به گزارش خبرنگار دفاعپرس از فارس، شهید «محمدمهدی فریدونی» هفتمین شهید مدافع حرم شهرستان «فسا»، در سیام شهریور 1366 در شهرستان «فسا» در محله عشایرنشین و محروم «حیدرآباد» در خانوادهای مومن و فرهنگی دیده به جهان گشود.
محمد مهدی تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته زبان انگلیسی گذراند و در سال 95 از روی علاقه و به سبب روحیه معنوی و اعتقادی خود به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و به دلیل تخصص در رشته زبان انگلیسی، به عنوان مدرس در دانشگاه امام خامنهای نیروی دریایی سپاه پاسداران، مشغول فعالیت شد.
حضور در سنگر علم و دانش با لباس پاسداری هم نتوانست عطشش به ایثار در مسیر حق و حریم ولایت را فرو بنشاند و به خاطر علاقه وافر به خدمت در یگان عملیاتی از فرصتهای مختلف از جمله تدریس در دانشگاه چشم پوشید و با حضور در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) و سپس پیوستن رسمی به سپاه قدس با وجود مخالفت نیروی دریایی سپاه و دانشگاه، سرنوشتش به گونهای خاص رقم خورد و در پایان در شب ضربت خوردن حضرت علی (ع) با زبان روزه شهد شهادت را نوشید و پیکر مطهرش چند روز بعد در بیست و سوم ماه رمضان در مراسم باشکوهی تشییع شد.
این پاسدار شهید که تک پسر خانواده و دارای تحصیلات عالیه زبان انگلیسی نیز بود به موقعیتهای شغلی(استخدام در آموزش و پرورش) و فرصت مطالعاتی عالی پشت کرد و با همان جمله همیشگی که برای راضی کردن مادرش به کار میبرد یعنی«زود بر میگردم» چندین بار راهی دفاع از حرم زینبی شد و 13خرداد سال 95 انگار برای اولین بار فراموش کرد به پدر و مادرش بگوید «زود بر میگردم» و دیگر برنگشت.
گلوله خصم و خشم و کین دشمن تکفیری در بوکمال مابین عراق و سوریه، سینه پرمهر و ولایی و گلوی روزهدارش را شکافت تا پس از شهادتش و به روایت دیگران رازها از درون سینهها در باب مهربانیهایش بشکفد.
به گفته پدرش «قدرت الله فریدونی»، محمد مهدی در مسجد بزرگ شد و خودسازی و ریشه تفکرات مبتنی بر گذشت و ایثار وی در همان مساجد شکل گرفت و در نهایت در 19رمضان مقارن با 15 خرداد 97 همزمان با شب ضربت خوردن امیرالمومنین در مسجدکوفه با زبان روزه در بوکمال حدفاصل عراق و شام در حین دفاع از حریم ولایت به دست شقیترین افراد در حین درگیری با دشمن به شهادت رسید.
پدر وی نیز در خصوص فرزند برومندش میگوید: «تولد محمد مهدی پس از ۳ دختر اتفاق خیلی خوبی در زندگی ما بود؛ او از همان کودکی با همه همسن و سالانش فرق داشت و در دنیای خودش بود. در محله ما اغلب اهالی کارگری میکردند و من جزو معدود فرهنگیان شاغل در آموزش و پرورش بودم و این روی رفتار و منش محمد تاثیر زیادی داشت و باعث شده بود که خیلی هوای دوستانش را داشته باشد.
او از کودکی دوستانش را به خانه میآورد و چندین ساعت در اتاقش بازی میکردند؛ اسباببازیهای سادهاش را در اختیار همه قرار میداد و با دوستانش به بازی و صحبت مشغول میشد.»
وی ادامه میدهد: «یادم میآید دمدمه نوروز بود و تازه حقوق و عیدی معلمیام را گرفته بودم و با محمدمهدی که ۵ یا ۶ ساله بود برای خرید کفش به بازار رفتیم. یک کفش کتانی متمایل به سبز به انتخاب خودش خریدیم. ما در محله فقیرنشینی زندگی میکردیم و وقتی محمد کفش کتانش را در کوچه و در کنار بچههای دیگر میپوشید، میدید که بقیه نیز کفش او را دوست دارند اما به دلیل نداشتن توانایی خرید، دمپایی به پا میکنند. پس محمد نوبتی کفشش را به پای دوستانش میداد تا اینکه چند روزی که از خرید کفشش گذشت دیگر آن را نپوشید و گفت: چون دوستانم کفشی مثل من ندارند من هم دیگر نمیتوانم آن را بپوشم.»
خواهر شهید فریدونی نیز نقل میکند که «پدرم جانشين فرماندۀ پايگاه بسيج منطقهمان بود. هر وقت به مسجد ميرفت، محمدمهدي را هم با خودش ميبرد و تشويقش ميكرد تا در فعاليتهاي فرهنگي و ديني مسجد و پايگاه شركت كند. مدت زيادي نگذشت که خود محمدمهدي شد پاي ثابت مراسمها و به مرور هستۀ اصلي فعاليتهاي مختلف مسجد را شکل دادند.»
وی در ادامه بیان کرد: «محمد مهدی واجبات و محرّمات را ميدانست و به آنها پايبند بود. آن زمان تازه چند سالی از جنگ تحمیلی میگذشت اما جمله امام خمینی (ره) در خصوص اهمیت مساجد و تبدیا مساجد به سنگر معنوی بر در و دیوار حک بود و در واقع ريشۀ تفكر جهادي و انقلابي محمدمهدي در مسجد شكل گرفت و اساس تصميماتش در آينده شد.
وقتي مسير جهاد را انتخاب كرد، ذره اي تردید در دل نداشت و ميدانست پای در وادی نهاده که بازگشت از آن بسیار دشوار و نزدیک به غیر ممکن است و از ميان هزاران راه وصال، شهادت راه اوست.»
دوست و همکلاسی همیشگی این شهید گرانقدر سروش سلیمی هم در مورد او اینگونه میگوید: «نامش محمد مهدی بود و دوستانش هم محمد صدایش میکردند هم مهدی و با هر دو نام تنها واکنشش یک چیز بود؛ لبخندی مهربانانه که همواره بر لب داشت و انگار جزیی از صورت و سیرتش شده بود. عمرش کوتاه اما پربار بود. مهربان بود و با صفا و همیشه سعی داشت همه را با مهربانی و وجود پر از جود و سخاوتش،شاد و راضی نگه دارد.»
وی ادامه داد: «آن زمان و در سالهای 1370 تا 1380 به خاطر تبعات جنگ تحمیلی بیشتر مردم در مضیقه بودند و کوپن ارزاق و صفهای طولانی اقلام کوپنی باب بود. در مدرسه هم اغلب بچهها از لباسها و لوازم التحریر دست دوم برادر و خواهر خود استفاده میکردند و اگر دانشآموزی لوازم تحریرش به خصوص مداد و دفتر مشقش همراهش نبود با کتک و اصطلاحا شیلنگ داغ و ترکه انار و برخورد تند معلم مواجه میشد اما یادم هست که محمدمهدی همیشه یک مدادتراش و مدادپاک کن اضافی همراه داشت تا اگر خودش یا دیگری به مشکل خورد به دادش برسد و چقدر هم به درد همه ما خورد.»
در پایان قابل ذکر است که در مورد این شهید گرانقدر آنقدر سخن و روایت زیاد است که در این کوتهمقال و اندک مجال نمیگنجد؛ چندین دستنوشته و کتاب و البته روایات بسیاری از دوستان و آشنایان و همرزمانش نقل شده که کتاب «می شود بمانی؟» یکی از آنهاست.
این کتاب که توسط «حمیدرضا موسوی» در 136 صفحه نوشته شده به کوشش موسسه فرهنگی پژوهشی «مبین»، انتشارات «مقاومت» در بهار ۱۳۹۸در 1000 نسخه شامل ۷۹ خاطره و مصاحبه از والدین، بستگان، دوستان و همرزمان شهید توسط یکی از آنها تهیه شده که خواندن آن به همگان توصیه میشود.
انتهای پیام/