برادر شهید «خادم» مطرح کرد؛

امر به معروف شهید خادم پس از شهادتش/ صفاتی که شهدا را آسمانی کرد

برادر شهید خادم با بیان خوابی که از برادر خود دیده بود، گفت: یک بار در مسئله‌ای مادرمان را ناراحت کردم. محمدرضا شب به خوابم آمد و گفت: برادر من این کار را نکن. چرا مادر را اذیت و ناراحت کردی؟ هرچه که باشد، او مادر ماست.
کد خبر: ۴۹۸۳۹۲
تاریخ انتشار: ۱۷ دی ۱۴۰۰ - ۰۴:۳۶ - 07January 2022

تأکیدی که شهید خادم برای جلب رضایت والدین خود داشتبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «محمدرضا خادم سهی» روز اول شهریور سال ۱۳۴۲ در روستای «سح» به دنیا آمد و روز ۱۵ مرداد ۱۳۶۱ در آذربایجان غربی در درگیری با کومله به شهادت رسید. مزار این شهید والامقام در «امامزاده یوسف (ع) روستای سح» قرار دارد. حال با برادر شهید «احمدرضا خادم» و مادر شهید درمورد این شهید والامقام گفت‌وگویی صورت گرفته است که شرح این گفت‌وگو از سمع و نظر مخاطبان می‌گذرد.

خادم درمورد فعالیت‌هایی که برادرش انجام می‌داد، اظهار داشت: برادرم در نوجوانی کشتی‌گیر بود و از آنجا که شغل خانوادگی ما بنایی و کار در ساختمان بود، محمدرضا جوشکاری هم می‌کرد.

برادر شهید خادم ادامه داد: هنگام پیروزی انقلاب برادرم عضو بسیج بود. از سن ۱۷سالگی تا ۱۹ سالگی از طریق بسیج وارد جبهه شد. بعد از ۱۹سالگی هم به سربازی رفت و یک سال ونیم خدمت کردند.

وی درمورد خصائص اخلاقی برادر خود اینگونه گفت: محمدرضا گذشت زیادی داشت. خیلی صبور بود. بیشتر به کسانی که مستحق بودند توجه می‌کرد و به کمکشان می‌رفت. مهربانی برادرم در تمام روستا زبانزد بود. خیلی مهربان بود.

خادم درمورد کمکی که برادرش به والدینشان می‌کرد، گفت: احترام پدر و مادر را نگاه می‌داشت و برای تولدهایشان کادو می‌گرفت، برای کمک به مادرمان ظرف می‌شست، غذا درست می‌کرد همه کار‌ها را انجام می‌داد و در آشپزخانه با مادر همکاری می‌کرد و در کار کشاورزی وکار ساختمانی به پدرکمک می‌کرد.

برادر شهید خادم با بیان اینکه برادرش هیچ گاه با والدینشان تندی نکرد، افزود: محمدرضا از من بزرگتر بود. یک روز که با هم از مدرسه برگشتیم، من یک اشتباهی کرده بودم و در پی آن پدرمان عصبانی شد و فکر می‌کرد که ما دو نفر با هم این کار اشتباه را انجام داده‌ایم. شب هنگام که پدرم به خانه آمد، خیلی عصبانی شد و کمربندش را درآورد که به ما بزند. من بیرون پریدم تا فرار کنم و محمدرضا خود را سپر کرد و به پدرم گفت: برادرم را نزنید به جای او من را بزنید. هیچ گاه حتی یک ذره برای پدر و مادرمان تندی نکرد یا طوری رفتار نکرد که پدر و مادرمان از دست او ناراحت شوند. خیلی صبور بود. در تهران مدرسه می‌رفت. وقتی من می‌رفتم که درمورد درسش بپرسم، می‌گفتند: آنقدر نجابت دارد و آبرودار هست که ما هر چه به او می‌گوییم، او حتی سرش را هم بلند نمی‌کند.

وی درمورد نحوه شهادت برادر خود گفت: شب هنگام که برادرم در پادگان بود، کومله‌ها به پادگان حمله کردند و آنجا را محاصره کردند. در درگیری شبانه با کومله‌ها چند نفر به شهادت رسیدند که یکی از آن‌ها برادر من بود.

خادم با بیان خاطراتی از برادر شهید خود اظهار داشت: یک بار که در جبهه بودیم، با همدیگر جلو رفتیم. برادرم در خط مقدم گم شد. بعد از ۲۴ ساعت آمد در حالیکه پنج عراقی را هم با خودش آورده بود.

یکی از شب‌های عید، من سه دست لباس برای محمدرضا خریده بودم اما او این‌ها را نپوشید. به مادرم می‌گفت: مادرجان، بچه‌های یتیم یا زنان بیوه چه کار می‌کنند؟ آن موقع برادرم به خاطر مادرمان آن لباس‌ها را پوشید و چرخی زد و مادرم آن موقع گفت: امیدوارم ان‌شاءالله این لباس‌ها را در مراسم عروسی‌ات بپوشی. محمدرضا گفت: مادرجان، عمر من به آنجا نمی‌رسد که لباس دامادی بپوشم. من شهید می‌شوم. اگرهم به شهادت رسیدم، لطفا گریه نکنید که دشمن را خوشحال کند.

مادرمان گفت: این حرف‌ها را نزن. ان‌شاءالله من (پیش از تو) بمیرم.
برادرم گفت: نه مادرجان.

برادر شهید خادم درمورد پیگیری که برادرش برای شناساندن شخصیت بنی‌صدر به امام خمینی (ره) داشت، اظهار داشت: محمدرضا به دفتر رهبری رفت (که آن زمان دفترامام خمینی (ره) بود.) واین اطلاعات را در اختیار دفتر امام خمینی قرار داد. یکی از دلایلی که باعث شد تا امام خمینی (ره) پیگیر این قضیه بشوند که بنی‌صدر چکاره هست و چکاره نیست، برادرم و رفیقش علی‌اصغر رجبی‌فر بودند. این دو نفر خیلی درمورد بنی‌صدر تحقیق کردند و آمدند گفتند واین خیلی به درد خورد.

مادر شهید در این مورد که سطح علاقه شهید خادم به امام خمینی (ره) چقدر است، گفت: علاقه پسرم به امام خمینی (ره) به حدی بود که تمام مدت می‌گفت: مادر، من فدای امام می‌شوم.

همیشه به راهپیمایی می‌رفت یک بار نشد که به راهپیمایی نرود یا نمازش را درخانه بخواند نمازش را در مسجد می‌خواند و پای صحبت‌های امام می‌نشست.

برادر شهید با اشاره به اینکه زمان تظاهرات پیش از انقلاب چگونه مردم را با خودش همراه می‌کرد، افزود: یک بار با برادرم به راهپیمایی ۲۲ بهمن در میدان آزادی رفتیم. بنی‌صدر هم آنجا سخنرانی داشت. از آنجا که پدرمان در شورای شهرک، ولی عصر (عج) بود، در این شهرک سرشناس بودیم؛ لذا محمدرضا که دوستان زیادی داشت، همه را جمع کرد و با یک اتوبوس به میدان آزادی آمدیم.

خادم آخرین خاطره‌ای که از برادر خود داشت را اینگونه تعریف کرد: زمانی که برادرم داشت می‌رفت و پدرم او را از زیر قرآن رد کرد و می‌خواست سوار ماشین شود و برود، با همه خداحافظی کرد و انگار در این خداحافظی نورانی به نظر می‌رسید و مشخص بود که نوری در صورت او هست.

وی درمورد میزان رسیدگی که برادرش به معنویات داشت، گفت: از آنجا که ما یک خانواده مذهبی هستیم، نماز و روزه محمدرضا قطع نمی‌شد. پدرمان غلام امام حسین (علیه‌السلام) بودند و آنجا به منبری می‌رفت. ما سه برادر در همین مسیری که بودیم مداحی می‌کردیم. برادرم هم مداحی می‌کرد و روضه می‌خواند. یک لحظه از نمازش غافل نمی‌شد. حتی اگر سر کار بودیم و کار واجبی هم بود، می‌گفت: من اول باید نمازم را بخوانم بعد کارم را انجام بدهم.

خادم با اشاره به خوابی که از برادر خود دیده بود، اظهار داشت: یک بار در مسئله‌ای مادرمان را ناراحت کردم. محمدرضا شب به خوابم آمد و گفت: برادر من این کار را نکن. چرا مادر را اذیت و ناراحت کردی؟ هرچه که باشد، او مادر ما است. در عالم خواب برادرم مثال زیبایی برای من زد و گفت: پدر و مادر مانند نخ تسبیح می‌مانند. خدا نکند این نخ پاره شود که تمام مهره‌ها از هم پراکنده می‌شوند. قدر پدر و مادر را بدانید.

مادر شهید نقل می‌کند که یک روز سر مزار پسرم رفته بودم و می‌گفتم: مادرجان، چرا به خواب من نمی‌آیی؟ به خواب همسایه‌مان آمده بود و به او گفته بود: به مادرم بگویید التماس نکند. من از طرف خدا اجازه ندارم که به خوابشان بیایم.

برادر شهید در رابطه با آنکه حضور معنوی شهیدشان در خانه چگونه بود، اظهار داشت: قبل از شهادت برادرم در زندگی ما برکتی بود و بعد از شهادتش هم پدرم کار نمی‌کرد. گاهی اوقات منبر می‌رفت، اما به آن صورت کاری نمی‌کرد، ولی با این حال دائما یا نماینده مجلس یا بخش‌دار و یا فرماندار در خانه ما بودند. خانه ما پر از میهمان بود، اما از برکت برادرم هیچ گاه خانه ما خالی نبود نه تنها خانه ما پر از برکت حضور معنوی برادر شهیدم بود بلکه برکتی در تمام خانه‌های روستا بود.

وی در پاسخ به اینکه هنگامی که دلتنگ شهیدشان می‌شوند چه می‌کنند، گفت: هنگامی که به زیارت مزار برادرم می‌رویم، آرام می‌شویم. ما در خانواده ۱۰ شهید دادیم. پسرعموها، دایی، پسرعمه و دامادمان همه به شهادت رسیدند. در قبرستان پدرمان وسط دفن شده است، دامادمان سمت چپ پدرمان وبرادرم سمت راست پدرمان دفن شده است. هرگاه به آنجا می‌رویم، آرامش به ما دست می‌دهد.

برادر شهید در روایت نحوه شهادت شهید‌های فامیل خود اظهار داشت: پسرعمه‌ام قبل از برادرم شهید شد. شوهرخواهرم پنج سال و شش ماه مفقودالاثر بود و سرانجام در جزیره مجنون پیدا شد، اما جنازه‌اش سالم بود. دایی‌ام برای زیارت به لبنان رفت و پس از آن به جزیره مجنون رفت و در آنجا به شهادت رسید. او هم هفت یا هشت سال مفقودالاثر بود. این‌ها قبل از برادر من شهید شدند. برادرم از اول انقلاب برای همه الگو بود. طوری که برای جوان‌هایی که اطرفش بودند، مانند رهبر می‌مانست.

وی در این مورد که خبر شهادت شهید خادم را چگونه به آن‌ها دادند، گفت: آخرین باری که براردم از جبهه به مرخصی آمده بود، من در خانه خواهرمان بودم. آمد، من را بیدار کرد و گفت: برادر، من دیگر برنمی‌گردم این آخرین باری است که آمده‌ام و دیگر نمی‌آیم وهمین‌طورهم شد.

برادر شهید با اشاره به اشتباهی که برای تابوت برادرش رخ داده بود، اظهار داشت: هنگامی هم که برادرم شهید شد، جنازه‌اش را همان موقع نیاوردند و روی تابوت آدرس اشتباهی نوشته بودند. من با پدرم سر کار بودیم که یکی از معلم‌های ما به نام «آقای هاشمی» از اصفهان متوجه شد که برادرم شهید شده است و او را به شهر میمه آورده‌اند.

از آنجا که در آدرس اشتباه شده بود، جنازه برادر من را سه – چهار روز به این طرف وآن طرف و به شهر‌های اصفهان، یزد، گل‌خار، شاهین‌شهر و بعد به میمه برده بودند. از آنجا هم از آقای هاشمی پرسیده بودند: او را می‌شناسی؟

او شناخته بود و بعد از آن خبرش را به ما دادند. با پدرم کار می‌کردیم. دیدم آقای هاشمی آمد و به پدرم اطلاع داد. پدرم هم خیلی خون‌سرد با آقای هاشمی به سمت آمبولانس رفتند و جنازه را که در اول روستا بود، دیدند و بعد ما برای تشیع جنازه برادرم به آنجا رفتیم.

وی با اشاره به مراسم تشییع برادر خود اینگونه گفت: پیکر برادرم روز عاشورا تشییع شد و جعمیت زیادی در آنجا جمع شده بود. پدر من در شهر‌های کاشان، اصفهان، نطنز، شاهین‌شهر و میمه سرشناس بود و با مسئولینشان رفت وآمد داشت. به همین خاطر مردم از همه این شهر‌ها آمده بودند. حتی از ارتش، بسیج، سپاه و ژاندارمری هم آمده بودند.

برادر شهید خادم افزود: هنگامی که به زیارت مزار او می‌رویم، احساس آرامش می‌کنیم. مردم روستا چه آن‌ها که در تهران هستند و چه در روستا هستند، وقتی به اینجا می‌آیند حتی اگر پدرشان هم فوت کرده باشد، اولین جایی که به زیارت آن می‌روند، مزار برادرم، دامادمان و پدرم می‌روند ومی گویند: ما هر خواسته‌ای داشتیم به ما داده شده است.

وی درمورد اهمیتی که برادرش برای حجاب قائل بود، اظهار داشت: برادرم روی حجاب خیلی حساس بود به طوری که اگر یک تار مو از مادر یا خواهرم بیرون بود، محمدرضا به شدت ناراحت می‌شد و می‌گفت: حجابتان را حفظ کنید و بدون چادر از در خانه بیرون نروید. ما با هم به مدرسه می‌رفتیم.

انتهای پیام/ 118

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار