گروه فرهنگ و هنر دفاعپرس- فرید ذاکری؛ فیلمی سپاهی در مورد یک ارتشی، قطعا از خیلی جهات و نیات و دغدغهمندیها جای تقدیر دارد، اما چه میشود که مخاطب سینما مردماند و مردم با نیت خوب ما کاری ندارند و نتیجه را میبینند؛ و یا تحتتأثیر قرار میگیرند یا حسی در قلبشان شکل نمیگیرد.
اتفاقا فیلمی که سراغ سوژههای اینچنینی میرود بیشتر در معرض خطر است که نقض غرض از آب دربیاید؛ با کوچکترین لغزشهایی در جزئیات. اما این لغزشها کجاست؟
متاسفانه «منصور» پیش از آنکه شروع شود، تمام میشود. خیلی زود معلوم میشود دستش خالی است؛ چراکه از همان ابتدا میخواهد قهرمانش را به زور و خیلی سفارشی نزدیک و در دل مردم نمایش دهد. در دل مردم بودن اینگونه ساخته نمیشود و فیلمساز نمیتواند اطلاعات پیشزمینهای مخاطب را مفروض بگیرد. هر واقعیتی که من مخاطب احیانا در مورد یک فرمانده دفاع مقدس میدانم و به خاطر میاورم یا نمیاورم، در زمان ۱۰۰ دقیقهای فیلم شما باید دوباره ساخته شود. نه به شکل طولانی که کلی از زمان را بگیرد، اما حداقل نوک کوه یخ آن باید نمایان شود و معلوم شود کوهی بزرگ در باطن مستتر است.
سکانس اول را میگفتیم. در همان ابتدا منصور ستاری را میبینیم که به جمع خانوادههای عزادار و عصبانی که ظاهراً به دلیل خطای او شهید دادهاند، آمده و اجرای ضعیف و شعاری لحظات عزاداری مردم، مخاطب را پس میزند و معلوم نیست باید با کی و چی همذاتپنداری کند؟ نماهای تکراری و بدون تنوع که یک به یک از نظرمان میگذرد جملگی با یک لول از جیغ و گریه همراه هستند. در ظاهر میبینیم تیمسار بین مردم آمده و برخلاف توصیههای بادیگاردها میخواهد مستقیما به سراغ خانوادهها رفته و تسلیت بگوید، اما انگار او، چون روحی است. اصلا سنگینی حضور چنین شخصیتی در بین جماعت حس نمیشود. کسی به او نگاه نمیکند و هیچ ریاکشنی نمیبینیم. تا لحظهی حملهی آن خانم که آن هم خیلی دفعتی است.
فیلمساز اینجا باید بیشتر مکث میکرد و لحظهی تصمیم میدیدیم و تمام آنچه در آن لحظات از پس ذهنش میگذرد. چه آن زن و چه ستاری. به جایش با حملهی هیستریک زن و همدلی مصنوعی ستاری مواجه میشویم که گویی بیشتر میخواهد از آبرویش دفاع کند تا دلش برای خانوادههای داغدار بسوزد. این اجرا بیشتر چنین حسی را میدهد که قطعا قصد فیلمساز و واقعیت آن شهید چنین نبوده...
فیلم چیزهای قابل تقدیری دارد. اینکه سراغ سوژهای این چنینی رفته به جای خیلی چیزهای دیگر که میتوانست راحتتر به فروش دست یابد؛ و اینکه قصه میگوید و با سرعت خوبی جلو میرود و سعی دارد قهرمانی متفاوت بسازد همه نکات مثبت است. ضربه را از جایی میخورد که به اندازه کافی دغدغههایش را جا نمیاندازد. تحقیق کاری دشوار است و قطعا از این نظر هم باید از سازندگان فیلم تقدیر کرد.
مشکل اینجاست که تقریبا شاید تنها فیلم جنگ ماست که حتی یک نما از دفاع ما در آن نیست. این برای جذابیت است و متفاوت شدن؟ اما نمیشود تو ذرهای به مخاطبت بوی جنگی را نرسانی که تمام تلاشهای پشت صحنهی فرمانده ستاری را برای تامین مسلحات و جنگندهها نمایش میدهی. باز هم نمیشود گفت مخاطب قبلا در صدها فیلم دیگر دیده. وقتی قهرمانت به دل میچسبد و تلاشهایش را قدر میدانیم که ببینیم نیروی مقابل و ضد قهرمان چه مختصاتی دارد؟
و آن نیروهای متقابلی که میبینیم فقط داخلیهای سنگانداز از دل همان ساختارها و نظام است که نقد آنها مخاطب را خوش میآید و فیلم از این موضوع کمی طرف میبندد. اما کافی نیست. آن نیروها به شدت تکبعدی هستند و وقتی با مظاهرشان مواجه میشویم میبینیم چندان قدرتی ندارند؛ و یکی دیگر از ضعفهای بزرگ فیلم در حوزه خانواده ستاری است با کستینگ نامناسب یک همسر و فرزندانی که بی هیچ توجیهی غایباند! باز هم تلاشی که میتوانست خیلی قویتر دربیاید و باورپذیرتر.
اما ضعف فیلم بیشتر از فیلمنامه در اجرا به ذوق میزند. نماهای دوربین روی دست نابجا و بدسلیقگی در دکوپاژ. یا آنجا که صدای امام خمینی را میشنویم و ذرهای باور نمیکنیم که این افراد از محضر امام بیرون آمدهاند. اصلا چفت نمیشود. باید تدبیری دیگر میشد. یا حضور آقای خامنهای که کوچکترین تلاشی در انتخاب چهرهای نزدیک و گریم مناسب را شاهد نیستیم. فیلمی که میتوانست بسیار ماندگار شود، ولی فقط در حد قصد میماند و چندان فراتر نمیرود. همچون جنگندهی آخر فیلم فقط تاکسی میکند و «اوج» نمیگیرد. آن اوج پایان کار هم که میگیرد باز شعاری است و خیلی ذوق ملی را در ما زنده نمیکند. به امید اینکه تلاشهای بعدی این فیلمسازان بهتر محقق شود و حسهای عمیقتری را از آنچه میخواهند از آن دفاع کنند، بتواند به ما منتقل کند.
انتهای پیام/341