و اینچنین بود که من انقلابی شدم

هر روز غروب به خانه ی ما می آمد و از احوالم جویا می شد، آن روز کتش را پوشید و خداحافظی کرد، ناگهان از جیبش چیزی به زمین افتاد!
کد خبر: ۵۱۴۰۳
تاریخ انتشار: ۲۸ مرداد ۱۳۹۴ - ۱۳:۳۷ - 19August 2015

و اینچنین بود که من انقلابی شدم

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، زهرا کربلایی خواهر مبارز شهید ابراهیم کربلائی بابائی از روزهای مبارزات با رژیم ستم شاهی و همچنین چگونگی آشنائی با امام و انقلاب اسلامی خاطره ای را نقل می کند که در ادامه میآید:

هر روز غروب به خانه ی ما می آمد و از احوالم جویا می شد، آن روزکت اش را پوشید و خداحافظی کرد ، ناگهان از جیب اش چیزی به زمین افتاد !

برای پوشین کفش هایش به بیرون از اتاق رفته بود که با صدای بلند گفتم: داداش ! یک چیز از جیب لباس ات افتاد .

آن را برداشتم و باز کردم: عکس امام (ره) بود . گفتم: ابراهیم این عکس چیست؟ در جیب تو چه میکند؟

با صدائی آرام گفت: برو داخل تا برایت توضیح دهم

به اتاق بازگشتیم: در را بست و آهسته گفت: این بیانیه ی امام است :آن را بخوان!

سپس دست در جیب اش برد : نواری از آن بیرون آورد و به من داد.

این هم سخنان اش ! نوار را گوش کن :فردا غروب که به اینجا آمدم آن را از تو پس می گیرم .

روز بعد وقتی نزد من آمد به او گفتم : داداش ! می شود بازهم نوار و اعلامیه های امام را برایم بیاوری؟

 از آن روز به بعد باکمک برادر نوار و اعلامیه های امام را بین مردم پخش می کردیم..

 

منبع: رزمندگان شمال

نظر شما
پربیننده ها