به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» روز ۲۱ فروردین ۱۳۷۸ توسط گروهک تروریستی منافقین در ماشین شخصی خود مقابل منزلش به شهادت رسید. وی از فرماندهان نامدار ارتشی بود که در دوران دفاع مقدس مسئولیتهای مختلفی همچون «فرماندهی نیروی زمینی ارتش» و «نمایندگی امام در شورای عالی دفاع» را بر عهده داشت.
در ادامه زندگینامه خودنوشت شهید صیاد شیرازی از نظر میگذرد که دارای نکات ارزنده و قابل توجهی است. این زندگینامه مختصر بنا بر تاریخ درج شده در صفحه پایانی، ۴۲ روز پیش از شهادت وی در روز ۸ اسفند ۱۳۷۷ نوشته شده است. مرکز اسناد انقلاب اسلامی این زندگینامه خودنوشت را منتشر کرد.
بسمه تعالی
بیوگرافی فشرده زندگی، مدارج تحصیلی و خدمتی سرتیپ علی صیاد شیرازی
بخش یکم - قبل از ورود به خدمت نظامی
- تاریخ تولد ۱۳۲۳ صادره از مشهد مقدس بخش شش شماره شناسنامه ۹۷۷
- محل تولد درهگز
توضیح - اصالتا از عشیره اُخت افشار هستم که پدربزرگم صیاد خان به علت اختلافاتی که با قوم خودش داشته است همراه فرزندانش از منطقهای میان «فارس» و «کرمان» با احوال و احشامش به درگز کوچ میکند. پدرم زیاد خان که کوچکترین فرزند خانوادهاش است، در اول جوانی وارد امنیه «ژاندارمری سابق» میشود و در درهگز ازدواج میکند. اتفاقا مادر مادرم انارکی و پدر مادرم «مختار» شیرازی بودهاند. پدرم از ژاندارمری با درجه گروهبانی وارد خدمت ارتش میشود و به همین دلیل در مسیر مکانهای خدمتیاش پس از حدود پنج سال اول طفولیت اینجانب که عمدتاً در مشهد ساکن بودهایم به مازندران کوج کردیم و در شهربانی گرگان (حدود ۱۵ سال) آمل، شاهرود و گنبد (هر کدام از سه ماه تا یک سال) بسر بردهایم.
- تحصیلات دوره ابتدایی تا پنجم متوسطه (قدیم) رشته ریاضی در مازندران و عمدتاً شهرستان گرگان و دیپلم ریاضی را در تهران گرفتم و در تاریخ ۱۳۴۳/۰۵/۱۹ طی کنکوری که انجام گرفت وارد دانشکده افسری نیروی زمینی شدم.
بخش دوم - دوران خدمت نظامی
الف. قبل از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی
- سال ۱۳۴۶ با درجه ستوان دومی توپخانه از دانشکده افسری فارغالتحصیل شدم. دورههای تکاوری و چتربازی را در لشکرها طی کردم.
- از مهر سال ۴۶ الی مهر سال ۴۷ دوره مقدماتی توپخانه را در اصفهان طی کردم
- از مهر سال ۴۷ الی خرداد سال ۴۸ در لشکر ۲ پیاده تبریز در سمت معاون آتشبار توپخانه ۱۰۵ م م
- از خرداد ۴۸ الی مهر سال ۴۹ لشکر ۲ تبریز به منطقه «قصر شیرین» ماموریت مرزی یافت. در مهر سال ۴۹ لشکر دو تبریز منحل شد و گردان ما به لشکر ۸۱ زرهی (کرمانشاه) انتقال یافت و اینجانب به فرماندهی آتشبار منصوب شدم.
- در سال ۵۱ ازدواج کردم و برای طی دوره زبان انگلیسی از طریق کنکور به تهران ماموریت یافتم.
- در کنکور اعزام به خارج پذیرفته شدم و به مدت سه ماه به کشور آمریکا (مرکز توپخانه - ایالت اوکلاهاما - شهر لاتُن) عزیمت کردم.
- دوره هواسنجی بالستیکی توپخانه را در آمریکا با کسب امتیاز نخست طی کردم.
- پس از بازگشت به ایران از کرمانشاه به اسلامآباد غرب (تی ۱ لشکر ۸۱ زرهی) انتقال یافتم و به عنوان افسر رکن سوم گردان انجام وظیفه کردم. فرمانده نیروی زمینی وقت (ارتشبد معدوم اویسی) اینجانب را به تهران احضار و پس از تقدیر از امتیازی که در آمریکا آورده بودم دستور داد به عنوان استاد به مرکز آموزش توپخانه اصفهان انتقال یابم.
- با درجه ستوان یکمی به مرکز توپخانه اصفهان وارد لیکن به علت پر بودن سازمان مرا به گروه ۴۴ توپخانه انتقال دادند و در گردانی مجدداً به عنوان افسر آموزش گردان انجام وظیفه کردم.
نکته
- با ورودم به اصفهان فعالیتهای فوقالعاده تحقیقی - مذهبی اینجانب آغاز شد و طی حدود پنج سال قبل از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی حداکثر بهرهبرداری را برای پیوستن به طغیان مقدس انقلاب اسلامی به عمل آوردم. شبکه ضد اطلاعات ارتش به شدت اینجانب را تحت نظر داشت و عوامل متعددی را برای مراقبت از من گمارده بود لیکن اغلب آنان موضوع را با اینجانب در میان میگذاشتند.
- از سوی سپهبد یوسفی فرمانده سپاه فارس برای ماموریت کردستان در سال ۵۳ گزینش شدم و در این مأموریت تجربه بسیار گرانبهائی را از وضعیت کردستان آموختم.
- بالاخره در درجه سروانی مرا به عنوان استاد وارد دانشکده توپخانه کردند و ضمن تدریس در دروس هواسنجی بالستیکی توپخانه، نقشهبرداری توپخانه، نقشهخوانی و زبان انگلیسی ارتباط بسیار خوبی را با افسران جوان برقرار کرده بودم.
- از حدود یک سال قبل از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی شکل و سازماندهی انقلابی را در پادگانهای اصفهان آغاز کردیم و از طریق سرلشکر پاسدار شهید یوسف کلاهدوز و سرتیپ شهید حسن اقاربپرست به جریان هدایت انقلاب حضرت امام خمینی (ره) مرتبط شدیم.
- بالاخره سه روز قبل از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی طی یک درگیری لفظی با جانشین فرمانده مرکز آموزش توپخانه (سرتیپ شفیعی) بازداشت انفرادی شدم.
- روز ۲۲ بهمن سال ۵۷ طی تظاهرات یکپارچه افسران و درجهداران مرکز آموزش توپخانه اصفهان به طرف بازداشتگاه اینجانب آزاد شده و از همانجا کمر به خدمت رسمی به انقلاب اسلامی بستم. (درجهام همچنان سروان بود لیکن همان سال بایستی سرگرد میشدم)
ب. پس از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی
- در حالی که درجهام سروان بود لیکن پذیرفته شده بود که جریان حرکتهای انقلابی و مراقبت از پادگانهای اصفهان شامل مرکز آموزش توپخانه گروه ۴۴ توپخانه، گروه ۵۵ آمادهگاه اصفهان، گروههای هوانیروز، ژاندارمری و پایگاه هشتم شکاری را با همکاری افسران و درجهداران جوان انقلابی بر عهده گیرم.
- با برادرانی چون سردار سرلشکر پاسدار صفوی و حاج آقای سالک از بدو پیروزی انقلاب پیمان محکم در همکاری برای امنیت پادگانها و شهر اصفهان بستیم.
- در سال ۵۸ به درجه سرگردی نائل آمدم.
- انسجام نیروی نیروهای مومن و انقلابی ارتش شکل گرفت و در دو قطب و کانون هدایت شکل میگرفت. یکی در تهران توسط سرهنگ فروزان که به شدت تفکرش با ما تفاوت داشت و دیگری در اصفهان توسط تشکلی که ما داشتیم.
- به حول و قوه الهی ارتباط مستقیم با رهبر معظم کنونی انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای (دامت برکاته) برقرار کردیم و این ارتباط بسیار سرنوشتساز بود.
به دنبال بحرانی شدن وضعیت کردستان و شهادت حدود ۵۲ پاسدار اصفهانی در جاده سردشت بانه از سوی شورای تامین استان اینجانب و سردار صفوی مأموریت یافتیم به کردستان برویم و درمورد حادثه تحقیق کنیم. تقدیر زیبای الهی ما را مرتبط با سردار سلحشور شهید دکتر چمران کرد و طی چند مرحله عملیات ضربتی که در سردشت به فرماندهی اینجانب انجام گرفت از طریق شهید چمران طرح پاکسازی اینجانب به تصویب رئیسجمهور وقت بنیصدر ملعون قرار گرفت.
- با درجه سرگردی همراه سردار صفوی و حدود ۲۰۰ نفر از پاسداران اصفهان وارد فرودگاه سنندج شدیم و به لطف خدا و همکاری تنگاتنگ ارتش و سپاه در تاریخ ۱۳۵۹/۰۲/۲۲ شهر سنندج آزاد شد.
در تداوم عملیات پاکسازی به ترتیب شهر: مریوان، دیوان دره، سقز و بانه ... شده از دست ضدانقلاب پلید گرفته شده اینجانب را در حدود مهر سال ۵۹ در سِمَت فرمانده عملیات غرب کشور (با دو درجه موقت یعنی سرهنگی) منصوب کردند.
یگانهای تحت کنترل فرماندهی اینجانب: لشکر ۸۱ زرهی، لشکر ۲۸ کردستان، لشکر ۱۶ زرهی قزوین، تیپ ۲۳ نیروهای مخصوص، نواحی ژاندارمری کرمانشاه و کردستان و ساوه و پاسداران کردستان.
تحرکات دشمن یعنی صهیونیستی را در مناطق خانقین - نفتخانه عراق تحت نظر داشتیم و اصرار ما بر متقاعد کردن رئیس جمهور وقت بر اتخاذ تصمیم نسبت به تحرکات آن طرف مرز به نتیجه نرسید. (در تابستان سال ۵۹)
حتما توطئهای که انجام گرفت فرمانده اینجانب را در غرب کشور به سرهنگ معدوم عطاریان سپردند و دستور آمد که اینجانب به سنندج بروم و در سمت مشاورت فرمانده لشکر خدمت کنم. اینجانب نپذیرفتم و به علت لغو دستور، بنیصدر دو درجهام را گرفت و مرا از نزاجا به سماجا (ستاد مشترک ارتش جمهوری اسلامی ایران) منتقل کردند. (جنگ تحمیلی آغاز شد)
حدود چهار ماه در ستاد مرکزی سپاه در سمت سرپرستی معاونت طرح و عملیات (در غیاب سردار صفوی که در خوزستان بسر میبرد) انجام وظیف میکردم.
نکته- در ضمن طی سانحهای در سرپل ذهاب لگن خاصره و مچ پای چپ من به شدت آسیب دید که ۲۵ روز در بیمارستان بودم. در همین حال به مدت حدود دو ساعت مورد عیادت و مصاحبه رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیتالله خامنهای قرار گرفتم. (فکر میکنم بر همین اساس زمینه فرمانده نیروی اینجانب فراهم شد)
بنیصدر خائن، معزول و فراری شد و پس از انتخاب رئیس جمهور جدید (شهید والامقام رجائی) به دفتر وی احضار شدم و ماموریت یافتم که مجدداً به درجه سرهنگی مفتخر و برای آزادسازی دو شهر «بوکان» و «اشنویه» در آذربایجان غربی به منطقه اعزام شوم.
به لطف خدای متعال قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) را در ارومیه تاسیس کردم و با تحت کنترل گرفتن لشکر ۶۴ ارومیه، لشکر ۲۸ کردستان، تیپ ۲۳ نیروهای ویژه هوابرد، تیپ ۳۰ گرگان (مستقر در مراغه)، نواحی ژاندارمری آذربایجان غربی و کردستان و سپاه هر دو منطقه ظرف ۴۴ روز هر دو شهر بوکان و اشنویه آزاد شد.
در هفتم مهر سال ۶۰ (یعنی شب آزاد سازی شهر بوکان که پایان ماموریت اینجانب در شمالغرب بود) اعلام شد که به فرماندهی نزاجا منصوب شدهام.
بحول قوهی الهی با تجدید سازمان ضربتی فرماندهان یگانهای عمده نزاجا از یک سو و تاسیس قرارگاه کربلا مرکز عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در خوزستان از سوی دیگر خود را مهیای نبردی جانانه در جنگ تحمیلی نمودیم.
به یاری خداوند متعال، هدایت حکیمانه رهبر کبیر انقلاب اسلامی و راهنمائیهای بادرایت رهبر معظم کنونی انقلاب اسلامی و وحدت رزمندگان اسلام (ارتش، سپاه و بسیجی و جهادگران) تا مرداد سال ۶۵ توفیق انجام وظیفه در جبهههای نور مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی را بر عهده داشتم و درعملیاتهای طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس، رمضان، مسلمبنعقیل، مطلعالفجر، محرم، والفجرهای ۱، ۲، ۳، ۴، عملیات خیبر، عملیات بدر، والفجر ۸، والفجر ۹، و عملیات قادر شرکت کنم.
از افتخارات بزرگم این بوده است که دو عملیات بزرگ طریقالقدس و فتحالمبین را رأساً هدایت کردهام.
به دلیل معضل فقدان وحدت فرماندهی از یک سو و تحت فشار قرار گرفتن برای مستقل کردن عملیات ارتش و سپاه از سوی دیگر از مسئولیت فرماندهی نزاجا در مرداد سال ۶۵ استعفا دادم.
با درایت رهبر معظم کنونی و تایید و تصویب حضرت امام (ره) در تاریخ ۶۵/۵/۱۱ به نمایندگی حضرت امام (ره) در شورای عالی دفاع منصوب شدم.
متن حکم صادره بشرح زیر است:
«بسمالله الرحمنالرحیم
با تقدیر از زحمتهای طاقتفرسای سرکار سرهنگ صیادشیرازی که با تعهد کامل به اسلام و جمهوری اسلامی در طول دفاع مقدس از هیچگونه خدمتی به کشور اسلامی خودداری نکرده و امید است در آینده نیز در هر مقامی باشد موفق به ادامه خدمتهای ارزنده خود باشد....... (دنباله حکم انتصاب ف نزاجا)
۱۱ مرداد ۱۳۶۵
روحالله الموسوی الخمینی»
به لطف خدای متعال خستگیام از تن در رفت و با حال و روحی جدید در مسئولیت نمایندگی حضرت امام (ره) در ش. ع. دفاع به امور جبهه پرداختم. به صحنه خلیج فارس ورود پیدا کردم و توفیق عظیمی بود که در آخرین عملیات یعنی والفجر ۱۰ و عملیات مرصاد با چهرهای بسیجی با انجام وظیفه پرداختم.
پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، به درخواست سردار ریاست محترم ستاد کل نیروهای مسلح (سردار دکتر فیروزآبادی) و تایید و تصویب مقام معظم رهبری اینجانب به عنوان معاون بازرسی به ستاد کل وارد شدم.
نکته- در تاریخ هشتم اردیبهشت سال ۶۶ به درخواست رهبر معظم کنونی انقلاب و تصویب حضرت امام (ره) به درجه سرتیپی مفتخر شدهام. (اولین درجات سرتیپی مفتخر شدهام. (اولین درجات سرتیپی)
از تاریخ هشتم مهر سال ۶۸ توفیق انجام وظیفه در ستاد امام زمان (عج) یافتهام طی این مدت با رغبت و تمایل قلبی و انگیزه نشات گرفته از روحیهای جبههای به ماموریتهای بازرسی از نیروهای مسلح پرداختهام و خدا را شکر میکنم که تا آخرین روز مسئولیتم در معاونت بازرسی آنچه را که چنته داشتم دریغ نکردهام. (در تاریخ ۲۲ آذر ماه سال ۷۷ از مسئولیت معاونت بازرسی فارغ شدم).
با عنایت سردار ریاست محترم ستاد کل و تصویب مقام معظم فرماندهی کل قوا از تاریخ ۷۲/۶/۱۰ به جانشینی رئیس ستاد کل منصوب شدهام و هم اکنون نیز در حال انجام وظیفه هستم.
موارد متفرقه:
- چهار فرزند دارم، فرزند بزرگم (دختر) ازدواج کرده است و دو نوه دارم.
- یک فرزند دختر دیگرم استثنائی (معلول ذهنی) است. دو فرزند دیگر (پسر) در حال تحصیل هستند.
- الحمدالله دارای مسکن هستم و از هیچ نظر مشکلی در زندگی ندارم.
- در سال ۶۵ (بعد از پایان مسئولیت ف نزاجا) توفیق تشرف به خانه خدا را پیدا کردم و حج تمتع را در زمانی حدود ۱۷ روزه بجا آوردم و به دلیل درگیریها در مکه مکرمه مرا سریعاً به ایران بازگرداندند.
- توفیق ادامه تحصیلات را بعد از دانشگاه افسری و دوره مقدماتی و عالی پیدا نکردم لیکن به لطف خدا در سیر تجربه و هشت سال جنگ با تحقیقات عملی در محتوا تا اندازهای خود را سیراب کردم.
- حدود سه سال است به پدیده معارف جنگ دست یافتهام که موازات این تحقیقات «آموزشی – تجربی» که با تایید مقام معظم ف ک ق [فرماندهی کل قوا] و حمایت رئیس محترم ستاد کل به محتوای خوبی دست یافتهام و دانشگاه افسری امام علی (ع) بهره مستقیم از این تحقیقات میبرد.
الحمدالله از سلامتی روحی و جسمی و نشاط درونی لازم برای ادامه انجام وظیفه برخوردارم.
چند نکته از زبان حالم:
- عظیمترین نعمت خدا را «نعمت عظیم ولایت» میدانم و استحکام در پیوند با ولایت را ضمانتبخش هدایت و عاقبتبخیری میپندارم فلذا نه تنها در قلب و زبان بلکه در عمل کوشیدهام ارادتم را به ولایت بثبوت برسانم و از خداوند متعال مسئلت دارم که مرا در این مهم یاری فرماید.
- در تجربه ۲۰ سال خدمت به انقلاب رمز موفقیت فردی و جمعی را در ادامه راه شهدا رسیدن به صلاحیت «و الذین جاهدوا» میدانم و به لطف خدا تجربه سنگینی را کسب کردهام.
- معتقدم هرچه بر شدت و غلظت فضای معنوی کار افزوده شود زمینه نزول معرفتها، بصیرتها و نصرتهای الهی برای مجموعه فراهمتر میشود.
- بسیج را کانون توسعه فرهنگ اصیل اسلام ناب محمدی (ص) میدانم؛ و من ا.. التوفیق
۰۱۳۰ مورخه ۷۷/۱۲/۸
سرتیپ علی صیاد شیرازی
انتهای پیام/ 118