معلم ایثارگر دوران دفاع مقدس:

وظیفه ما انتقال آرمان‌های شهدا به نسل جدید است

«صالحی» گفت: انتقال آرمان‌های شهدا به نسل جدید مهمترین وظیفه معلمان است که همه مسئولان هم باید به وظیفه خود عمل در این زمینه عمل کنند.
کد خبر: ۴۸۲۶۰۲
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۲۳ - 17October 2021

هیچ گاه از همسرم نخواستم که به جبهه نرود

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از رشت، تاریخ معاصر شاهد حضور زنان در برهه‌های حساس است. به راستی که نقش زنان در دوران انقلاب، دفاع مقدس و پس از آن بسیار پررنگ و حائز اهمیت است.

«سیده فاطمه میرصالحی» همسر رزمنده و جانباز ۳۰ درصد دفاع مقدس «حسن محمدیان» است. وی یکی از زنان ایثارگری است که سال‌های عمر خود را وقف انقلاب و آرمان‌های آن کرد.

متن زیر روایتی است از سال‌ها تلاش این بانوی انقلابی که در ادامه می‌خوانید:

من از دوران نوجوانی با فعالیت‌های انقلابی آشنا بودم. اعتراض به مسئولان مدرسه در حالی که مردم در بحبوحه قیام علیه رژیم پهلوی بودند اولین فعالیت‌های من بود. «سیدابراهیم» برادرم به دستور حضرت امام (ره) از سربازی فرار کرد. پدرم نیز با آن که از سواد بی بهره بود تا حدودی در «نصیرمحله» فعالیت داشت که در درگیری با ضد انقلاب‌ها کتک خورد.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بین سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۵۹ در انجمن زینبیه روستا  در روستا قرآن تدریس می‌کرم. ۲۰ سال داشتم که با «حسن محمدیان» ازدواج کردم. ملاک ازدواجم با «حسن» بحث ایمان وی بود. «حسن محمدیان» تازه به سپاه رفته بود و در آن زمان در انجمن اسلامی فعالیت می‌کرد.

نهم اسفند سال ۱۳۵۹ مراسم عقد برگزار شد. مهریه‌ من فقط یک جلد کلام الله مجید بود. در روز خرید وسایل عروسی همسرم آماده باش بود و نتوانست با ما به خرید بیاید. من با خواهر و پدر و مادرش برای خرید به رشت رفتیم. کل خرید طلا و مراسم عروسی ما ۱۳ هزار و ۵۰۰ تومان شد، چون آن‌ها هم موقعیت مالی مناسبی نداشتند. مراسم کاملاً مذهبی برگزار شد و در منزل همسرم از مهمان‌ها با غذا‌های محلی به صرف شام پذیرایی کردیم.

در ابتدا چون از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبودیم به مدت سه ماه و نیم در منزل پدر شوهرم به سر بردیم، اما بعد به علت کمبود جا و حضور برادر شوهرهایم و سختی خاصی که در پوشش و رعایت مسائل دینی بود در شفت خانه‌ای کرایه کردیم. هیچ امکاناتی نداشتیم حتی موکت سالن صاحب خانه را خریدیم و بعد کم کم پولش را دادیم. هر چه کادو عروسی گرفته بودیم همان‌ها وسایل خانه ما بود، پدرم فقط یک دست رختخواب، یک دست قاشق و بشقاب به من جهیزیه داد. یادم هست همان روزی که به مستاجری رفته بودیم پدرم از دوشنبه بازار شفت دو دیگ کوچک برای پخت و پز برای ما خرید.

همسرم پنج ماه بعد از ازدواج به صورت داوطلب عازم کردستان شد؛ قبلش از رفتن نظر من را پرسید گفتم: من با یک پاسدار ازدواج کردم پس الان که به وجود شما در مناطق جنگی نیاز است به سلامت بروید، خدا پشت و پناه شما باشد.

گفت اگر اوضاع و احوال را مناسب بود به دنبالم می‌آید تا با هم در آنجا زندگی کنیم در غیر این صورت باید تنها در شفت زندگی می‌کردم. به هنگام بدرقه تنها از جلو در حیاطمان با او خداحافظی کردم و او هم ساکش را برداشت و به تنهایی رفت. در آن روز‌ها اطرافیانم به من طعنه می‌زدند که در این شرایط چرا اجازه دادی تا همسرت به جبهه برود و چرا اصلاً با یک پاسدار ازدواج کردی؟ من در جوابشان می‌گفتم: مگر خون ما از خون دیگران رنگین‌تر است که ما در آسایش باشیم و دیگران به شهادت برسند؟ تا یک سال حال و هوای رفت و برگشتش به کردستان به این صورت بود.

زندگی در زمان جنگ خیلی سخت بود، اما با توکل به خدا سختی‌ها را تحمل می‌کردیم. در آن روز‌ها خانواده‌ها هر کدام مشغول کار و زندگی خودشان بودند. من با تولد دو فرزندم به خاطر شرایط کاری که داشتم دختری به نام «فریده» را از محله‌ خودمان برای نگهداری از فرزندم به خانه آوردم.

چند نفر از منافقینی که همسرم در دستگیری آن‌ها نقش داشت چندین بار در حین رفتن به مدرسه یا تردد در شهر برایم سنگ پرتاب می‌کردند و به نوعی آزارم می‌دادند؛ حضور منافقین برایم سخت بود که بعداً همسرم از منطقه برگشت و با رئیس آموزش صحبت کرد و من به مدرسه دیگری انتقال داده شدم.

در دوران جنگ ایمان ما خیلی زیاد بود. می‌گفتم امام حسین (ع) جنگیدند و شهید شدند، همسران و برادران ما هم برای اسلام می‌جنگند؛ هدف اسلام بود و ایمان به خدا. هیچ وقت نشد که به همسرم بگویم به جبهه نرود البته هر بار که می‌رفتند دلم به شور می‌افتاد.

یک بار مادرش از او خواسته بود که در کنار خانواده بماند و از زن و فرزندانش مراقبت کند؛ او از من سوال کرد نظرت برای رفتنم به جبهه چیست؟ من موافقت خودم را اعلام کردم. با رفتنش همیشه می‌ترسیدم که بروند و اتفاقی برایش بیفتد و من نتواتم جواب مادرش را بدهم که از قضا در همان اعزامش مجروح شد.

حسن از ناحیه دست ترکش خورد و شیمیایی شد؛ از سپاه به ما اطلاع دادند حسن در بیمارستان تبریز بستری است و قرار است که به تهران انتقال داده شوند که من به اتفاق فرزندانم، مادر و برادر شوهرم به تهران رفتیم. کمرش به خاطر ترکش به شدت درد می‌کرد؛ ترکش را از بدنش خارج کردند و به مدت دو هفته در آنجا بستر‌ی شد، بعد از ترخیص یک ماه از ماجرا گذشت که بار دیگر عازم مناطق جنگی شدند.

در حال حاضر مهمترین کار در جهاد فرهنگی حفظ ارزش‌های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس است. نوجوانان و جوانان ما باید با افکار شهدا آشنایی پیدا کنند؛ باید مسئولین کشور در شناساندن شهدا گام‌هایی اساسی بردارند؛ ازطریق رسانه‌ها چه در صدا و سیما و چه در کتاب‌ها به این موضوع پرداخته شود.

من به عنوان یک معلم به دانش آموزانم می‌گویم که شهدا چه کسانی بودند و چه دنیایی داشتند و اینکه ما در قبال سفارش‌های آن‌ها چه مسئولیتی داریم. شهدا هدفشان اسلام و حفظ ولایت فقیه بود؛ تمام هم و غم شهدا حفظ انقلاب اسلامی تا ظهور حضرت مهدی (عج) بود و ما باید در روزگاری که به پشتوانه‌ خون آن‌ها در رفاه و آسایش هستیم تابع امرشان باشیم. وصیت نامه‌های شهدا را بخوانیم و ببینیم خواسته آن‌هایی که جانشان را برای ما فدا کردند چه بود؟ نکند روزی فرا برسد که انگشت حسرت به دندان بگیریم و بگوییم شهدا شرمنده‌ایم!

گفت‌وگو از سمیه اقدامی

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار