به گزارش فضای مجازی دفاع پرس، رخت ها رو جمع کردم توی حیاط تا وقتی برگشتم بشویم. وقتی برگشتم، دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیاط نشسته و رخت ها هم روی طناب پهن شده! رفتم پیشش و بهش گفتم:
"الهی بمیرم! مادر، تو با یه دست چه طوری این همه لباس رو شستی؟ "
گفت:
"مادر جون اگه دو تا دست هم نداشتم، باز وجدانم قبول نمیکرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی."
شهید سردار علی ماهانی