سرهنگ قمری در گفت‌وگو با دفاع پرس تشریح کرد

ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که پس از 31 سال سالم بود + فیلم

فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، ماجرای نبش قبر شهید «بهنام محمدی» را تشریح کرد.
کد خبر: ۴۸۷۵۴
تعداد نظرات: ۱۷ نظر
تاریخ انتشار: ۰۳ تير ۱۳۹۴ - ۰۱:۰۱ - 24June 2015

سرهنگ جانباز «علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، در گفت‌وگو با خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، با اشاره به لبیک بسیاری از جوانان و نوجوانان به ندای امام خمینی (ره) و حضور در جبهه‌های حق علیه باطل، به تشریح فعالیت‌های نوجوان شهید «بهنام محمدی» در جریان دفاع از خرمشهر پرداخت.

در ادامه روایت سرهنگ «علی قمری» در این زمینه را در ادامه میخوانید.

ماجرای نبش قبر شهید بهنام محمدی/ جسدی که پس از 31 سال سالم بود + فیلم

«بهنام محمدی» نوجوان ۱۳ ساله زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک‌روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد، زیر پایش قربانی کند؛ آن‌وقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آن‌ها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند، جلوی پیشروی دشمن گرفته شود تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ‌وقت نرسید.

همچنین در برخی اوقات که درگیر جنگ و دفاع بودیم، «بهنام محمدی» را می‌دیدم که دوان‌دوان جلو آمده و اطلاعاتی از آرایش نظامی دشمن به ما می‌داد، یا مثلا می‌گفت «تیمسار! به جان مادرم از فلان کوچه پنج تانک دارند به طرف ما می‌آیند»؛ که من فورا آر.پی.جی زن ها را به آن محور می‌فرستادم. خدا رحمتش کند.

شجاعت بهنام در تعویض پرچم‌ها

یک‌روز «بهنام» وقتی که پرچم عراق را بالای یکی از ساختمان‌های بلند خرمشهر می‌بیند، به‌طور نامحسوسی خود را به ساختمان رسانده و به دور از چشم بعثی‌ها، پرچم ایران را جایگزین پرچم عراق می‌کند؛ واقعاً دیدن پرچم ایران بر فراز آن قسمت اشغال شده خرمشهر، روحیه مضاعفی را در بچه‌ها ایجاد کرده بود، و جالب‌تر این‌که عراقی‌ها تا ۱۸ آبان متوجه این موضوع نشده بودند.

«بهنام» بعد از تعویض پرچم نزد ما آمده بود؛ دست او هنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب، و سرعتی که در پایین کشیدن پرچم عراق و بالا بردن پرچم کشورمان داشت، مجروح شده بود. به گروهبان «مقدم» گفتم باند بیاورد و دست «بهنام» را پانسمان کند، «مقدم» باند را از کوله‌اش بیرون آورد؛ اما «بهنام» اجازه پانسمان دستش را نمی‌داد و با دویدن به دور من، مقدم را به دنبال خود می‌کشاند؛ به «بهنام» گفتم «چرا نمی‌ایستی؟! می‌خواهد پانسمانت کند تا زخمت چرک نکند»؛ بهنام رو کرد به من و گفت «باند را بگذارید برای سربازانی که مادر ندارند و تیر می‌خورند.»

هرچه سعی کردیم این نوجوان ۱۳ ساله اجازه نداد دستش را ببندیم؛ او یک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار