به گزارش خبرنگار دفاعپرس از زاهدان، کتاب «زندگی در مدار تکلیف» مروری بر خاطرات جانبازان 70 درصد دوران دفاع مقدس استان سیستان و بلوچستان است که به قلم «علی کیخا» و «زهرا کیخا» به رشته تحریر درآمده است.
برشی از کتاب
جانباز «بدیل دوست بامری»
فرزند حسین متولد 2 اردیبهشت 1345 در بخش میان کنگی زابل و نام مادرم ناز بی بی و یک خانواده 6 نفره و من فرزند چهارم خانواده هستم. پدرم کارمند اداره آب و فاضلاب زابل بود و شرایط اقتصادی ما خوب بود.
مدرسه ما در روستای کربلایی علی بود. در آن زمان رفتار معلمها با دانش آموزان خوب نبود.
اعزام به جبهه
با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران، داوطلبانه عازم جبهه شدم و محل خدمتم منطقه سومار بود. من دوران خدمت سربازی را در جبهه های حق علیه باطل سپری کردم و بدین منظور از طرف تیپ خاش به گردان 402 در سومار اعزام شدم و همرزمانم در این دوره، سرگروهبان شهرکی، ترسائی، لشکری و علی گودرزی بودند.
در این اثنا، وقتی بر اثر موج انفجار مجروح شدم، مرا به بیمارستان صحرایی انتقال دادند و از آنجا به تهران منتقل شدم و یک سال در تیمارستان تحت درمان بودم و بعد من را به بیمارستان دکتر شریعتی تهران انتقال دادند خانواده ام بعد از دو ماه جستجوی زیاد مرا در این بیمارستان پیدا کردند.
قبل از مجروحیت در یگان خدمتی ام به دلیل تخصص و حرفه ای که قبل از خدمت داشتم کارهای نجاری را انجام می دادم و در تقسیم غذا هم کمک می کردم و خیلی کم به مرخصی می رفتم. قبل از مجروحیت حال و هوای خوبی داشتم، به طوری که حال آن دوران قابل وصف نبود.
خواستگاری از دخترعمو
بعد از جانبازی، به خواستگاری دخترعمویم رفتم و پس از توافق، با ایشان ازدواج کردم و مهریه همسرم را 15 سکه بهار آزادی قرار دادم. در آن زمان خانه مستقلی نداشتیم و مستاجر بودم. بعد از یک سال، اولین فرزندم که دختر بود به دنیا آمد. در حال حاضر 7 فرزند دارم.
شرایط روحی و روانی من خوب نیست و به دلیل گذر زمان خاطره ای در ذهنم باقی نمانده است. انتظاری که از نسل جوان دارم این است که شرایط انقلاب را درک کنند و همیشه در صحنه باشند و هیچ وقت رهبر عزیزمان را تنها نگذارند.
فاطمه دوست بامری، همسر جانباز
من در تاریخ 18 دی 1348 در زابل متولد شدم، ما 4 فرزند بودیم که بنده فرزند سوم هستم. شرایط اقتصادی خانواده ام خوب بود، چون پدرم کارمند اداره آب و فاضلاب بود.
بیشتر کارهای خانه در آن زمان بر عهده من بود و در کنار کارهای خانه، قالی بافی هم می کردم. وقتی که 14 ساله بودم برادر بزرگم؛ محمدعلی دوست بامری به جبهه رفت و من به خوبی دوران جنگ و دفاع مقدس را به یاد دارم.
نحوه آشنایی و پیوند آسمانی
نحوه آشنایی من با همسرم مربوط به دوران کودکی است، چون ما پسرعمو و دختر عمو هستیم. من 16 ساله بودم که ازدواج کردم و قبل از مجروحیت شوهرم، فقط خواستگاری مطرح شده بود و ایشان بعد از خواستگاری به جبهه رفت و مجروح شد. با توجه به شرایط جسمی و روحی و روانی همسرم و مشکلات زندگی که داشتیم، نتوانستیم به سفر برویم تا اینکه بعد از 28 سال زندگی مشترک فقط امسال آن هم از طریق بنیاد شهید به مسافرت رفتیم.
با توجه به شرایط همسرم، در زندگی مشکلات زیادی داشتم و تمام بار مسئولیت زندگی به عهده من بود و فرزندانم نیز رنج های بسیاری در این زمینه متحمل شدند. علاوه بر رسیدگی به وضعیت درمان همسرم، امور مربوط به فرزندان و خانه را هم انجام میدهم؛ اما سخن پایانی من به دختران جوان جامعه و نسل جدید این است که در زندگی صبور باشند و برای انجام امر ازدواج توقعات خود را کم کنند تا شرایط ازدواج برای جوانان سریع تر فراهم شود.
فرزانه، فرزند جانباز دوست بامری
متولد 5 مرداد 1373 در شهرستان زابل، فرزند سوم جانباز بدیل دوست بامری هستم. قبل از تولد من، پدرم جانباز بوده و در این ايام ایشان با مشکلات و دردهای زیادی روبه رو بوده و همچنان با مشکلات زیادی مواجه است و من از اینکه در چنین شرایط جسمی و روحی است، خیلی ناراحت هستم.
پذیرش شرایط ویژه پدرم و کنار آمدن با مشکلات جانبازی او در طول دوران زندگی خیلی سخت بود، به سختی میشد پدرم را درک کنم، چون پدرم به جز مشکلات روحی و روانی به خاطر دردهایی که دارد، اکثرا بیدار است و از طرف دیگر با مشکلات مالی هم مواجه بود که الان کمی شرایط بهتر شده است.
من با وجود همه این مشکلات به پدرم افتخار میکنم که برای اسلام و دفاع از ناموس خود جنگیده است و از صمیم قلب پدرم را دوست دارم. از همه انتظار دارم که برای یک بار هم که شده خودشان را جای فرزندان جانبازان قرار بدهند و با زبان طلبکارانه با ما حرف نزنند و رفتار نکنند، چون زندگی ما پر از درد و رنج است.
انتهای پیام/