به گزارش خبرنگار دفاعپرس از رشت، دفاع مقدس روایتگر حماسه و ایثار فرزندان ناب حضرت روحالله (ره) و انقلاب اسلامی است؛ پیران و جوانانی که با عشق به الله و سربازی اسلام، پا به معرکه جنگ و جهاد گذاشتند و حماسههایی از جنس نور و ایثار و شهادت آفریدند.
بیشک آشنایی با سبک زندگی، راه، مرام و شخصیت الهی این شهیدان والامقام، درس زندگی و راه و روش متعالی است برای ما جاماندگان و گرفتار در این دنیای خاکی.
«عبدالحسین حاتمی گزنی» یکی از این شهدای والامقام است که بهمناسبت سالروز شهادت وی، خلاصهای از زندگینامه و وصیتنامه این شهید را از نظر میگذرانیم.
«عبدالحسین حاتمی گزنی» ۲۷ بهمن سال ۱۳۳۱ در خانوادهای مذهبی، در شهرستان «رشت» دیده به جهان گشود. وی فرزند سوم خانواده بود و از کودکی به پرواز علاقه داشت. هر زمان که به هواپیماها در آسمان نگاه میکرد، به مادرش میگفت: «من بالاخره سوار یکی از این هواپیماها میشوم». همیشه هواپیماهای پلاستیکی را جمع میکرد. او بسیار دست و دلباز و خانواده دوست بود و علاقه عجیبی به مادرش داشت و همیشه به مادرش میگفت: «هر زمان که ۳۰ ساله شدم، ازدواج میکنم».
عبدالحسین دوران ابتدایی و دبیرستان را در زادگاهش گذراند و سال ۱۳۴۹ وارد دانشکده خلبانی نیروی هوایی ارتش شد و دوران مقدماتی پرواز را در ایران طی کرد و به آمریکا اعزام شد تا دورههای عالی پرواز را به اتمام برساند. ۱۰ بهمن ۱۳۵۲ بود که پس از دریافت مدرک و وینگ خلبانی، به ایران بازگشت تا در وطن خود بهعنوان خلبان جنگنده F5 خدمت کند.
عبدالحسین در آمریکا استاد خلبان بود و هنگامی که به ایران آمد، مادرش از وی پرسید «چرا در آمریکا نماندی؟» و او نیز جواب داده بود: «برای آموزش خلبانی من از بیتالمال هزینه شده است. مدیون مردم کشورم هستم و باید به آنها خدمت کنم».
«رضا» یکی از برادرانش نیز خلبان هوانیروز بود و دیگر برادرش «عباس» هم فردی انقلابی و ضدرژیم شاه بوده و در سال ۱۳۵۳ توسط ساواک دستگیر و پس از شکنجههای بسیار زیاد، به شهادت رسید.
عبدالحسین پس از بازگشت به کشور، بهعنوان خلبان جنگنده F5 انتخاب شد و به پایگاه چهارم شکاری دزفول رفت. او در هنگام حمله رژیم بعثی نیز در این پایگاه حضور داشت. ساعت ۸:۳۰ دقیقه صبح دومین روز آبان سال ۱۳۵۹ بود که او همچون روزهای قبل بهعنوان لیدر دسته پروازی به همراه یک فروند جنگنده F5 دیگر برای بمباران مواضع و نیروهای دشمن در هویزه به پرواز درآمد؛ همین موقع بود که گلولههای ضدهوایی دشمن بعثی هواپیمای او را مورد اصابت قرار دادند که منجر به خروج اضطراری عبدالحسین از جنگنده شد.
جنگنده شماره ۲ که همراه او بود پس از مشاهده آتش گرفتن جنگنده شماره یک روی رادیو جویای حال او شد که «حاتمی» جواب داد: «خوب هستم»؛ در همین موقع هم موفق به خروج اضطراری از هواپیما شد؛ ولی سرنوشت خلبان علیرغم پیگیریهای متعدد نامعلوم اعلام شد.
عبدالحسین پس از خروج اضطراری از جنگنده خود، در حاشیه روستای «کرخه» از توابع شهرستان «هویزه» فرود آمد و روستائیان که همگی عربزبانان ایرانی بودند، سریع خلبان را مخفی کردند؛ اما در آن سوی قضیه عراقیها بهوضوح چتر نجات خلبان را دیده بوده به روستا آمدند و اهالی را تهدید به مرگ کردند؛ ولی آنها شجاعانه خلبان را تحویل ندادند؛ با این وجود، موضوع توسط ۲ نفر از عوامل خودفروخته لو رفت و صبح روز ۱۸ آبان سال ۱۳۵۹ در حالی که مردم روستا در جشن عروسی بودند، دشمن بیرحمانه با تانک به روستا حمله و پس از جستوجوی تمام خانهها، خلبان را پیدا کرد.
سربازان بعثی خلبان را بههمراه ۲۷ نفر از مردان روستا دستگیر کرده و با خود بردند. در حالی که نظامیان اجازه خروج اهالی را از روستا نمیدادند، در فاصله یککیلومتری روستا همه آن ۲۷ نفر را دستبسته زنده به گور کردند و این در حالی بود که «حاتمی» نیز در فاصله ۱۰۰ متری آنان، دستبسته به تنهایی زنده به گور شد.
فروردین سال ۱۳۶۵ پاسگاه «حمید» خبر کشف گور دستهجمعی را تأیید کرد و با نشانیهایی که اسیر عراقی داده بود، مزار خلبان نیز کشف شد. بلافاصله افسر ایمنی پرواز به محل اعزام شد؛ لباس خلبان تقریبا سالم و روی اتیکت آن نوشته شده بود «عبدالحسین حاتمی»؛ بنابراین پیکر شهید به معراجالشهداء «سوسنگرد» و سپس به اهواز انتقال پیدا کرد و سرهنگ «هوشیار» ضمن حضور در محل، از پیکر بازدید کرد و در گزارش نوشت که پیکر خلبان همراه با تمام تجهیزات دفن شده است.
روایت شهادت «عبدالحسین حاتمی گزنی» از زبان یک شاهد عینی
«امین بوعذار» یکی از شاهدان عینی حادثه روستای «سیار احمدآباد» است که ماجرای اسارت شهادت «عبدالحسین حاتمی گزنی» و اهالی روستای «سیار احمدآباد» را اینگونه روایت کرده است:
آبان سال ۱۳۵۹ بود و من ۱۷ سال سن داشتم. یک جنگنده ایرانی مواضع عراقیها را بمباران کرد و بهسمت روستای ما برگشت. نزدیک روستا، هواپیما سرنگون شد؛ اما تمام اهالی دیدند که خلبان با چتر فرود آمد. در آن زمان روستا از سه طرف در محاصره عراقیها بود. یکی از برادرانم به نام «حمید» که همان شب عروسیاش بود، با اسب به دنبال خلبان رفت و او را به خانهمان آورد. خیلی تلاش کردیم که خلبان را فراری دهیم؛ اما موفق نشدیم.
۲ روز بعد، عراقیها خبردار شدند که خلبان زنده بوده و در روستا مخفی شده است. مزدوران بعثی از سه محور به روستا حمله و تمام روستا را با توپ و تانک بمباران کرده و تعدادی زیادی از اهالی روستا از جمله پدر و مادر، یکی از خواهران و ۲ تن از برادانم را به شهادت رساندند و خیلیها هم مجروح و زخمی شدند؛ بنابراین عروسی را به عزا تبدیل کردند.
مردم روستا فقط توانستند ۱۰ دقیقه مقاومت کنند؛ چون در آن زمان فقط اسلحه شکاری داشتند و با این سلاح نمیشد در برابر حمله بعثیها ایستادگی کرد. از هر محور حدود پنج تانک و حدود ۴۰ نفر پیاده به روستا حملهور شدند. قبل از حمله، عراقیها پیام دادند که خلبان را تحویل دهید؛ بعضی از اهالی میگفتند که خلبان را تحویل دهیم و عدهای مخالف بودند. پدرم گفت: «من خونم را میدهم؛ اما میهمانم را که از آسمان آمده است، تحویل نمیدهم؛ این خلبان هموطن ماست و برای دفاع از وطن مبارزه کرده است».
بعثیها بعد از حمله، به غیر از کسانی که در روستا شهید و مجروح شدند، ۲۷ نفر را با خود به اسیری بردند و زنده به گور کردند. در کنار اهالی روستا، «عبدالحسین حاتمی» را هم با خود بردند. ما از وضعیت آنها خبر نداشتیم و تصورمان این بود که همگی را به اسارت بردهاند، تا اینکه سال ۱۳۶۲ اهالی روستا به دفتر صلیب سرخ در ایران مراجعه کردند؛ اما اطلاعاتی بهدست نیاوردند و یکسال بعد روستا از محاصره خارج شد.
اواخر سال ۱۳۶۴ بود که یک روز باران شدیدی آمد. با شسته شدن خاک، پیکر اهالی روستا در کنار یک سنگر کشف شد. شهید «عبدالحسین حاتمی» را در قبری دیگر خاک کرده بودند. بر اساس شواهد موجود، بعثیها آن ۲۷ نفر را در گور دستهجمعی خاک میکنند. بعد از آن شهید حاتمی را شکنجه میدهند و سپس وی را به شهادت رسانده و به فاصله ۱۰ متر از گور دستهجمعی، در قبری دیگر به خاک میسپرند.
برادرم حمید تازهداماد بود که او را با خود بردند؛ وقتی پیکرش را پیدا کردند، ساعتش روی تاریخ ۱۹ آبان ۱۳۵۹ ثابت مانده بود. پیکر دیگر شهدا را از روی وسایلشان شناسایی کردیم. فامیلیِ اهالی این روستا بیشتر «بوعذار» است و شهدا کنار هم به خاک سپرده شدهاند.
فرازی از وصیتنامه شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی»
پدرم، از راه دور بوسه میزنم بر پیشانی تو که در سجده خدا آرامش مییابد. مادرم، بر دستهای چروکیدهات بوسه میزنم که در آرامش زندگی ما را فراهم میکنی؛ میدانم بعد از من صبر میکنی، چون از ایمانت خبر دارم.
خداوندا در راه تو با دشمن میجنگم و شادمانه به سوی تو میآیم.
مادرم، بعد از شهادتم به همه ثابت خواهی کرد که استوار هستی، چون من شادمانه به سوی خدا میروم. سرافرازم که شهیدم...»
شعری که مادر شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی» برای فرزندش سرود
«زهرا صبحخیر» مادر سرلشکر خلبان شهید «عبدالحسین حاتمی گزنی» بعد از مفقودالاثر شدن فرزند خود، روزگار را به سختی گذراند تا اینکه سال ۱۳۸۸ به فرزند شهید خود پیوست.
وی با زبانی مادرانه، یک شعر و دلنوشته درباره فرزند شهید خود نوشته و غم فراق از فرزندش را با لحنی سوزناک روایت کرده است.
«عقاب آسمانم، ای شهید»
عقاب تیز پرواز و غیورم/ تو ای فرزند دلبند صبورم
برای مادرت بس افتخاری/ سرافرازی، شهیدی، جاننثاری
ز بس من انتظارت را کشیدم/ گسسته شد ز بهرت تار و پودم
زدی همچون عقاب بر قلب دشمن/ ببالم بر تو ای پرورده من
به جنگ دشمن بدخواه رفتی/ برای دین چنین آرام خفتی
برای میهنت در حمله آنسان/ به خاک و خون فتادی در بیابان
شدم محزون برایت پاره تن/ تو ای سرباز در خون خفته من
امانت مانده بودی در بیابان/ حسین من، گل سرخ گلستان
ز بعد سالها او را بدیدم/ خوش آمد گفتم و زاری بکردم
فتادی خسته و لب تشنه در خاک/ شدی سیراب کوثر، سینه صد چاک
به ظاهر خفته در خاکی ولیکن/ تویی زنده، تو ای آزاده من
بهشت خالقت را تو بدیدی/ دگر از پستی دنیا بریدی
عقاب آسمانم، ای شهیدم/ تو ای سرباز و جانباز دلیرم
گذشتی از سر جان در ره دین/ تو ای گرد دلاور، خوب آئین
خوشا بر بخت سرخت لاله من/ گل سرخ وطن، آلاله من
خدا از تو شده راضی در این راه/ شهیدم، سرفرازم، رسته از جاه
انتهای پیام/