به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار معز خادم حسینی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در مطلبی به ویژگیهای سردار حاج علی فضلی اشاره کرده و خصوصیات وی را برشمرده است که در ادامه میخوانید:
بیش از سه دهه است که سردار علی فضلی را میشناسم. او حقیقتا شخصیتی منحصر به فرد و به تعبیر حاج قاسم سلیمانی «شهید زنده» است.
از نظر شخصیت نظامی اگر بخواهم ایشان را معرفی کنم، مهمترین خصلتش توکل بر خدا و اطاعت پذیری از تفکر و سلسله مراتب ولایت، هم در زمان امام خمینی (ره) و هم زمان رهبر معظم انقلاب است. تمام فرماندهان اذعان دارند که سردار فضلی مطیع محض ولایت است و تقریبا میشود گفت که مشابه ندارد. حتی شهدای ما هم به خلوص ایشان غبطه میخوردند و به تبعیت پذیری اش از ولایت، اقتدا میکردند.
بنده چیزی حدود ۲۰ الی ۲۵ عملیات را در خدمت ایشان بودم و با اطمینان شهادت میدهم که هرگز از ایشان، یأس، ترس، نگرانی و انفعال ندیدم. هر کجا هر ماموریتی که بود، او مرد میدان بود. همیشه ماموریتها را قبول میکرد و هیچوقت پس نمیزد. هیچ تردیدی نسبت به انجامش به دل راه نمیداد، چه به نتیجه میرسید و چه با عدم فتح مواجه میشد. حتی در بدترین شرایط هم روحیه اش را از دست نمیداد.
بهار سال ۱۳۶۵ بود. دشمن در هجومش که به عملیات دفاع متحرک معروف شد به خطوط نبرد ما در جنوب حمله کرد و لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را برای مقابله با پیشروی و مقابله با حمله دشمن ماموریت دادند. لشکر مامور به مقابله با لشکر طلایی دشمن در منطقه شرهانی شد. گردان حضرت علیاکبر (ع) به خط زده بود و الحاق با گردان دیگر حاصل نشده بود و تقریبا گردان در محاصره قرار گرفته بود. عملیات از اول شب شروع شد، درگیری خیلی سختی بوجود آمد و کار گره خورد. تمام نیروهای گردان علیاکبر (ع) در آستانه شهادت یا اسارت بودند.
چیزی به سپیده صبح نمانده بود. من به عنوان فرمانده گردان حضرت زینب (س) رفته بودم قرارگاه لشکر که از حاج علی فضلی کسب تکلیف کنم. نیروهایم در منطقه دیگری در حال انجام ماموریت بودند. دقیقا همان لحظه که من در قرارگاه بودم، لحظات بحرانی عملیات شرهانی بود. چهار پنج ساعت از درگیری شدید گردان علیاکبر (ع) میگذشت. برای فرمانده تیپ لحظات سختی بود. او باید تصمیم میگرفت که چه کار کند. ناامیدی بر همه ما مستولی شده بود و هیچکس راه نجاتی برای گردان در ذهنش نبود.
دقیقا همان لحظات، یکباره حاج علی فضلی تصمیمش را گرفت. بلند شد ایستاد و خطاب به آن حدود ۲۰ نفری که در محل قرارگاه حضور داشتند، گفت: همگی آماده شوید که برویم و بزنیم به خط! ما باید خودمان این گردان را از محاصره دربیاوریم و صحنۀ جنگ را عوض کنیم.
سر و صدای همه بلند شد. مسوول ادوات، مسوول توپخانه، مسوول بهداری، مسوول اطلاعات، فرمانده گردانهایی که آنجا بودند و… همه شروع کردند به مخالفت. همه میگفتند: حاج آقا! شما بمان. ما میزنیم به خط. حاج علی، اما قبول نکرد و گفت: نه. به نظرم میرسد که الان باید خودمان وارد صحنۀ جنگ شویم. هرچه بقیه اصرار میکردند، بی فایده بود. یکی دو نفر، که بعدها خودشان به شهادت رسیدند، رفتند جلو و دستهای حاج علی را گرفتند تا مانع رفتنش شوند، اما او با قاطعیت، دست آنها را پس زد و رفت سوار ماشین شد. حاج علی به راننده گفت: حرکت کن. راننده هم مثل بقیه، نمیخواست ایشان را به خط مقدم ببرد. گفت: من نمیروم حاج آقا.
حاج علی راننده را کنار زد و با آنکه یک چشمش جانباز بود و به خصوص در تاریکی خوب نمیدید، خودش نشست پشت فرمان و ماشین را روشن کرد. فرماندهان که دیدند، نمیتوانند جلودار ایشان شوند، خودشان را رساندند و سریع پریدند توی ماشین تا حداقل همراهی اش کنند. من هم ازجملۀ کسانی بودم که پریدم پشت ماشین و حاج علی فضلی هم شروع کرد به رانندگی و رفت تا دل آتش.
درگیری خیلی شدید بود. هوا کمکم داشت روشن میشد. همین طور که مسیر ناهموار و پر از پستی و بلندی را پیش میرفتیم، در حین بالا رفتن از تپه با همان تویوتا بودیم که از روبرو هم تانک دشمن مقابلمان قرار گرفت. لولۀ تانک درست مقابلمان بود. شلیک هم کرد، اما چون تویوتا پایینتر از آن بود، بهمان اصابت نکرد. حتی در همان لحظات هم ذرهای ترس در وجود حاج علی نبود. ما هم وقتی صحنۀ مواجهۀ تویوتا با تانک را دیدیم، دست به کار شدیم و هرکسی با هر چه که به دستش رسید، شروع کرد تیراندازی به سمت تانک و توانستیم به فضل خدا، آن تانک و تانکهای بعدی را منهدم کنیم.
در طول آن ۲۰ دقیقه که شاید ۲۰ بار درگیری شدید از همه جهت داشتیم، حتی لحظهای تردید و ناامیدی در چهره فرمانده تیپ ندیدیم و به این ترتیب، معبری باز شد و باقیمانده نیروهای گردان علیاکبر (ع) را توانستیم بکشیم عقب.
انتهای پیام/ ۱۴۱