خبرگزاری دفاع مقدس: شهادت در راه خدا برای من از عسل شیرین تر است. که ...؟ نه، نه، خدایا هرگز؟ اینها گفتیم راست! مگر می شود که خون حسین پایمال شود؟ مگر می شود دست عباس بر پیکر یزید بیاویزد؟ مگر می شود علی اکبر بمیرد؟
نه، نه، هرگز؟
«محمود» شهید شده است «حسین» شهید شده است، «علی» شهید شده است، «جمال» شهید شده است. کسی نمرده است، همه زنده اند ... .
خدایا! تو بنگر که چگونه فرزندان ابراهیم، اسماعیل وار به قربانگاه ابتلا می شتابند و پیروزمندانه جان می سپارند.
ببین که چگونه اسطوره های شهادت، حیات را به بازی گرفته اند و مرگ، به اسارتشان درآمده است . ببین که چگونه آیه وجودشان در بستر جاری زمان، حیات را تفسیر می کند .خدایا! یارانمان ! یارانمان! یارانمان...
مهاجران رفته اند و ما بی انصار شده ایم. دلاوران قبیله نور، در نبرد با ظلمت، به دشت روشنایی هجرت نمودند تا قله فلاح را فتح کنند و چونان ستاره ای در آسمان تیره بدرخشند .
خدایا! به ابرها بگو بگریند، به کوه ها بگو بشکافند، به دریاها بگو بخروشند، به توفان ها بگو بشتابند، به رودها بگو بنالند، به چشمه ها بگو بجوشند، به آسمان ها بگو ببارند و به کائنات بگو اشک بریزند! به درخت ها بگو که برگ هایشان را فرو ریزند و به خزان غربت سرزمینمان رنگ ببازند. به عقاب ها بگو که بر سوگ یارانمان بنشینند. به فرشتگان بگو که خلیفه ات را در زمین ببینند تا آیه «انی أعلم ما لا تعلمون»، نزولی دوباره بیابند. به محمد صلی الله علیه و آله وسلم بگو که پیروانش حماسه آفریدند.
به علی علیه السلام بگو که شیعیانش قیامت برپا کردند. به حسین علیه السلام بگو که خونش همچنان در رگ ها می جوشد و از آن خونی که در دشت کربلا ریخت، سروها رویید،ظالمان سروها را بریدند، اما باز هم سروها سر به فلک کشیدند. به عباس علیه السلام بگو که دستانش بر پیکرمان آویخته است. به آدم ابوالبشر بگو که از هابیل تاکنون، همواره شهیدمان کرده اند!
خدایا! چه رنج بزرگی است! تو می دانی که ما چه دردی می کشیم؛ پنداری که چون شمع آب می شویم. ما از مرگ نمی هراسیم، اما می ترسیم که بعد از ما، ایمان را سر ببرند و اگر دل از سوختن برگیریم، روشنایی نابود شود و جای خود را دوباره به شب بسپارد، پس چه باید کرد؟
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از سوی دیگر، باید شهید شویم تا آینده بماند! هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید امروز بمانیم تا فردا شهید نشود! عجب دردی! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم .
آری، یاران همه به سوی مرگ رفته اند در حالی که نگران «فردا «بودند. خدایا نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با »خون « اینان »خان « شوند؟ نکند »جانمایه» ها برای «بی مایه ها» ی دون «سرمایه» مقام شود.. نکند زمین »خونرنگ « به تسخیر هواداران »نیرنگ» در آید. نکند شهادت آنها پایگاه ها «دنائت» آنها بشود؟ نکند میوه درخت »فداکاری « اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟ نکند جنگ یارانمان به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند »خونین کفنان « در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟
خدایا! ماندن چه قدر دشوار است و در غربت زمین، بی یار و یاور حضور داشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و زنجیر درد، دست هامان را بسته و غم در سینه مان نشسته است.
ما از نبودن یارانمان رنج نمی بریم؛ بلکه از بودن خویش در رنجیم !... ما می دانیم که آنها زنده اند و ما مرده ایم.