شواهد موجود میتوان گفت خوارج مهمترین گروهی اند که منشأ اعتراضات صورت گرفته بودند. در بخش منبع شناسی باید گفت، بی شک دست دستگاه تبلیغاتی دو حکومتگر اموی و عباسی در تحریف این رویداد برای افراد مختلف، چون محمدبن حنفیه و جعل عبارات برای افراد مختلف، چون مسیب بن نجبه قابل ردیابی است.
البته در برخی موارد نیز، برخلاف نوع پردازش راوی، اعتراض نه به اصل صلح بلکه به مفاد آن بوده است. اهداف متعددی در پس پرده این اقدام همچون تخریب شیعیان نامدار و نشان دادن اختلاف درون گروهی در شیعه وجود داشته است. بررسی بستر زمانی و مکانی اعتراضات نیز حاکی از انجام برخی مخالفتها با صلح پیش از تصمیم به صلح دارد. همچنین تفاوت صریح زمانی و مکانی در برخی گزارشها نشان از تلاش برای تحریف و جعل یاد شده دارد.
منبع: مهر
انتهای پیام/ ۹۱۱