به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، نام «اورارا باتارا» زن پزشک اهل فیلیپین با دفاع مقدس هشت ساله ایران گره خورده است.
در سالهای قبل از انقلاب که عموما در بیمارستانها پزشکانی از هند، پاکستان و دیگر کشورها کار میکردند باتارا سال ۱۳۵۸ به همراه جمعی از پزشکان خارجی به ایران سفر کرد و در یکی از بیمارستانهای دزفول مشغول به کار شد.
چند ماه بعد با شروع جنگ تحمیلی و حملات صدام به شهرهای خوزستان، زمانی که پزشکان خارجی ایران را ترک کرده بودند باتارا با میل خودش در ایران ماند. اوایل پزشک عمومی بود و در زمان جنگ تخصصش را نیز گرفت. او هم در بخش کار میکرد هم در اورژانس، با نیروهای جهاد سازندگی به روستاها میرفت و بیماران را معاینه میکرد.
او با مردم شهر دزفول ارتباط خوب و صمیمی داشت و مردم هم مثل عضوی از خانواده خود پزشک فیلیپینی را دوست داشتند. باتارا هرچه در توان داشت برای کمک به مردم انجام داد. در دوران دفاع مقدس به همراه دیگر پزشکان و کادر درمان در بیمارستان شهر شبانه روزی کار میکرد. در جریان عملیات فتح المبین که نیروهای پزشکی هشت روز از بیمارستان خارج نشده بودند او هم همراه آنان در بیمارستان ماند.
پزشک زن فلیپینی پس از سالها زندگی در ایران سرانجام چهارم دی سال ۱۳۹۶ در اثر عارضه قلبی دار فانی را وداع گفت. مردم دزفول در تشییع باشکوه او شرکت کردند و پیکرش را در شهیدآباد به خاک سپردند.
سیده رقیه آذرنگ نویسنده و فعال حوزه دفاع مقدس در یادداشت کوتاهی درباره او نوشت: «پزشک اهل فیلیپین، درست در زمان جنگ تحمیلی کشورش را برای کمکهای بشر دوستانه به همراه عدهای از پزشکان خارجی دیگر کشورها به مقصد ایران و شهر دزفول ترک کرد. او در آن سالها دکتر جوانی بود که قدم در راه عشق و ایثار نهاد و در دل آتش به مداوای مجروحان و زیر آوار ماندگان جنگ تحمیلی پرداخت.
دکتر باتارا سندی از اسناد بازگو نشده هجوم حملات بی امان دشمن بعثی به شهر بی دفاع دزفول بود. بارها دیده بودمش و با او همکلام شدم. متین و آرام با ته لهجه فیلیپینی و نوع خاص بستن روسری که در شهرمان تک بود و مختص کشور فیلیپین. شاید روزها و ساعتها و ماهها و... با خودم فکر کردم و زیر لب گفتم: چه صحنههایی را از زخم و داغِ زنان و کودکان و مردان این شهر دید که بعد از تمام شدن تعهد کاری اش و پایان جنگ تحمیلی، ماندن در شهر دزفول را برای همیشه برگزید!
به راستی او چه دیده بود؟ چه اتفاقی در روح و جانش او را به نام مقاومت دزفول و مردمانش پیوند داد؟! کدامین نگاه؟! با چشم خودم دیدم به نام دزفول حساس بود. آن دزفولی که هشت سال مقاومت کرد و موشکهای رژیم بعث را به زانو درآورد و مردمش شهر را ترک نکردند و زندگی در ان جریان داشت. اما، خانم دکتر باتارا، میدانم اکنون در جوار حق ماوا گرفتهای راز دلت را هیچگاه به ما نگفتی که پس از التهاب روزهای زخم خورده دزفول با خود چه عهد عارفانه و عاشقانهای بستی که تا آخرین لحظه جان دادنت این مردم و این شهر را ترک نکردی و ماندی و جاودانه شدی.
شاید با پرواز هر شهیدی در خلوت خود گریستی و با هر مجروح زیر آوار ماندهای که به زندگی برگشت لبخند زدی. شاید پس از درمان هر زخم، دلت آسمانی شد و با خدای خویش راز و نیازی از جنس صبر خواندی.»
انتهای پیام/ ۱۴۱