به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، در شرایطی که عقربههای ساعت به آخرین دقایق نیمهشب بیست و هشتم آبان سال ۱۳۶۲ نزدیک میشدند و به دلیل مقارن بودن آن شب با شب چهاردهم ماه قمری، پرتو ساطع از قرص کامل ماه، همهجا را مثل روز روشن کرده بود، گردانهای مقداد و مالک بر دامنه ارتفاع ۱۹۰۴، برای تصرف قله طلسم شده «کانیمانگا» در جریان عملیات والفجر ۴، همچنان تلاش میکردند.
«علی جزمانی» معاون گردان مقداد بن اسود، از تکاپوی «مهدی خندان» معاون تیپ ۱ عمار لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص)، برای شکستن مقاومت دشمن بر روی قله ۱۹۰۴ طی آن لحظات سراسر التهاب میگوید: درحالیکه ستون نیروها، درازکش روی زمین خوابیده بود، مهدی با قامتی استوار، پیشاپیش نیروها ایستاد و به بالای قله ۱۹۰۴ نگاه کرد. صورتش را برگرداند و نگاهی به بچههایی انداخت که زمینگیر بودند و دوباره سر چرخاند و آن قله را زیر نظر گرفت. من زیر شعاع نور مهتاب، با دقت براندازش کردم. انگار دور قامتش را، هالهای از نور فراگرفته بود. در بالای قله، غیر از تیربار و دوشکا، یک توپ ضد هوایی شلیکای چهار لول هم درست در مقابل ستون ما کار میکرد و آتش جهنمی آن، امان همه را بریده بود. مهدی دیگر طاقت نیاورد. پیش من آمد و گفت «علی، من میروم آن چهارلول را خاموش کنم. بلند شدم و گفتم من هم همراهت میآیم.»
به آرامی شانهام را فشار داد و گفت «نه علی جان، تو پیش بچهها باش و به گردان کمک کن!» چارهای نداشتم. مسئول یکی از گروهانهای ما شهید شد و مهدی مرا بهجای او انتخاب کرده بود. مدتی نگذشت که به همراه چهار، پنج نفر، به سمت بالای تپه خیز برداشت. نرسیده به سنگر چهارلول دشمن، از شیب زمین کم میشد. زمین تقریباً صاف و همواری بود که بعثیها در آن مین کاشته بودند. چند ردیف سیم خاردار حلقوی هم بود که کار را برای نیروهای ما مشکلتر میکرد. مشکل عمده، عبور از همان موانع بود. اگر از میدان مین، گذرگاهی باز میشد، آنوقت بهراحتی میشد، آن چهارلول دشمن را منهدم کرد.
وضعیت نیروهای زمینگیر شده لشکر ۲۷ در راهکار منتهی به قله ۱۹۰۴، هرلحظه بحرانیتر میشد و تنها چاره کار، شکستن طلسم ترسی بود که بر گرده رزمندگان زمینگیر شده در آن راهکار، سنگینی میکرد. «مهدی خندان» که بهخوبی متوجه وخامت وضعیت حاکم بر صحنه نبرد شده بود، برای خروج از آن بنبست، پا پیش گذاشت. «منصور نامور» پیک همراه سالار تیپ عمار میگوید: درحالیکه از شدت آتش آن توپ چهارلول شلیکای دشمن، کل نیروها به زمین چسبیده بودند و بعضیها وحشتزده داشتند زمین را گاز میگرفتند، آقا مهدی از جایش بلند شد و به من گفت: منصور، تو هم بیا. همانجا مکثی کرد و شنیدم دارد آیه «إن تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» را زیر لب زمزمه میکند. آقا مهدی ناگهان دوید به سمت بالای تپه، من همپشت سرش دویدم، تا رسیدیم بهجایی که دو کلاف بزرگ سیم خاردار حلقوی متصل به هم راه عبور را بسته بودند.
آنجا رو کرد به من و گفت «ببینم منصور، چیزی همراهت داری که با آن بشود این سیمخاردارها را برید یا نه؟» گفتم «آقا مهدی، من فقط اسلحه کلاش همراه خود دارم.» گفت «حالا چطوری باید از اینجا رد بشویم؟» دیگر منتظر پاسخ من نشد و ادامه داد «ببین، من این کلاف سیمهای خاردار را از همدیگر باز میکنم. پاهایم را رویشان میگذارم، وقتی من پاهایم را برداشتم، تو پاهایت را بگذار، جای پای من. اینطوری میتوانیم از لای این سیمهای خاردار رد بشویم.» حدود سه متر راه را بایستی اینطوری طی میکردیم.
آقا مهدی قدم اول و دوم و سوم و چهارم را گذاشت و رفت جلو، من تازه دوتا قدم اولم را برداشته بودم که تیربار دوشکای دشمن، شروع کرد به شلیک درو، من هم از ترس افتادم روی زمین. من سمت چپ آقا مهدی بودم و آن تیربارچی دشمن از همان طرف شلیک میکرد. یکی از تیرهای دوشکای دشمن، خورد به آقا مهدی و او افتاد روی سیمهای خاردار حلقوی. آقا مهدی هنوز ناامید نشده بود و دیدم که با دستهایش داشت سیمهای خاردار را جابجا میکرد. تیرهای بعدی هم آمدند و به سرتاپای او بوسه زدند و بعد... آقا مهدی افتاد روی سیمهای خاردار.
منم خندان!
«محمدحسن محققی» رزمنده گردان مالک اشتر، ماجرای شهادت شیر کوهستان، «مهدی خندان» را اینگونه بازروایی کرده است: درحالیکه آن موضع توپ چهارلول شلیکای دشمن از همه طرف ما را زیر آتش شدید خودش گرفته بود، مهدی خندان بالاخره تصمیم خودش را گرفت تا به سمت آن برود و با پرتاب نارنجک، آن را منهدم کند. دیگران هم سعی کردند با رگبار تفنگهایشان برای پشتیبانی از ایشان، خط آتش ایجاد کنند. مهدی، تکبیرگویان و با رجزخوانی از جا بلند شد. رجز جالبی هم میخواند. میگفت «منم خندان، مهدی خندان، پسر امامقلی خان!» حدود ۲۰ متر بهطرف آن موضع چهارلول جلو رفت، که یک موضع تیربار دوشکای دشمن، متوجه حرکت او شد و او را هدف قرار داد.
اولین تیر به اطراف سر مهدی اصابت کرد و ضربه گلوله دوشکا، بهقدری شدید بود که مهدی را روی سیمهای خاردار پرت کرد. بعد از آن تیرهای بعدی پیاپی به بدن او اصابت کردند. کماندوهای دشمن از رأس قله ۱۹۰۴ سرازیر شده و با آرایش دشتبان، در حال پایین آمدن بودند. بهواسطه نور ماه، صحنه کاملاً بهطور واضح قابل دیدن بود. شبح قامت کماندوهای دشمن، کاملاً برای ما مشخص بود. دیگر جای ماندن نبود و مقاومت بیشتر هم فایدهای نداشت. نیروهای مستقرشده پشت آن سیمهای خاردار، عقبنشینی خودشان را شروع کرده بودند.
در عین حال؛ سعی کردیم پیکر شهید خندان را به عقب بیاوریم. سینهخیز، خودمان را به مهدی رساندیم و دو طرف لباس او را گرفتیم و به حالت نیمخیز، روی زمین به عقب کشیدیم. باوجودآنکه بهواسطه وجود سنگهای بزرگ و ناهمواریهای زمین، حمل پیکر بیجان خندان سخت بود، اما چندنفری این کار را کردیم. کماندوهای دشمن هم حالا دیگر خیلی به ما نزدیک شده بودند. در همان گیرودار لباس شهید خندان به سیمخاردار گیر کرد و به پشت - به حالت نیمخیز - روی سیمها افتاد.
تلاش ما برای جدا کردن لباس و پیکر بیجان مهدی از تیغههای سمج سیمهای خاردار، نتیجه نداد و مجبور شدیم خودمان را به عقب برسانیم. این شد که پیکر او، روی سیمهای خاردار باقی ماند. از جمله رویدادهای شگفت مرتبط با شهادت معاون تیپ عمار، پیشبینی صحیح وی نسبت به حوادث پیش رو بود. چه اینکه او به روحانی معتمد لشکر ۲۷، «محمدرضا پروازیان» سه روز جلوتر گفته بود، من هفتادودو ساعت دیگر به شهادت میرسم. پروازیان با توجه به آن ماجرا گفته است:
وقتیکه به پشتروی سیمخاردار دشمن افتاد، من از برادری که امروز هم زنده است، همان موقع پرسیدم: فلانی ساعت چند است؟ گفت ۱۱:۱۵ دقیقه.
یعنی از همان وقتیکه سه روز قبل مهدی به من گفته بود، ۷۲ ساعت دیگر شهید میشوم تا لحظهای که شهید شد و دقیقاً ۷۲ ساعت طول کشید.
منبع
بابایی گلعلی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر ۲۷، چاپ اول، ۱۳۹۹، صفحات ۷۱۳، ۷۱۴، ۷۱۵، ۷۱۶
انتهای پیام/ 141