گذری بر زندگی‌نامه سردار شهید «هوشنگ ورمقانی»

«هوشنگ ورمقانی» مشهور به «چمران کردستان» است که در اخلاص، خوبی، بی‌ریایی و مردم‌داری سرآمد زمانه بود و از هیچ کمکی به دیگران دریغ نمی‌کرد.
کد خبر: ۵۲۱۰۳۸
تاریخ انتشار: ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ - ۰۱:۵۳ - 11May 2022

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کردستان، «هوشنگ ورمقانی» سال ۱۳۳۸ در روستای ورمقان از توابع شهرستان «سنقر» متولد شد. وی تا پایان تحصیلات متوسطه درس خواند و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اوایل سال ۱۳۵۸ در جهاد سازندگی «قروه» در خدمت محرومان بود، تا این‌که همزمان با پیدایش گروهک‌های ضدانقلاب در منطقه کردستان، به خدمت مقدس سربازی رفت و مدت ۲ سال خدمت سربازی‌اش را در لشکر ۲۸ پیاده کردستان گذراند.

«هوشنگ ورمقانی» به خاطر ایثار و شجاعتی که در راه مبارزه با گروهک‌ها از خود نشان داد، موفق به دریافت مدال رشادت و لیاقت از دست فرمانده وقت لشکر ۲۸ پیاده کردستان شد.

وی سال ۱۳۶۰ عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان قروه شد و در همان آغاز به عنوان فرمانده گردان ویژه نیرو‌های اعزامی از شهرستان قروه در نبرد با رژیم بعث عراق، خطی را در قصرشیرین تحویل گرفت و سال ۱۳۶۱ نیز به عنوان جانشین واحد پرسنلی در تیپ «دیواندره» منصوب شد.

«هوشنگ ورمقانی» سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند پسر و یک فرزند دختر است. وی سال ۱۳۶۴ به‌عنوان جانشین محور عملیاتی در تیپ ۳۹ بیت‌المقدس منصوب شد و تا پایان جنگ تحمیلی به عنوان جانشین ستاد و فرمانده تیپ در جبهه‌های جنوب و جزیره مجنون خالصانه و شجاعانه به مبارزه پرداخت.

این سردار شجاع اسلام بسیار با ادب و متین بود؛ به‌طوری که یکی از فرماندهان سپاه پس از چندی رفت و آمد با او درباره‌اش چنین گفته است: «اگر ذره‌ای از ادب حاجی را به تمام دنیا تقسیم نماییم، بدون شک کسی را به عنوان بی‌ادب نخواهیم داشت».

گذری بر زندگی سردار شهید «هوشنگ ورمقانی»

او ساده بود و گاهی اوقات ماه‌ها برای خودش لباس و کفش نمی‌خرید و وقتی که پدرش این موضوع را به وی یادآوری می‌کرد، می‌گفت: «پدر جان! مطمئنم کسانی هستند که لباس‌های کهنه می‌پوشند و بچه‌های‌شان را با دمپایی به مدرسه می‌فرستند، پس سزاوار نیست که من به فکر خرید لباس باشم».

هنگامی که پدرش برایش کفش نو تهیه می‌کند و او به همراه دوستاش بیرون می‌رود، وقتی که برمی‌گردد، پدرش با کمال تعجب می‌بیند که کفش‌های کهنه پوشیده است. پدرش از او می‌پرسد: «کفش‌هایت کو؟!» هوشنگ با لبخندی شیرین می‌گوید: «رفتیم مسجد نماز بخوانیم، وقتی برگشتیم دیدم کفش‌ها نیست»؛ اما یکی از دوستانش طاقت نیاورد و حقیقت را این‌طور بیان کرد: «توی پیاده‌رو می‌رفتیم، پیرمردی فقیر را دیدیم که کفش‌های کهنه‌ای داشت، هوشنگ به طرف او رفت و کفش‌های نو خود را با کفش‌های کهنه او عوض کرد».

این سردار شجاع اسلام، شهادت را مونس خود می‌دانست و لحظه‌ای از یاد آن غافل نمی‌ماند. به گفته یکی از همرزمانش، او در هر بحثی به نوعی از شهادت سخن به میان می‌آورد و حتی لحظه‌ای بیکار نمی‌نشست و برای خود سنگ قبر درست می‌کرد و روی سنگ قبر می‌نوشت... یک نمونه از سنگ قبر‌هایی که وی در زمان حیات خود نوشته، حالا باقی مانده است.

او بسیار ساده و بی‌تکبر بود و با وجود این‌که فرمانده بود، بیشتر اوقات با نیرو‌های تحت امر خود غذا می‌خورد. با کمال تواضع و فروتنی با نیروهایش برخورد می‌کرد و حتی به سربازانی که پول برای رفتن به مرخصی نداشتند، کمک می‌کرد و هزینه رفت و برگشت آنان را شخصاً متقبل می‌شد.

ورمقانی در محضر شهدا احساس شرمندگی می‌کرد. هرگاه در گلزار شهدا حضور می‌یافت، بدون استثناء درجه پرسنلی خود را برمی‌داشت و در جیب می‌گذاشت. او خود را در مقابل شهدا حقیر و وامانده می‌پنداشت و هرگز به خود اجازه نمی‌داد در محضر کسانی که به بالاترین درجه معنوی نایل گشتند، با درجه دنیایی خود حاضر شود.

گذری بر زندگی سردار شهید «هوشنگ ورمقانی»

وی با الگوگیری از عدالت حضرت امیرمومنان علی (ع)، عدالت و برابری را در هر امری رعایت می‌کرد؛ بنابراین در جواب عموی خود که اصرار داشت پسر او را از خط مقدم به پشت جبهه منتقل کند، گفت: «عمو جان، شما پنج پسر دارید، اگر چهار پسر شما هم شهید شوند، باز یکی از آن‌ها می‌ماند. پس آن پدری که تنها پسر خود را به خط مقدم جبهه می‌فرستد و تنها پسر او شهید می‌شود، چه بگوید؟ چه بخواهد؟». او پس از آن، دستش را به طرف پیراهنش برده و در حالی که پیراهنش را تکان می‌داد، خطاب به عموی خود گفت: «عمو جان، این پیراهنی که در تن من می‌بینی، از خون شهیدان است. آیا شما اجازه می‌دهید که من به خون شهدا خیانت کنم؟».

این سردار شجاع اسلام به‌خاطر این‌که از جمع شهیدان جا مانده بود، احساس ناراحتی می‌کرد. وی همیشه دست و پای مادر خود را می‌بوسید و از او می‌خواست که برای شهادتش دعا کند.

«هادی مخدومی» همرزم «هوشنگ ورمقانی» تعریف می‌کند: «سال ۱۳۶۶ زمستان بسیار سختی در منطقه کردستان بود. قرار بود که تیپ ۳۹ بیت‌المقدس با همکاری سایر یگان‌های سپاه از منطقه «مریوان» عملیات «والفجر ۱۰» را انجام دهند. در ارتفاعات «سورن» - که محل استقرار تیپ ۳۹ بیت المقدس (لشکر ۲۲ بیت‌المقدس فعلی) بود - بعضی نقاط شاید ۵ تا ۶ متر برف وجود داشت و سرمای شدید و برف، باعث مشکلات زیاد برای رزمنده‌ها شده بود.

گذری بر زندگی سردار شهید «هوشنگ ورمقانی»

حاج هوشنگ با وجودی که فرمانده بود، یک گونی آب معدنی به پشت گرفته بود و برای بچه‌ها کار خدماتی می‌کرد و از این‌که بچه‌ها در عملیات پیروز می‌شدند، خوشحال بود. او با کوله‌پشتی پر از آب از کوه‌های «سورن» پایین می‌رفت. این عمل او تواضع و فروتنی‌اش را نشان می‌داد». در سال ۱۳۶۸ برای گذراندن دوره دافوس در دانشگاه امام حسین (ع) به تهران معرفی و در آن دوره به‌عنوان دانشجوی ممتاز انتخاب شد.

بعد از طی دوره دافوس، او به‌عنوان یکی از ارکان تیپ بیت‌المقدس در طراحی برنامه‌های رزمی و ستادی نقش کلیدی و مهمی را انجام داد. وی سال ۱۳۷۱ به سمت مسئول بازرسی و فرمانده یگان ویژه قرارگاه استانی «شهید شهرامفر» منصوب شد و سال ۱۳۷۳ نیز به‌عنوان پاسدار شایسته و در سال ۱۳۷۴ هم به‌عنوان پاسدار نمونه نیروی زمینی سپاه معرفی شد.

«نمامعلی ورمقانی» پدرش، تعریف می‌کند: «هنگامی که می‌خواستم به حج بروم، همه اقوام و آشنایان را دعوت کردم و به همه گفتم که هرچه می‌خواهند بنویسند. در این میان هوشنگ نامه‌ای به من داد و گفت: پدرم این نامه را زمانی که در کنار قبر رسول اکرم (ص) رسیدی، باز کن. من هم آن زمان نامه را باز کردم، هوشنگ در نامه چنین نوشته بود: پدر عزیزم، دعا کنید که خداوند سال ۱۳۷۵ را سال شهادت من قرار دهد. اگر دعا نکنید، مدیون هستید و برای امام عزیز و شهدا هم دعا کنید.

گذری بر زندگی سردار شهید «هوشنگ ورمقانی»

من هم آن‌چه را که هوشنگ در نامه‌اش از من خواسته بود، از حضرت محمد (ص) طلب حاجت کردم و خواستار عمر باعزت برای هوشنگ شدم».

سرانجام «هوشنگ ورمقانی» مشهور به «چمران کردستان» در غروب جمعه سال ۱۳۷۵ در محور قهرآباد- سقز در کمین نیرو‌های ضدانقلاب افتاد و پس از ۴۵ روز مبارزه مسلحانه با آن‌ها، همراه با همرزم خود، دلاور بسیجی «عبدالرحمن مهربانی» به شهادت رسید.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار