معرفی کتاب؛

«بزرگ چَهنو»

کتاب «بزرگ چَهنو» روایتی کوتاه از شهید «محمدعلی حنایی» مشهد است.
کد خبر: ۵۰۵۰۹۱
تاریخ انتشار: ۱۹ بهمن ۱۴۰۰ - ۰۹:۲۰ - 08February 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از مشهد، کتاب «بزرگ چَهنو» ششمین کتاب از مجموعه کتاب‌های شهدای انقلاب اسلامی مشهد، روایت نزدیکان و دوستان از شهید «محمدعلی حنایی» است که مصاحبه از راویان کتاب توسط مرتضی اسماعیلی انجام گرفته و مهدی الهی‌فرد آن را به رشته تحریر درآورده است.

این کتاب توسط نشر بوی شهر بهشت در شمارگان یک هزار جلد در سال ۱۳۹۵ چاپ شده است.

مهدی الهی‌فرد نویسنده کتاب «بزرگ چَهنو» در بخشی از مقدمه کتاب آمده است: قرار است از شهیدی بنویسم که رژیم پهلوی در ۱۲ آذر ۱۳۵۷ مغزش را متلاشی کرد تا فریاد خروشان ملتی را خاموش کند که علیه ظلم و فساد به پا خواسته بود؛ اما شد آنچه از نگاه رژیم نباید می‌شد!

 گویا محمدعلی حنایی آن روز در چشم حسین معین طباطبایی، فرمانده نظامی مشهد، بسیار بزرگ جلوه کرده بود و اندیشه‌اش بسیار خطرناک! برای همین مغزش را هدف گرفته و او را بی‌سر کرده بود. بیچاره نفهمیده بود که دوم محرم است و مردم سال‌هاست در چنین ایامی برای حسین سرجدا اشک ریخته، بر سر و سینه زده و از عمق وجودشان فریاد می‌زنند: «یا لَیتَنا کُنّا مَعَکُم فَنَفوزُ فُوزَاً عظیما».

آری، از آن روز دیگر حنایی سرجدا، کاسب ساده محل نبود؛ او یک رهبر بود؛ رهبری که به گفته شاهدان عینی، لباس خونی مغز متلاشی و پیکر بی‌سرش، هر یک جداگانه، پرچم هدایتی برای مردم شهر شده بود.

بخشی از کتاب

سر شهید، از لب به بالا، متلاشی شده بود. دیدن این صحنه مردم را به خروش آورده بود. این وضعیت نه تنها باعث ایجاد ترس و دست کشیدن مردم از مبارزه نشد، بلکه پیکر او وسیله‌ای برای مردم شد تا تظاهرات را گسترش داده و با صراحت بیشتری علیه رژیم شعار دهند. واقعا صدای تکبیر فضا را تکان می‌داد. ازدحام و خروش مردم به قدری زیاد شده بود که نظامیان ناگزیر شدند تانک‌ها را از معرکه خارج کنند. مردم هم جنازه شهید را برداشته، و با دادن شعار «دروازه تمدن با قتل عام مردم» و شعارهای مهیج دیگر به طرف خیابان تهران راه افتادند و راهی منزل آیت الله قمی و آیت الله شیرازی شدند.

هرکسی آن روزها شهید می‌شد، مردم پیکرش را تا منزل این دو عالم بزرگ تشکیل می‌کردند. جنازه این شهید را هم گذاشته بودند روی یک جیپ. پاهایش آویزان بود. مادر حاج محمدعلی که خانه‌اش کوچه بغل دست مغازه بود، سر کوچه ایستاده و جنازه را نگاه می‌کرد.

وقتی همسر محمدعلی صدای «لااله‌الاالله» مردم را شنید، چادر سرش کرد و به سرعت دم در رفت. سرش را از کوچه بیرون کرد. تا دید مردم جنازه بی‌سری را روی دستشان گرفته‌اند، گفت: «الهی که این بچه مادر نداشته باشد و این روز را نبیند! خدا به پدر و مادرش صبر بدهد. چه حالی می‌شود وقتی بچه‌اش را این‌طور می‌بیند؟» و مدتی همان جا ایستاد و گریست.

کتاب «بزرگ چهنو» در ۶۸ صفحه در قطع رقعی توسط انتشارات بوی شهر بهشت به زیور طبع آراسته شده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار