به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، با آغاز حمله صدام به خاک کشور در سال ۵۹ رزمندگانی از سراسر کشور داوطلبانه برای دفاع از شهرها و جلوگیری از سقوط آنها وارد خوزستان شدند تا در قالب ستاد جنگهای نامنظم مانع از پیشروی بیشتر نیروهای دشمن به داخل شهرها شوند.
در همان روزهای ابتدایی با وجود مقاومت جانانه مردم تعدادی از شهرها به اشغال دشمن درآمد. سوسنگرد یکبار در نهم آبان سال ۵۹ سقوط کرد که دشمن قصد داشت پس از عبور از آن به سمت اهواز برود، اما حمله تعداد اندک رزمندگان آنان را به عقب نشینی واداشت، بار دوم نیز در اواخر آبان همان سال رژیم بعث دست به حمله گستردهای زد و شهر سوسنگرد را به محاصره خود درآورد که با فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر آزادی هرچه سریعتر شهر، نیروهای ستاد جنگهای نامنظم برآن شدند تا محاصره شهر را بشکنند، لذا با عزمی راسخ و ایمانی دو چندان با فرماندهی شهید «مصطفی چمران» و با کمک نیروهایی که در شهر محاصره شده بودند، حلقه محاصره را شکستند و از سقوط شهر جلوگیری کردند.
«علیرضا عندلیبی» از دانشجویان انقلابی و فعال زمان انقلاب در دانشکده هنرهای زیبا بود که در رشته معماری تحصیل میکرد. با آغاز جنگ تحمیلی به همراه سردار «عزیز جعفری» که او نیز در رشته معماری همان دانشگاه مشغول به تحصیل بود داوطلبانه به جبهه جنوب میروند، سپس به سوسنگرد رفته و جزو نیروهای مدافع شهر میشود و به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در میآید. پس از جنگ تحصیلات خود را تا مقطع دکتری در یکی از دانشگاههای کانادا ادامه داد و امروز استاد دانشگاه علوم تحقیقات است.
وی در گفتوگویی با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس به بیان خاطرات شنیدنی از آن روزها پرداخته که بخش اول آن پیش از این منتشر شده است و در ادامه بخش دوم را میخوانید.
دفاعپرس: از وضیعت شهر کمی بیشتر بگویید. خالی از سکنه شده بود یا هنوز مردم حضور داشتند؟
تقریبا خالی از سکنه شده بود الا تک و توک خانههایی که هنوز مردم در آنها بودند. در محاصره که بودیم فرمان دادند از یک سمت شهر بروید سمت دیگر، در طول مسیر که از پیاده رو، کوچهها و زیر بمباران بسیار شدید آتش رد میشدیم یک جایی احساس کردیم از خانهای سر و صدا میآید، در خانه هم باز بود، نگاهی به داخل حیاط انداختیم، پیرمرد عربی را به همراه آقا و خانمهای جوانی دیدم که ظاهرا عروس و پسرش بودند، ما را که دیدند دعوت کردند برویم داخل خانهشان برای استراحت، من بودم و دو سه نفر دیگر از بچههای رزمنده، رفتیم داخل، از پیرمرد پرسیدم شما هنوز از شهر نرفتید؟ با تقید و واکنش سنگینی گفت کجا برویم؟! اینجا خانه ماست! ایستادهایم از خانهمان محافظت کنیم. پذیراییای کرد و کمی آنجا ماندیم، جالب اینکه در همان خانه یک قلم و کاغذ پیدا کردیم و زیر آتش وحشتناک دشمن وصیتنامهای نوشتیم. در وصیتنامه ذکر کردم با توجه به شرایطی که شهر دارد و اینجایی که نشستیم و وصیت نوشتیم دو اتفاق برای ما اجتنابناپذیر است یا حتما شهید میشویم یا اسیر. حوادث بعدی شهر نشان داد نه شهید شدیم نه اسیر، آنچه پیش بینی نمیکردیم اتفاق افتاد و تقدیر خداوند بود اتفاق سومی شکل گرفت.
دفاعپرس: زمان محاصره شهر شهیدی هم دادید؟ از دوستان شهیدتان بگویید.
دردهلاوه شهید زیاد دادیم شهدایی که خیلی باهم آشنا نبودیم و ارتباطمان در حد چند بار دیدن هم بود. شهید رجبی کسی بود که من و سردار جعفری را از اهواز آورد سوسنگرد، از او پرسیدیم تو چه کارهای گفت مدیر داخلی سپاه سوسنگرد هستم، ما هم خیلی توجیه نبودیم، اما بچه بسیار نورانی و رزمنده شجاعی بود. گفت من حاضرم شما را ببرم سوسنگرد و برد. در جبهه دهلاویه ما خمپاره انداز بودیم، رزمندهها دسته دسته جلو میرفتند و عملیات میکردند تا راه بعثیها را ببندند و از پیشروی جلوگیری کنند. بیشترین شهید نسبت به آن دوره را همان زمان داشتیم طوری که شب وقتی میخواستیم به عقب برگردیم بسیاری از پیکرها را نمیتوانستیم برگردانیم و همان جلو ماندند و فقط مجروحها را به عقب آوردیم. یادم است ۱۵ نفر سوار یک لندرور کوچک شدیم تا به عقب برگردیم که تعدادی از آنان مجروحین بودند. شهید رجبی یکی از آنان بود که در دهلاویه ماند.
در شهر و در مسجد جامع، شهدا و مجروحین را جمع میکردیم. مسجد جامع مملو از شهدا و مجروحین همه شهر بود. تقریبا تمام صحن مسجد پر بود از بچههایی که یا شهید یا مجروح بودند. نه پزشکی نه تشکیلاتی و نه درمانی بود، با همان مقدورات سر میکردند تا بالاخره شهر آزاد شود. یکی از دوستانی که باهم در محاصره شهر بودیم را بعد از ۴۰ سال پیدا کردم، مدتی پیش بود تماس گرفت و گفت من یکی از دوستانی هستم که به خانه آن پیرمرد در سوسنگرد رفتیم. یعنی کاملا فضای ماه اول جنگ برای ما که هر یک از جایی آمده بودیم خاص بود. آن زمان مقطع گمنامان جنگ است که در کنار هم شانه به شانه جنگیدند و حتی نامشان هم گاهی به خاطر نداریم.
دفاعپرس: دلیل اهمیت شهر سوسنگرد چه بود؟
اگر ۴۰ سال پیش این سوال را میپرسیدید میگفتم، چون خاک وطنمان است، محل زندگی مردم است و دشمن حمله کرده بود و باید شهر را آزاد میکردیم حتی به قیمت شهید دادن و مجروح شدن، اما الان بحث تاکتیکی و استراتژیکی مطرح است. اگر سوسنگرد اشغال میشد اهواز به خطر میافتاد و دراین صورت خوزستان در خطر بود. به عنوان یک رزمنده کاملا سادهای که نقش استراتژیک نداشتم، بنا به تکلیفم و اعتقاد و وطنم وارد این عرصه شده بودم. برای من فرقی بین سوسنگرد، خرمشهر، نفتشهر و قصر شیرین وجود نداشت و باید به عنوان یک مسلمان انقلابی از همه اینها دفاع میکردم.
انتهای پیام/ ۱۴۱