بوی پیراهن یوسفی که مادر را بی قرار کرد؛

شهادت مزد جهاد بی ادعا وبی ریایش بود

روایت، روایت نانوشته و ناخوانده ای است. حکایت یک فراق و بی خبری 30 ساله، یک انتظار وچشم براهی طولانی و طاقت فرسا، چند نفر به دور یک سنگ مزار حلقه زده اند و در این میان، مادری بی تاب و بی قرار، مویه کنان وبرسینه زنان باگویشی عربی، یومه یومه می گوید و ناله کنان اشک می ریزد.
کد خبر: ۴۹۳۴
تاریخ انتشار: ۰۲ آبان ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۱ - 24October 2013

شهادت مزد جهاد بی ادعا وبی ریایش بود

به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، سوز وگداز جملاتش و ضجه های جگر سوزش دل هر رهگذری را به درد آورده و دمی را به توقف و همدردی با او وا می دارد.آه و فغانش را می شود با گوش دل شنید، هر چند که معنی جمالاتش را به درستی نتوان درک کرد.ضجه می زند وعاجزانه اشک می ریزد.

یا ولیدی یا یومه،یا ولدی یاروحی یا یومه،یا انیسی یا یومه
ما کنت ادری این انت یا ولدی ،یا ولدی الغریب الغریب الغریب
یا منیر انا امک ،افدیک نفسی یا ولیدی یا یومه

ای پسرکم ای مادر، ای پسرم ای جانم ای مادر، ای انیسم ای مادر
نمی دانستم کجایی ای پسرم.ای فرزند غریبم ، غریب غریب..

ای منیر من مادرت هستم.جان من به فدای تو ای پسرکم ای مادر
 
او که چنین مویه سرداده و ناله می کند، مادر شهید منیر جمعه شنین عراقی است

 
روزگاری چند دور، منیر در زمان دفاع مقدسمان ، عاشق حضرت روح الله شده بود.عراق را که با ایران سر جنگ داشت، ترک گفت و خود را به صف مجاهدان در راه حق رسانید.فقط 15 سالش بود که جزء بدریون لشگر بدر گشت. همان لشگری که  بیشترش را معاودین عراقی تشکیل داده بودند. جنگید وجنگید با همان هموطنان و هم کیشان از دین برگشته خودش. وعده خدا قطعی بود. او هجرت کرده بود وباجان و مالش در راه خدا می جنگید. شهادت مزد جهاد بی ادعا وبی ریایش بود که خداوند ارزانی جانهای عاشقش می کند. در خیبر سال 62، درهای آسمان به رویش گشوده شد و جان عاشقش به سوی معبود پرگشود...
 
حزب بعث حاکم بر عراق، تاب عاشقی منیر را نیاورد. پدر را به جرم شهادت فرزندش در ایران، اسیر کرده و چون رسم دیرینه نامردان عراقی سر بریدن است، سر از تن وی جدا کرد واین بار، ام الشهید را به سوگ پدر و پسر نشانید. مادر ماندو تنها یک فرزند دیگر و سالها بی خبری از پسری که می گفتند در ایران جنگیده و عاشقانه پر گشوده است...

30 سال بعد، روزی در همین نزدیکی ها، فردی که ام الشهید را می شناخت، گزارش به قطعه 27 گلزار شهدای بهشت زهرا (س) افتاد. نام ونشان سنگ مزار را که با آنچه از منیر می دانست یکی پنداشت، خود را به مادر که اکنون در شهرک صدر بغداد ساکن است رسانید و اورا به یافتن گمشده اش نوید داد. بوی پیراهن یوسفی که مادر را بی قرار کرده بود، جمعه روزی را اینچنین مهمان قطعه 27 گلزار شهدا کرده است...
 
مردمان می آیند و می روند و با سخنی وجمله ای دل دردمند و بی قرارش را به نظاره می نشینند. او همچنان بی تاب و بی قرار است. گاه به سنگ مزار دست می کشد، گاه عکس فرزندش را در آغوش می گیرد و گاه با اشک ضجه می زند.
 
کنت انتظر ان تکبر وتاتینی، ظننت ان تکبر و تجمعنی فی شیخو ختی
کنت افتکر ان تکبر و اراک ما حصلت علی شی الا الملامه
یا ولدی یا عزیزی افدیک روحی یا ولدی
عیونی تنتظر الماره ان تاتی لی باخبارک. کنت ابحث عنکم و لم اراک
ما کنت ادری این قبرک جئت مقبره الامام و بعدها وصلت الیک
 
منتظر این بودم که بزرگ شوی، گمان می کردم که بزرگ شوی و عصای پیریم گردی
من فکر می کردم که بزرگ شوی وتورا آنگونه ببینم، ولی چیزی جز افسوس نصیب من نشد
ای پسرم ای عزیزم، جانم به فدایت ای پسرم
 
چشمهای من منتظرقاصدی بود که باخبری ازتو نزد من بیاید، جستجو می کردم تورا ولی شما را نمی دیدم
نمی دانستم قبر تو کجا است، آمدم مقبره امام  که بعد از آن به تو رسیدم
 
آنقدر گریه و زاری می کند و بی تابی، که از او خواسته می شود جرعه ای آب نوشد، شاید بی قراریش قرار یابد و اشکهایش دمی مجال نریختن. آب که می نوشد باز به یاد 30 سال غربت و بی کسی فرزندش می افتد و دوباره غریبانه ناله سر می دهد.
 
ربیتکم و کانت تربیتی جیده، ولکنی اصبحت منک مفلسه
افتکر عسی ان یاتینی منکم مسافر و اساله عنک و یطمئن قلبی
 
شما را بزرگ کردم و تربیت دادم، تربیت تو خوب بود اما از تو بهره ای نبردم
فکر می کردم که ای کاش از شما قاصدی بیاید واز او در مورد شما می پرسیدم و قلبم ارام می گرفت و بعد با خیال راحت می خوابیدم
 

پس از اصراروالتماسی که مادر را دمی آرام می کند، از او خواسته می شود دعایی در حق جمعی کند که گرداگرد مزار حلقه زده اند و مویه های عاشقانه اش را به نظاره نشسته اند. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده، صادقانه دستهای مادرانه اش را به آسمان بلند می کند و دعایش راه آسمان را در پیش می گیرد
 
اطلب من الحسین من الامیرالمومنین من الامام موسی بن جعفر ان یحفظکم خیرکم ان شاالله
 
از امام حسین ازامیر المومنین از امام موسی بن جعفر می خواهم که شمارا حفظ کند و از جوانیتان بهره ببرید و نزد امام حسین برایتان دعا می کنم ان شاالله.
 
ام الشهید چفیه ای سفید رنگ را که نشان مقاومت و ایستادگی مااست بر دور گردنش می پیچد و آرام آرام آماده وداع با فرزندش می شود، چفیه ای که مادر به بر دوشش آویخته، بزرگترین، مهمترین و با عظمت ترین بیرق  مبارزه عصرحاضر است. چفیه سمبل ایستادگی مجاهدان در راه خداست.ام الشهید با پیچیدن این نماد مقاومت وایثار، نشان می دهد مبارزه ما حد و مرز نمی شناسد و او در هر کجای این کره خاکی هم که باشد، زیر علم وپرچم انصار دین خدا قدم برداشته و جزء پیکره واحده یاریگران دین خداست...
 
 
در آخرین دقایق حضور، مادر، سنگ مزاری را که 30 سال است طعم اشکها و بوسه های وی را نچشیده است برای اولین بار می بوسد و می بوید و اشکهایش را روی سنگ مزار، برای فرزندش به یادگار می گذارد...

بر روی سنگ مزار شهید منیر ابیاتی به عربی نقش بسته است که این ابیات عاشقانه هایی است منتسب به مولایمان حسین(ع):
 
ای شیعه من،هر زمان که آب گوارا می نوشید، پس مرا به یاد بیاورید
یا اینکه شنیدید خبر شهادت شهیدی یا غریبی، پس برمن گریه وزاری کنید
پس من همان نوه پیامبرم که بدون گناه مرا کشتند...
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار