عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
شب عملیات وقتی پای یکی از بچه ها به سیم منور گیر کرد، همه جا روشن شد،مثل روز…
اول کلاه آهنی اش را روی مین انداخت، مثل کاغذ سوخت… عملیات داشت لو می رفت…
چیزی پیدا نکرد دستش را گذاشت… بوی گوشت سوخته تمام منطقه را گرفت…
اما هنوز همه جا روشن بود.
سر اخر خودش را انداخت روی مین…
چند سال پیش، راهیان نور، تو منطقه میشداغ،
هنگام رزم شبانه، وقتی مین منوّری منفجر شد…
مادر شهیدی غش کرد. وقتی به هوش آمد،
هی زیر لب می گفت:«مادر جان…حالا فهمیدم چطور شهید شدی…»
هدیه به شهدای میدان مین که سوختنند تا روشنائی بخش راهشان باشند تا ما راه را گم نکنیم.