خاطرات اسارت

اختراع سیاسی!

یکی از بچه ها که مریض بود و احتیاج به پوشش داشت، یک کلاه پارچه ای انداخته بود روی صورتش و خوابیده بود. سرباز عراقی با دیدن این صحنه، کلاه را از رویش برداشت و تحویل فرمانده اردوگاه داد. روز بعد که اتاق را تفتیش کردند، هر چیز یا پارچه ای را که به کلاه شباهت داشت، جمع کردند و بردند.
کد خبر: ۴۷۹۱۳
تاریخ انتشار: ۱۸ خرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۰۱ - 08June 2015

اختراع سیاسی!

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، تفتیش امروز عراقی ها اختصاص داشت به جمع کردن لباس های شخصی و انتقال آنها به بیرون اردوگاه. هر چند یک بار، عراقی ها به بهانه خاصی آسایشگاه را زیر و رو می کردند. مثلاً اگر سربازی در گوشه و کنار اردوگاه، میله خودکاری پیدا می کرد یا از یک اسیر آن را به غنیمت! می گرفت، فوری آن به مسئول خود گزارش می داد تا اینکه خبر این اکتشاف به افسر استخبارات اردوگاه می رسید و روز بعد تمام مسئولان آسایشگاه ها را می خواستند و یک ساعت یا بیشتر برای آن بندگان خدا صحبت می کردند و می گفتند: ما با خوش رفتاری می کنیم، اما شما به دستور ما توجهی ندارید. هنوز در بین شما افراد مخالفی وجود دارند که اشیای ممنوعه نظیر قلم و کاغذ دارند و ازآنها استفاده کنندو ....

یکی از بچه ها که مریض بود و احتیاج به پوشش داشت، یک کلاه پارچه ای انداخته بود روی صورتش و خوابیده بود. سرباز عراقی با دیدن این صحنه، کلاه را از رویش برداشت و تحویل فرمانده اردوگاه داد. روز بعد که اتاق را تفتیش کردند، هر چیز یا پارچه ای را که به کلاه شباهت داشت، جمع کردند و بردند.

افرادی که مبتلا به سینوزیت بودند و بایستی از کلاه استفاده می کردند، با استفاده از آستین پیراهن، کلاه درست می کردند و یا با یک تکه سیم و مقداری نخ که از تکه پارچه کلفتی را به حالت سربند به پیشانی خود می بستند. عراقی ها وقتی این کلاه های ابتکاری را می دیدند، آنها را به زور از بچه ها می گرفتند و می گفتند: شما با این چیزها ما را مسخره می کنید. شاید هم این یک اقدام سیاسی باشد!!!

بچه ها در جواب می گفتند: بابا پدرت خوش مادرت خوش ولم کن! این چه حرفیه؟ من مریضم باید اینو ببندم تا کمی گرم بشوم. شما که نه لباس گرم می دید، نه وسیله گرم کننده و....

فرمانده به سربازان دستور داد که لباس های شخصی را جمع کنند. تعداد نسبتا زیادی از برادران کرد و عرب که در اوایل جنگ در شهرهای مرزی اسیر شده بودند، هنوز لباس های محلی خود را داشتند و گاهی اوقات، آنها را می پوشیدند. دوستان دیگری که اینها را می دیدند، می گفتند: خدایا! یعنی می شه یه روزی برگردیم ایران و این لباس های یک رنگ اسارت را از تنمان در بیاوریم؟

خیلی از اوقات، این برادران لباس هایشان را در اختیار مسئولان فرهنگی اردوگاه قرار می دادند تا در اجرای تئاتر و سرود از آنها استفاده شود. همین که خبر جمع آوری لباس های شخصی به گوش بچه ها رسید، خیلی زود لباس هایی را که دم دست بود، جمع کرد، مخفی کردند. بعضی لباسهای خود را در باغچه اردوگاه مخفی کردند. چندروز بعد که عراقی ها از این جریان باخبر شدند با بیل و کلنگ افتادند به جان باغچه و تمام لباس های شخصی را از زیر خاک درآوردند و به خارج اردوگاه انتقال دادند. 

راوی: آزاده جواد محمدپور

 

منبع: سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها