آقا سید-1/ شهید دستواره به روایت "گلعلی بابایی"؛

دستواره با تن زخمی و لرزان آخرین نفر از خط برگشت

"وقتی پرسیدیم که چرا حاج رضا می لرزد، گفت: او زخمی شده است و هرچه پتو به دورش می پیچیم لرزش کم نمی شود. گفتیم پس چرا او را به عقب منتقل نمی کنید. نیکبخت گفت: حاج رضا گفته است هر وقت همه ی بچه ها به عقب رفتند من نیز با آخرین قایق باز می گردم."
کد خبر: ۴۹۰۵۶
تاریخ انتشار: ۱۰ تير ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۱ - 01July 2015

دستواره با تن زخمی و لرزان آخرین نفر از خط برگشت

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، سردار "گلعلی بابایی" رزمنده و پژوهشگر حوزه دفاع مقدس در گفتوگویی از عملیات والفجر8، از آشناییش با شهید "سیدمحمد رضا دستواره" و از برخوردهای شهید بزرگوار در شرایط متفاوت میگوید.

گلعلی بابایی با حسی عمیق و باوری بسیار قابل تامل از این شهید بزرگوار دوران دفاع مقدس تعریف میکند که چگونه در هر شرایطی کار را به نحو احسن به سرانجام میرساند و هرگز خود را در جایگاه خاصی نمیدید، حتی هنگامی که جانشین فرماندهی لشکر بود.

او از آغاز عملیات والفجر هشت شروع میکند و میگوید: در حال انجام مرحله دوم عملیات والفجر هشت در فاو بودیم که در تاریخ 26بهمن سال 64 به کارخانه نمک رسیدیم. ما آنجا را گرفتیم و باید به پلی که به ابوالخصیب وصل میشد، میرسیدیم.

صبح روز بعد پاتکهای عراق آغاز شد به طوری که دشمن زمین و آسمان را با تانک و هواپیماهای pc7 که کوچک است ولی توان حمل و پرتاب بمب و راکت دارد، آنجا را برای ما به جهنمی تبدیل کرد که غیر قابل مقاومت شده بود و تنها فرمانده ای که ما را به مقاومت تشویق میکرد شهید دستواره بود و هرگز یادم نمیرود که با پایمردی و درایتش توانستیم تا شب خط را نگه داریم.

در عملیات بدر نیز در روز 23 اسفند 63 و در همان آغاز عملیات به خوبی پیش رفته بودیم ما به منطقه هور رسیدیم ولی با مشکلاتی که پیش آمد نیروها مجبور به عقب نشینی شدند. آن روز تقریبا کل خط تخلیه شد و ما خط را باید به نیروهای لشکر 41 ثارالله تحویل می دادیم.

 
شهید دستواره با جان و دل نیروها را هدایت می کرد. سکوت مرموزی در منطقه حاکم بود. آقای محمد طاهری در گردان ما بود، به من گفت شرایط خیلی مشکوک است و باید فکری به حال آن بکنیم. گفتم بیا کمی به عقب تر برویم تا ببینیم کسی در سنگرهای عقبی است. کسی نبود و فقط صدای آب و شنی تانک های دشمن بود. راهمان را ادامه دادیم تا اینکه به سنگری رسیدیم که از آن نوری بیرون می آمد.

وقتی به سنگر رسیدیم، مسعود نیکبخت بیسیم چی فرمانده را دیدیم. پرسید: که هستید؟ گفتیم ما بچه های گردان کمیل هستیم. دیدیم یکی در آن گوشه ی سنگر زیر پتو به شدت می لرزد. سرش را بیرون آورد و گفت: خسته نباشی دلاور. نیکبخت گفت: ایشان برادر دستواره جانشین فرمانده لشکر است.

به گفته نیکبخت قرار شد ما بمانیم تا نیروهای لشکر ثارالله شب هنگام به ما برسند و ما به عقب بازگردیم. وقتی پرسیدیم که چرا حاج رضا میلرزد گفت: او زخمی شده است و هرچه پتو به دورش می پیچیم لرزش کم نمی شود. گفتیم چرا به عقب منتقل نمی کنند. نیکبخت گفت: حاج رضا گفته است هر وقت همه ی بچه ها به عقب رفتند من نیز با آخرین قایق باز می گردم.

ساعت 12 شب نیروهای لشکر ثارالله آمدند و همه را به عقب برگرداند و حاج رضا طبق گفته ی خودش آخرین نفر بود که بر میگشت.

شهید محمد رضا دستوراره انسانی بسیار نترس و مسئولیت پذیر بود. همیشه از این که بچه ی جنوب شهر بود، افتخار میکرد و در عمل عاشق امام و عامل به حرف های امام بود. او آمده بود تا در هر شرایطی کار را انجام دهد. هرجایی که نیاز بود، بدون هیچ گونه اعتراضی مسئولیتی را می پذیرفت. او بدون اما و چرا کارها را به دستور فرماندهی انجام می داد.

انتهای پیام/

{$sepehr_old_video_49056}
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار