به گزارش گروه سایر رسانههای دفاعپرس، مقطع هشت ساله دفاع مقدس شاید از اندک برهههای تاریخی ما باشد که درباره آن کارهای تحقیقی و پژوهشی بسیاری کردهایم. انبوه کتابهای خاطره، رمان، شعر، زندگینامه خودنوشت و کتابهای تحقیقی و پژوهشی که از جنبههای مختلف به جنگ مینگرند در این زمینه وجود دارند، ولی همه این پژوهشگران و محققان چشمشان را بر روی قطعه مهمی از تاریخ انقلاب و دفاع مقدس بسته بودند و آن هم حضور شهدا و رزمندگان افغانستانی در دفاع مقدس بود. این قطعه تاریخی تا ابد زیر غبار گذشت زمان خاک میخورد، اگر همت عالی و متعالی مرحوم محمدسرور رجایی نبود. او بود که با صرف عمر خود در پژوهش برای بازنمایی حضور شهدا و رزمندگان افغانستانیها در دفاع مقدس و حتی حضور ایرانیها در جنگ افغانستان علیه کمونیست، تاریخ مشترک میان ما را وارد مسیر تازهای کرد و به ما نشان داد که خونشریکی تا چه حد در فرهنگ و تاریخ و زیست جمعی ما پررنگ بوده است و چه سبقه طولانی و درخشانی در تاریخ روابط ما دارد. کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، کتاب «مأموریت خدا» در بردارنده هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد افغانستان مقابل شوروی و کتاب «در آغوش قلبها» که خاطرات محبت و ارادت مردم أفغانستان به امام خمینی (ره) را در بر دارد، از جمله کارهای مهم و موثر مرحوم رجایی بود. به بهانه هفته دفاع مقدس با «ساسان فلاحفر» کارگردان مستند «در جستجوی تاریخ گمشده» به گفتوگو نشستهایم که در ادامه حاصل آن را میخوانید:
همه میدانیم که باز شدن پرونده حضور افغانستانیها در دفاع مقدس توسط مرحوم محمدسرور رجایی انجام شد و ایشان بود که بابی تازه و جدید در تاریخ انقلاب و دفاع مقدس گشود. احتمالا شما هم در ساختن مستند «در جستجوی تاریخ گمشده» متأثر از آقای رجایی و کتابها و مقالات ایشان بودید. برای شروع بحث بفرمایید چگونه و به چه واسطهای با اقای رجایی آشنا و همدغدغه شدید؟
خب من سالهاست در رابطه با فاطمیون مستند میسازم. بالأخره این دوستان در جایگاه مقاومت برای همه ما شناخته شده هستند و نیاز نیست من درباره آنها بیش از این حرف بزنم. در حین ساخت مستندهای فاطموین برای من این سوال پیش آمده بود که این افراد قبل از این کجا بودند؟ آیا در ایران حضور فعال داشتند؟ از کجا آمدند؟ این بود که رفتم تحقیق کنم تا بفهمم ماجرا چیست. یکی از دوستان کتابی به من هدیه دادند که نویسنده آن اقای رجایی بود. پیش آقای رجایی رفتم و درباره این حرف زدیم که خود ایشان چطور به این مسأله توجه پیدا کردند. در نهایت تصیمم بر این شد که در رابطه با این افراد یعنی رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس مستند بسازم، اما میخواستم اشخاصی غیر از کسانی که آقای رجایی سراغشان رفته بودند را پیدا کنم. میخواستم آدمهایی جدید و غیرشناختهشده را معرفی کنم. برای جستجو به مشهد، کرج، قم و تهران رفتم و افراد تازهای پیدا کردم. در کنار معرفی این افراد دوست داشتم کتاب آقای رجایی را هم معرفی کنم. برای همین کتاب را ضمیمه مستند کردم و آن را به مخاطب معرفی کردم. نهایتا به آقای رجایی روند کار تا توضیح دادم و گفتم میخواهم با شما هم مصاحبهای داشته باشم. ایشان هم خیلی لطف داشتند و پذیرفتند. یادم است ایشان در آن برهه سختیهای زیادی داشتند؛ از جمله تهیه خانه که با مشکلات مالیای درباره آن روبرو بودند. میخواهم بگویم ما چنین فرد بزرگی را داشتیم. این هم متأسفانه ماجرای بدی است که کسانی اینقدر به ما و تاریخ ما خدمات میدهند با این مشکلات متعدد رو به رو هستند. خلاصه من با آقای رجایی مصاحبه مفصلی داشتم و درباره حضور افغانستانیها در جنگ صحبت کردیم. در این مصاحبه بخشهایی هم از کتاب را هم خواندند که استفاده کردیم. من قبلتر کارهای مختلفی که در رابطه با فاطمیون میساختم را به آقای رجایی نشان میدادم تا نظر ایشان را به عنوان یک فرهیخته افغانستانی که کار مستند هم انجام داده را بدانم. یکبار برای دیدن مستندم درباره یکی از شهدای فاطمیون ایشان را دعوت کردم تا تشریف بیارند و کار را با هم ببینیم. انتهای مستند لحظاتی درباره شهید صفر سیفی بود. در آنجا لحظه شهادت ایشان را میبینیم که صحنه خیلی تکان دهندهای بود. آقای رجایی بعد از دیدن مستند با چشمانی گریان و صورتی خیس آمدند و از من تشکر کردند و به گفتند تا جایی که میتوانی این مسیر را ادامه بده. از این افراد مظلوم تا میتوانی مستند بساز و نشان بده کسانی که توانستند بزرگترین تروریستهای دنیا را از بین ببرند چه کسانی هستند».
به نظر شما چه دغدغهای آقای رجایی را متوجه این نقطه از تاریخ ایران و افغانستان کرد و انگیزه ایشان چه بود؟ به هرحال خیلیها درباره تاریخ جنگ کار کرده بودند، ولی به هیچوجه یادی از رزمندگان افغانستانی نکرده بودند. حتی در مجموعه مستند روایت فتح هم خبری از حضور این عزیزان نیست؟
آقای رجایی تجربیات زیادی داشتند و خیلی دوست داشتند نزدیکی مردم ایران و مردم افغانستان را که سالهاست در کنار هم هستند و برای همدیگر جنگیدند را نشان بدهند. میدانیم که مشکلات زیادی در این زمینه وجود دارد و کم کاریهای زیادی درباره آن صورت گرفته است. آقای رجایی هم در این مسیر با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکردند تا بتوانند هدفی که داشتند را محقق کنند. اگر یادم باشد ایشان کتاب دیگری هم درباره شهدای ایرانی که در افغانستان به شهادت رسیده بودند هم داشتند که نمیدانم منتشر شده است یا نه. به قول خود آقای رجایی داشتند «خونشریکی» را مینوشتند. مردم ایران و افغانستان سالهای سال در کنار هم بودهاند و میخواستهاند تاریخ را بر برادری و همراهی و خونشریک بودن خودشان گواه بگیرند و وجه همت آقای رجایی نشان دادن همین ارزشهای مشترک بود. اگر درست یادم باشد ایشان چیزی حدود هفت یا هشت سال برای کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» زمان گذاشتند. یعنی این مسأله تا این حد برای ایشان اهمیت داشت که بخش زیادی از عمرشان را برای این کار گذاشتند و من هم سعی کردم در مستند «در جستجوی تاریخ گمشده» تا جایی که میتوانم اهمیت این مسأله را نشان بدهم. البته این هدف هدف خیلی بزرگی است و حالا حالاها باید این مسیر را ادامه بدهیم. قرار بود یکی از دوستان ما درباره یکی دیگر از دغدغههای آقای رجایی به اسم «خمینیستها» مستندی بسازد که امیدوارم موفق شود. خمینیستها افرادی بودند که به خاطر علاقهشان به امام خمینی در افغانستان به شهادت رسیدند. اینها کسانی بودند که تنها و تنها به جرم طرفدار امام خمینی بودن شهید شدند و جلوی عنوان اتهامی آنها «خمینیت» نوشته شده بود. حوزه خمینیستها هم از کارهای مهمی بود که آقای رجایی تاریخپژوهان را نسبت به آن متوجه کردند و در مجموع باید بگوییم آقای رجایی الحق والانصاف در تاریخ انقلاب کار بزرگی کردند و افقهای جدیدی پیش روی ما گشودند.
فکر میکنید اگر مرحوم رجایی این پژوهشها را انجام نمیداد و این باب را باز نمیکرد، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا کسی بود که این دغدغهها را پیگیری کند؟
ما باید خیلی مدیون ایشان باشیم. ایشان به عنوان یک افغانستانی با هزاران مشکل متنوع در ایران دست و پنجه نرم میکردند، اما بدون هیچ توقعی به این کشور کمک کردند و درباره جنگ هشت ساله ما به نقاط مغفول واقع شده پرداختند. این درواقع وظیفه ما بود و باید این عرصهها را خیلی سال پیشتر از ایشان انجام میدادیم. اگر ایشان این کارها را انجام نمیداد کسی مثل من تا ۲۰ سال دیگر هم به ذهنش هم نمیرسید که به دنبال این ماجرا برود. به همین خاطر من فکر میکنم اهمیت کاری که ایشان کردند بسیار زیاد است.
البته تا وقتی ایشان زنده بود، چندان مورد حمایت نبود و با سختیهای متعدد این کار را به سرانجام رساندند. شاید به همین خاطر باید بیشتر از دیگران قدردان مرحوم رجایی باشیم که همه این پژوهشها را با محدودیتهای قانونی و اداری و اقتصادی و ... به سرانجام رساندند؟
به نظر من اگر آقای رجایی همین الآن زنده بودند هم کسی ایشان را آنچنان که باید حمایت نمیکرد. بیخود خودمان را گول نزنیم. نهادهای فرهنگی ما از آدمهای بزرگی مثل آقای رجایی حمایت نمیکنند. مهم نیست چقدر درباره لزوم حمایت از این آدمها حرف بزنیم.
کار ما در این عرصهها پیش نمیرود مگر اینکه همین آدمهای بزرگ کار را بر دوش بکشند. خود آقای رجایی با وجود تمام مشکلاتی که در ایران متوجه یک مهاجر است به این کار پرداختند. این کارها نه منفعت مالی زیادی دارد و نه راحتی دارد. پس هرکسی به سمت این فعالیتها نمیرود. آقای رجایی هم خیلی لطف کردند که به تاریخ انقلاب یا بهتر بگویم به تاریخ ایران پرداختند. همچنین در کنار این به تاریخ مشترک بین دو کشور پرداختند. اگر ایشان حرفی نمیزد شاید ما تا دهها سال دیگر هم به این افقهای بلند از تاریخ انقلاب نمیرسیدیم. ما که هنوز نتوانستهایم شهدای خودمان را معرفی بکنیم، چگونه میتوانیم شهدایی را معرفی کنیم که از ملیتهای دیگر به کمکمان آمدند؟ ما هنوز در فضای رسانهای بسیار عقب هستیم و این با حرف زدن درست نمیشود. تنها راه برای حل این مشکلات بها دادن به پژوهشگران مستقل و باانگیزهای مثل آقای رجایی است. ایشان هم، هم جسمش و هم روحش خسته شده بود. کرونا به این راحتی نمیتوانست کسی با این سن را از پای در آورد. این جسم باید خیلی خسته و ضعیف شده باشد که اینطور از پا دربیاید. بیماریهای زمینهای و مشکلات زندگی باعث شده بود آقای رجایی در تقابل با کرونا خیلی زود به مشکل بیفتند و ما ایشان را از دست بدهیم.
انقلاب اسلامی به معنای واقعی همان انفجار نوری بود که جانهای روشنی را در گوشه گوشه جهان متأثر از خودش کرد که شهید ادواردو آنیلی، شهید مالکوم ایکس و شهدای نیجریه تنها گوشهای از آنان است. ما حتی با اسم این شهدا هم آشنا نیستیم چه برسد به اینکه آنها را به دیگران معرفی کنیم. چرا نهادهای فرهنگی ما با بودجههای کلانی که دارند نتوانستهاند به اندازه آقای رجایی در معرفی این شهیدان بی مرز انقلاب اسلامی خوب عمل کنند؟
تا وقتی که ما به دنبال دادن گزارش کار باشیم، اصل کار را ول بکنیم و اولویت اول برایمان نام مجموعهای باشد که در آن کار میکنیم این اتفاق نخواهد افتاد. بعید هم میدانم به این آسانی تغییری ایجاد شود.
به عنوان کسی که خودتان درباره شهدای افغانستانی دفاع مقدس مستندی ساختهاید، این عرصه از تاریخ دفاع مقدس را چقدر مستعد تولید آثار مختلف فرهنگی میدانید؟ این عرصه چقدر جای توجه و کار دارد؟
شما میتوانید از یک اتفاق چندین روایت داشته باشید. یک بار در مورد بخشی از جنگ مستند یا فیلمی ساخته میشود، بعد دوباره کسی دیگر میآید و درباره همان سوژه فیلم دیگری میسازد. از این نمونهها در تاریخ سینمای جهان زیاد داریم که میتوان همه آنها را مثال زد. یا از این فیلمها معروفتر فیلمهایی هستند که درباره مثلا بتمن ساخته میشود. شما میبینید که در مورد یک شخصیت خیالی چقدر فیلم میسازند. موضوع موضوعی تکراری است، شخصیت شخصیتی تکراری است، اما از زاویهای متفاوت دوباره به همان موضوع میپردازند. شما اگر از همین الآن تا آخر عمرتان با روایتهای مختلف درباره شهدای افغانستانی که در دفاع مقدس جنگیدند یا درباره شهدای ایرانی که در افغانستان جنگیدند و شهید شدند، فیلم و مستند بسازید باز هم خستهکننده و تکراری نخواهد بود. من در مستندم فقط شروع این ماجرا را گفتم. در مستند گفتم که چنین کسانی وجود دارند. تک تک این آدمهایی که در پروژه بودند قابلیت یک، دو، پنج و ده مستند را دارند. زندگی این آدمها زوایای مختلفی دارد. تک تک کسانی که در کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» هستند قابلیت دهها مستند را دارند. هرکدامشان پتانسیل یک فیلم یا یک سریال را دارند. شخصیتهای بزرگی وجود دارند که ما میتوانیم آنها را به جهان و به ایران معرفی کنیم؛ بنابراین معتقدم این عرصه هنوز جای کار بسیاری دارد و هنوز میتوان پژوهشهای بسیاری درباره این زمینه از تاریخ دفاع مقدس انجام داد. نکته جالبی بگویم. وقتی که من مستند «چشم ایرانی» را درباره آقای حسن قاعدی ساختم، خیلیها آمدند و گفتند «مگر این آدم هنوز زنده است؟». با بعضیها میگفتند «این که زنده است، چرا این مستندو براش ساختی؟!». انگار تا وقتی چنین انسانهایی زنده هستند باید آنها را سانسور کنیم. چه فایدهای دارد وقتی چنین آدمهایی میروند دربارهشان حرف بزنیم؟ درباره آقای رجایی هم دوست داشتم از ایشان مستندی بسازم. به گمانم به ایشان هم گفته بودم و ایشان مخالفت کرده بودند. آقای رجایی خودشان دوست نداشتند که دیده شوند و بیشتر دنبال این بودند که کارشان دیده شود. برای مصاحبهای که از ایشان در مستند «در جستجوی تاریخ گمشده» استفاده کردم هم اقای رجایی میگفتند من دوست دارم کتاب دیده شود و خوانده شود، نه خودم. همه صحبت و دغدغهشان حول کتاب و مسأله خونشریکی بود نه خودشان. امیدوارم روح آقای رجایی قرین رحمت الهی باشد و ما قدر کسانی مثل ایشان را تا وقتی زنده هستند بدانیم. آقای رجایی از قسمتی از تاریخ انقلاب و دفاع مقدس گرد و غبار برداشتند و واقعا تاریخ انقلاب را توسعه دادند. انشاالله بتوانیم مسیر ایشان را ادامه بدهیم. به خصوص که امروز بیشتر از همیشه نیاز داریم تا ارزشهای مشترکمان را فریاد بزنیم و هویت مشترکمان را یادآوری کنیم.
منبع: مهر
انتهای پیام/ ۹۱۱