پدر و مادر شهید مدافع حرم محمدحسین مرادی از حماسه‌سرایی فرزندشان می‌گویند

لحظه وداع به پسرمان گفتیم از پشت سر تیر نخور!

وقتی از حاج محمود مرادی پرسیدم به عنوان یک پدر مشکلی با رفتن پسرش به سوریه و جنگ با مهاجمان حرم نداشته، حرفی زد که برای مدت‌ها ذهنم را مشغول کرده بود. او گفت: «به محمدحسین گفتم دوست دارم از پشت سر تیر نخوری!»
کد خبر: ۴۸۷۱۹
تاریخ انتشار: ۰۲ تير ۱۳۹۴ - ۰۹:۰۷ - 23June 2015

لحظه وداع به پسرمان گفتیم از پشت سر تیر نخور!

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، این سخن پدر شهیدی که حالا دوسالی است داغ دوری دردانهاش را تحمل میکند چه معنایی میتواند داشته باشد؟ این مردم چه کسانی هستند که سالهای سخت دفاع مقدس را پشت سرگذاشته و حالا برای دفاع از مقدساتشان باز هم خون دل میخورند و با چنین شور و حالی از فرزندانشان میخواهند مردانه بایستند و مردانه به شهادت برسند. محمدحسین مرادی 26 شهریور سال 60 در تهران به دنیا آمد و 28 آبان 92 در چند متری حرم حضرت زینب کبری(س) هدف گلوله تکفیریها قرار گرفت و چند روز بعد به شهادت رسید. گفت وگوی ما با حاج محمود مرادی و سیده هاجر بیگم حسینی پدر و مادر آن شهید بزرگوار را پیشرو دارید.

پدر شهید

گویا خود شما هم در جبهههای دفاع مقدس حضور داشتید؟ از آن ایام بگویید و اینکه محمدحسین چیزی از شور و حال آن دوران متوجه میشد؟

وقتی جنگ شروع شد، بنده ازدواج کرده بودم و صاحب چند فرزند بودم. با این وجود اگر فرصتی پیش میآمد به جبهه میرفتم و توفیق یافتم 24 ماه حضور در مناطق عملیاتی را در پرونده اعمال به ثبت برسانم. تا پایان جنگ و عملیات مرصاد نیز به تناوب در جبهه حاضر میشدم. بنابراین محمدحسین که متولد سال 60 است، حین جنگ بزرگ شد و در برخی از این اعزامها، او که شاید چهار سال بیشتر نداشت، به بدرقه رزمندهها میآمد و به شکل نمادین اسلحه روی دوشش میانداخت. او از همان دوران عاشق جهاد و فرهنگ دفاع مقدس شده بود. یک بار وقتی من جبهه بودم، محمدحسین همراه برادر بزرگش دنبال تشییع جنازه یک شهید رفته و سر از بهشت زهرا(س) درآورده بودند. آن زمان او هنوز مدرسه هم نمیرفت و برایمان عجیب بود که با چه برداشتی این همه راه را همراه تشییعکنندگان رفته است. عشق و علاقه به شهدا از همان زمان در دل این بچه جوانه زده بود.

پس نشانههای شوق به شهادت را در محمدحسین دیده بودید؟

بله. اصلا به دنیا آمدن او و نامگذاریاش هم با شهید و شهادت عجین شده بود. وقتی مادر محمدحسین او را باردار بود، ماجرای هفتم تیر و به شهادت رسیدن بهشتی و یارانش پیش آمد. همان زمان همسرم به من پیشنهاد کرد اگر نوزادمان پسر بود نامش را به یاد شهید بهشتی، محمدحسین بگذاریم. دو ماه و چند روز بعد هم محمدحسین به دنیا آمد. پسرم نامش را از یک شهید گرفت و با عشق و یاد شهدا زندگی کرد و عاقبت خودش نیز به شهادت رسید.

شهدای مدافع حرم به عشق اهل بیت قدم در این وادی میگذارند، عشق و ارادت شهید به اهل بیت چگونه بود؟

محمدحسین از دوران کودکی در بسیج فعالیت میکرد. بعضی شبها که کارشان طول میکشید و دیر برمیگشتند، از پنجره بیرون را نگاه میکردم تا ببینم چه زمانی از مسجد میآیند. میدیدم محمدحسین از در که وارد شد، تا بخواهد از حیاط به درون خانه بیاید، نوحه میخواند و یا زهرا(س) یا حسین(ع) میگوید. این پسر عشق عجیبی به اهل بیت داشت. در هیئتها و مراسممذهبی خادمی میکرد و غذا میپخت، اما وقتی کمی از این غذا را به خودش میدادند، حین راه همان را هم به مستمندی میداد و برای خودش چیزی نمیماند. همین دل پاک و ارادتش به اهل بیت بود که او را به مقام شهادت رساند.

شاید خیلی از ما دوستدار اهل بیت باشیم، اما فرق امثال محمدحسینها چیست که سعادت شهادت نصیبشان میشود؟

اگر از من میپرسید میگویم علتش شجاعت و عمل گرایی است. فقط اینکه آدم از عشق و ارادت حرف بزند و سر بزنگاه از میدان شانه خالی کند که نمیشود. محمدحسین اگر عشق به ولایت داشت، در عمل نشان میداد. در قضیه فتنه 88 این پسر از هیچ تلاشی فروگذار نبود و حتی فتنهگران از بالای یک ساختمان، سرامیک به سرش انداخته بودند که باعث مجروحیتش شده بود اما محمدحسین شجاعت بینظیری داشت و شانه خالی نمیکرد. خیلیها از رزق حلال میگویند، اما چند جوان را سراغ دارید که مرتب خمسش را بدهد و حتی وقتی به تازگی ازدواج کرده و نیاز مالی دارد، برود خمس اتومبیلش را پرداخت کند. به عنوان پدر شهید و کسی که او را خوب میشناخت به جرئت میگویم که اگر محمدحسین شهید نمیشد، باید به خیلی چیزها شک میکردیم.

بنابراین وقتی میخواست به سوریه برود و از حرم حضرت زینب کبری(س) دفاع کند، احتمال شهادت را میدادید، با این وجود مشکلی با رفتنش نداشتید؟

بله. مطمئن بودم که شهید میشود و این احساس را نیز داشتم. وقتی خواست به سوریه برود به او گفتم: «تو شیعه امام علی(ع) هستی و سرباز ولایت، دوست دارم در مقابل سلفیها مصداق بارزی از ذوالفقار ولایت باشی و نباید از پشت سر تیر بخوری.» پسرم متوجه شد منظورم چیست و اتفاقاً مردانه هم جنگیده و مردانه هم به شهادت رسید. بنده به عنوان یک پدر، چه آن زمان که خودم در جبهه بودم و چه بعد از جنگ، همیشه سعی کردم رزق حلال به خانه بیاورم و فرهنگ بسیجیوار زیستن را در خانوادهام جاری کنم. من و همسرم هیچ چیزی را به فرزندانمان تحمیل نکردیم، بلکه سعی کردیم خودمان خوب زندگی کنیم و خوب زندگی کردن را هم به آنها بیاموزیم. من اکنون یک خانه 60 متری دارم که 30 مترش را شورای شهر طرح تفصیلی به آن زده و تنها 30 مترش برایم مانده است. اما هیچ گله و شکایتی ندارم و به بچههایم نیز آموختهام که ملاک و ارزش زندگیشان داشتههای مادی نباشد و در راه اعتقاداتشان مردانه ایستادگی کنند.


مادر شهید

حاج خانم شما فرزند شهیدتان را چگونه توصیف میکنید؟

در یک کلام خیلی با معرفت بود. به عنوان یک فرزند به من و پدرش احترام زیادی میگذاشت و به یاد ندارم هیچ وقت روز مادر را فراموش کرده باشد. همیشه یک هدیه ولو کوچک، برایم میآورد تا نشان دهد که همیشه به یادم است و اینطور محبت و احترامش را نشان میداد. همین الان با چادری نماز میخوانم که او از کربلا برایم آورده بود.

به عنوان یک مادر، چه به محمدحسین یاد دادید که اینطور عاقبت به خیر شد؟

به نظر من بهترین تربیت این است که یک مادر اول خودش تقوا داشته باشد و با بچه دوستی و همراهی کند. الان خیلی از مادرها را میبینم که به کوچکترین بهانهای بچه را تنبیه میکنند. اینکه نشد همراهی! باید با بچه راه آمد و به او اعتماد کرد تا او هم به مادر اعتماد کند و رفتارش را الگو قرار دهد. من و همسرم همیشه سعی کردیم راه و رسم درست زندگی کردن را به بچهها نشان دهیم. نه آنکه تنها در زبان دم از حق و ناحق بزنیم. نشان دادن با گفتن خیلی فرق دارد. کسی که نشان میدهد، اول خودش عمل میکند و بعد بچهها از عمل پدر و مادر الگوبرداری میکنند.

از عشق و ارادت محمدحسین به اهل بیت چه خاطراتی دارید؟

پسرم همیشه از ما میخواست بخشی از خانه را تبدیل به حسینیه کنیم. خانه ما خیلی کوچک است و با وجود خانواده پرجمعیتی که داریم امکان این کار نبود. با این وجود پسرها و خصوصاً محمدحسین مرتب در خانهمان هیئت میانداختند. امروز یکی هیئت میانداخت فردا دیگری. محمدحسین و دوستانش یک هیئت به نام موسی بن جعفر(ع) داشتند که مرتب جلساتش را به خانهمان میانداخت. الان هم پسر کوچکمان هیئت مکتب الرضا را به خانه میآورد و راه برادرش را ادامه میدهد. بعد از شهادت پسرم، بخشی از خانه را پرچم زدیم و به عنوان حسینیه از آن استفاده میکنیم.

از شهادت محمدحسین گلایهای ندارید؟

چرا باید داشته باشم. او به همان چیزی رسید که دوست داشت. وقتی محمدحسین مجروح شد دوستانش چیزی از این موضوع به ما نگفته بودند، ایام محرم بود. من به روضه رفته بودم که به یاد محمدحسین افتادم. از خدا خواستم محافظ او در آن کشور غریب باشد. اما بعد پیش خودم فکر کردم اگر پسرم را دوست دارم، باید بهترینها را برایش بخواهم و به خدا گفتم:«محمد حسین عاشق شهادت است و من هم میدانم که شهادت بهترین چیزی است که میشود نصیب عزیزم شود. پس خدایا بهترین را نصیب او کن.» یکی دو روز بعد از آن اتفاق، پسرم به شهادت رسید.

و سخن پایانی.

برادرم سیدرضا حسینی که دایی محمدحسین بود، سال 66 به شهادت رسیده بود. رضا را در امامزاده علی اکبر چیذر دفن کرده بودیم. سالها بعد که پسرخاله محمدحسین فوت کرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا کنار قبر داییاش گذاشته بودند. محمدحسین آن روز دست روی تابوت پسرخالهاش گذاشته و گفته بود: آقا محسن از جای من پا شو اینجا جای من است! آن موقع کسی متوجه نشده بود که منظور پسرم از این حرف چیست. اما چند سال بعد که محمدحسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در کنار مزار داییاش، یعنی همان جا که آن روز اشاره کرده بود، دفن کردند. بنابراین پسرم از همان زمان میدانست که شهید میشود و حتی محل دفنش را مشخص کرده بود. جوانانی مثل محمدحسین دردانههایی برای زمانه ما هستند که برای خودمان هم که شده، نباید آنها را فراموش کنیم.


نحوه شهادت محمدحسین مرادی نشان میدهد، همانطور که پدر از او خواسته بود، مردانه از حریم آل الله دفاع کرد و مردانه نیز به شهادت رسید. او روز دوم محرم سال 92 قصد بازگشت به کشور را داشت که با شنیدن خبر نزدیک شدن تکفیریها به حرم حضرت زینب(س) باز میگردد و همان شب را تا صبح در حرم بیبی به دعا و راز و نیاز مشغول میشود. صبح روز بعد به اتفاق یکی از همرزمانش، سلاحی نیمه سنگین را در پشت بام یکی از خانههای مجاور حرم نصب و محل تجمع دشمن را منهدم میکنند اما در همین حین گلولهای به کتفش اصابت میکند که منجر به جراحت سختی میشود. طوری که به همرزمانش میگوید: «به بازویم دست نزنید. آویزان شده و به گوشت و پوستی بند است. » بعد از این جراحت محمد حسین همچنان اصرار به ایستادگی میکند که گلولهای دیگر به زیر قلب و ناحیه کبد و کلیهاش اصابت میکند. مجروحیتی که باعث میشود او تقریبا دو هفته در بیمارستان ارتش سوریه بستری شود و 28 آبان ماه 92، مصادف با هفتم محرم به شهادت برسد. مدافع حرم آلالله، در ایامی که کاروان کربلا را به سوی شام میبردند، تاب غربت اهل بیت را نیاورد و شهید شد.


منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها